اهـورا

 






26 July, 2004

نامه اي از " سيد علي صالحي " به " يدالله رويايي " پيرامون شعر حجم ، كه از سوي سيد علي صالحي جهت انتشار در اينترنت در اختيار من قرار گرفته است:





حافظه ي حجم و پاسخ به تهي بودگي
( نامه ي سيد علي صالحي به يد الله رويايي )

 
دوست ديرينم، يدالله عزيز ، سلام !
آن سالها ، ميان ما و اين فاصله ي بي فرصت ، نامه ها ميرفت گاهي و نامه ها مي آمد گاهي، اما هر چه پير تر شديم، خاموش تر ! خاموش ولي نه بي خبر از يكديگر، تا ماهنامه ي ادبي بايا را خواندم ، دوره دوم ، سال اول ، شماره ي 12، بهمن 1382.
دوست مشتركمان، شاعر خوب نزديك تر به وطن ، ديداري با شما داشته و چه خوب كه آخرين زمزمه هاي شما رابه قلم آوردند ، با عنوان " از ميان حرف ها و ياد داشت هاي يدالله رويايي ". دلم مي خواست دريابم بعد از مجموعه ي شعر هفتاد سنگ قبر گفتار ِ ديگرت چيست ، كه حسين ُمدل ، محض اشارت ، بشارت آورد. حالا بايد بنويسم ، با " تو" حرف دارم !
اولا اين همه گلايه هاي سقراطي براي كيست و خطاب به كيست ؟هجوم جنون عقل ، صد البته هزار جور هزينه دارد. ديگر جاي شكايتي نيست. و بعد ... شعر حجم ، منظورم فقط شعر خود شماست ، شعر حجم همان فزون خواهي زبان در كيفيت است كه تنها عقربه  ي آن روي 360 درجه مكث مي كند، معناي پنهان مانده ي 360 درجه همان " صفر" است : قناعت به آغازي كه پايان را پشت سر دارد، و رضايت به پاياني كه آغاز را پيش رو خواهد داشت. و اين : رسيدن به همان " درجه ي صفر نوشتن " است ، پيشنهاد ِ آرامش بخش ِ " رولان بارت " كه جور عجيبي بر آن تاكيدي لجوجانه ورزيده است.
به همين دليل ساده اما عميقا غني است كه يدالله رويايي در هفتمين دهه ي هيات خود مي گويد : " آينده ي شعر حجم ، گذشته ي شعر حجم است . شعر حجم آينده ندارد چون شعر آينده ندارد " به اين دليل كه " خودش آينده است . آينده اي در آينده ي ما انسان ها. " ذهن ِ مَشطوح و زبان زيور ستيز تو را همواره دوست داشته ام و براي جسارت ِ جليل ِ رويايي در پاسخ به وجدان واژه احترام قائلم ، با اين حال " با تو حرف دارم !" :
تاكيد مكرر شما بر دو كلمه ي " انتظار"  و" آينده " منتج از مواريث و مزمورات ِ ساِيت كهن سال صوفيسم نيست كه خواب خود را در محراب عرفان تعبير مي كنند ؟
شعر حجم آنگونه كه من ذره به ذره مي شناسمش ، نمي تواند  " آينده اي باشد براي آنها كه منتظر آينده اند. " تنها اهل ياس همواره چشم به راه آينده اند، چرا كه  تنبلي خويش را بر گردن تاريخ مي اندازند. آينده همين امروز است. " آينده + انتظار " هر دو از قماش ِ اقوالي به شمار مي روند كه تنها قباله هاي خطي ( ضد حجم ) را امضاء مي كنند. پس نمي توانند در ادبيات ويژه ي شعر حجم جايي داشته باشند. " ما منتظر آينده ايم !؟"، اشتباه نمي كنيد ؟ من يقين دارم كه آينده منتظر ماست.گفته ايد كه چهل سال صبر كرديد تا موج حجم درك شود. آيا اين صبوري به معناي چشم به راه آينده نشستن بوده  است يا نه ، آينده ... اين آينده بود كه به اميد درك كلام رويايي، منتظر تو !؟ ما منتظر آينده نمي مانيم ، آينده همين امروز است و اين آينده بايد چشم به راه ما باشد.
و گفته اي " آينده ي شعر حجم درست نقطه ي مقابل و ضد آن نسخه اي هست كه افلاطون براي شعر پيچيده ( در كتاب سوم جمهوري ) و افلاطون گفته است شاعران توانا را از جامعه مان بيرون مي كنيم ( خواهيم كرد ) و آنها را با تجليل و احترام به كشورهاي ديگر روانه خواهيم كرد و براي كشور خود شاعر ساده و توانا تر را ترجيح خواهيم داد كه به تقليد مردان ِ آزاد و اصيل قانع باشند."
شما كه بهتر از من مي دانيد، بايد رد بوطيقاي افلاطوني ، تعريف مناسب زمان و شرايط ِ خود او ( در يونان باستان ) براي چند عنوان ياد شده ، به دست داد : " شاعران توانا " چه كساني بودند ؟ " تبعيد با تجليل و احترام " به چه معناست ؟ " شاعران ساده و شاعران ناتوانتر " كيانند ؟ " تقليد " يعني چه ؟ و به چه كساني " مردان آزاد و اصيل " مي گفتند!؟
آيا نظريه فوق مربوط به دوره ي جواني ( با خاطره اي باز مانده از عهد شباب ) خود افلاطون نيست كه مدتي خواسته يا نا خواسته يونان را به مقصد مصر امروز ترك كرد ، و هم در آنجا با نامه ها و گفتارهاي زرتشت آشنا شد ، تا بعدها رسالات خود را بر اساس همين نامه ها بنيان بگذارد ؟ آيا منظور از " شاعران توانا " همان پيام آوران ِ معترض سياسي نبوده است كه قدرت حاكمه نه قادر به حذفشان بود و نه بي آبرو كردن ِ آنها ؟ و در  نتيجه با احترام به تبعيدشان مي فرستاد ! و آيا هر شاعر معترض و سخنوري ، حتما به تعريف نهايي ِ ناب ِ شعر ( نه شعر ناب ) شاعر توانايي است به زعم افلاطون ؟ شاعر توانا يا رهبر سياسي ؟ و " شاعران ساده و ناتوان تر " حتما اشاراه به مداحان و كارمندان كلامي قدرت بوده است. و " تقليد " همان " اطاعت " است در اين متن ، و اما " مردان آزاد و اصيل " !؟ در عصر افلاطون تنها به گلادياتورها ، سلاطين خون ريز ، حاكمان و فرزند خواندگان زئوس " مردان آزاد و اصيل " مي گفتند ، يعني مجموعه ي قدرت حاكم. اين مردان اصيل و آزاد ، همواره همان كودكاني هستند كه به دليل سلامت جسمي ، به عكس ديگر كودكان ضعيف البنيه ، از پرتگاه به اعماق دره انداخته نشده بودند ( به رسم زمان خويش ) و قادر بودند در " دگر زني " مدال جنايت بگيرند ! فكر مي كنم در گفتگو در باب شعر، فاكتور مناسبي ارائه نداديد !
باري ( به قول بامداد ) : باري !
شعر حجم ، شعر " گفتار ناشنيده  " است  كه نبايد آنرا شنيد ، بلكه بايد با آن ملاقات كرد و آنرا ديد. شعر حجم فرآيندي از باز خورد خويش است كه مرگ خود را از طريق تغذيه از زندگي، و زندگي خود را ازطريق تغذيه از مرگ ادامه مي دهد ، دايره است ، ماندلاي جادومندي است كه ريشه هاي آن را مي توان در شطحيات ِ روزبهان بقلي و شعر مولوي هم جست و جو كرد.
 شعر حجم همان خود ِ " هدف " است ، و خود ِ هدف هرگز به هدف خود نمي رسد. حجم ِ لغزان روح واژه به شاعر + مخاطب ( در متن ) فرصت تعريف و تفكيك مرگ و زندگي را نمي دهد. نوعي غوطه ورشدن در هاله ي شهرزاديسم ِفراعادت است ، با پوستواري مشابه اما لايه هايي به شدت متفاوت. به همين دليل مخاطب خام خوار و نزديك بين اين نوع شعر در دهه ي چهل همه ي شعر هاي رويايي را شبيه يكديگر مي ديد، درست مثل انساني عامي و مبتدي كه همه ي مردم كشورهاي خاور دور را شبيه هم مي بيند. و البته آن مخاطبان حق داشتند در برابر چنين حادثه اي دچار وحشت شوند ، چون ناگهان ديدند شاعري به زبان ماموريتي تازه داده است كه رفتار و رژه ي واژگانش قابل تحمل نيست.


به اين سبب است كه امر به معروف ِ افلاطوني و نهي از منكر ارسطويي ، تنها در جوامعي كارگر مي افتند كه " زبان " جز به عنوان " ابزار "، راهبرد ديگري ندارد، يا لااقل اجازه ي عبور از دوران مصرف را از ان مي گيرند ، پس جاي گلايه اي نيست ، اما گفته ايد كه " جامعه ي ما جامعه اي شعر زده است . " يدالله گرامي ، دوباره به اين جمله بينديشيد. جامعه ي ما شعر زده نيست . شعر ما اجتماع زده است ( نه اجتماعي زده ). اگر جز اين بود، تيراژ دفاتر شعر تا دويست نسخه سقوط نمي كرد.استبداد مستمر اجازه نمي دهد كه شاعر تنها به شعر ناب خود بپردازد. هنوز هم جهان در چنگال همان سانسور افلاطوني به سر مي برد.همين است كه گاه شاعران توانايي مجبور مي شوند در سرقت ِ آن آتش ازلي ( كلماتي كه آتش انگيزند ) از پرو مته سبقت بگيرند و سر انجام نيز خاكستر زار ِ همين شعله هاي سر كش شوند. اگر غير از اين بود شما مجبور نبوديد بگوييد : " هنر واژه – شعر – نمي تواند منهاي انسان وجود داشته باشد . "نيكا چنين كلامي ! اين همان فهم ِ مشترك شاعر و مخاطب اوست.اگر فرصتي شود شايد در ادامه ي همين نامه به عنصر " فهم " در شعر حجم هم خواهم پرداخت. فهمي جادوئي كه متا سفانه كيمياست و گريز پا ، هم به آن دليل كه متا سفانه بيماري اسنوبيسم ( خود نمايي و انگشت نما شدن )جانشين نارسيسم  ِ اخلاق ( شور آفرينش و مطرح و محبوب شدن ) را گرفته است. گلايه هاي شما را درك مي كنم، و با شما موافقم كه بسياري از ما شعر يكديگر را – عميقا – نمي خوانيم. من متاسفم كه احمد شاملوي گرامي در و اپسين دهه ي حيات خود – در گفت و گو با حريري – گفته بود كه من هنوز شعرهاي سهراب سپهري را نخوانده ام.
بگذريم ! در بوطيقاي ارسطو آمده است كه " شعر گفتن ، علت غريزه ي تقليد انسان است." طبيعي است كه ارسطو اشتباه كرده است . شعر ، غريزه ي تقليد نيست ، انقلاب هوش عليه تقليد ِ غريزه است. و شعر حجم نيز انقلاب ِ هوش ِ مخفي زبان عليه تقليد غريزي عادت و مصرف واژه است. توليد غريزه ... آري ، اما غريزه ي تقليد ، خير ! توليد غريزه با رجوع به شهود دانائي و دانائي شهود ( فهم سوم ) در نهايت شور نو زائي و انقلاب در آفرينش منجر مي شود." جنبش شعر گفتار " نيز نظر بر همين منظر داشته و دارد. و اين همان " جوهر حركت و حركت جوهر " است كه ثابت بودن شيئي و دال و مدلول را نفي مي كند ، تا جهان را به سوي تغيير فرا بخواند.
هايزنبرگ در دكترين عدم حتميت خود وام دار ملا صدراي شيرازي ماست. و اين " تغيير " همان آنيت ِ بي قرار معنا در شعر حجم است كه به خواننده ي آماتور و تنبل و نابالغ اجازه نمي دهد علت همبستري 360 درجه با " صفر " را درك كند. تفاوت آغاز و پايان، به شباهت آن هاست، توفير و تفاوت تنها ميان " گفتن " و " چگونه گفتن " است . و شعر حجم ما را در چگونه گفتن رها مي كند تا خود را دوباره كشف كنيم. و ابدا ربطي به " هست ِ گفتن " و " نيست ِ گفتن " ندارد.گفتار بايزيد بسطامي، شاهد اين مدعا ست و با شما موافق نيستم كه گفته ايد : " بود + نبود = يك بود ديگر ! "
بود + نبود، به "نبود " منجر مي شود، امر بديهي در رياضيات و حتي قراردادهاي غريزي طبيعت است. شعر  حجم كاشف " بود " ي است كه خود را در يك " نبود " نهان كرده است، و زماني كشف مي شود كه " اتفاق = شعر " به مرحله ي  " تجميع " يا به قول شما " قطعه ي كلام " مي رسد. ماموريت ذاتي شعر حجم در اولين مرحله ي پيش پا افتاده ي خود، ناديده گرفتن ( نه حذف ) زمان و مكان موجود است ، بعد تا رسيدن به زمان و مكان موجود در متن. و اين مسير ُمَيَسَر نمي شود مگر با درك شهودي " زمان صفر ِ نوشتن " در " مكان ِ بي نهايت انديشه " كه انديشه ، خود والده ي بيان، وبيان راه بلد ِ نوشتن است، واين هر سه ( فكر ، بيان و نوشتن ) يكي است و به باور من در سه رفتار !


رويايي گرامي، دريغا كه عده اي بعد از شما " لكنت ذهن والكني ِ زبان " را به غلط جانشين " از نو ناميدن شيئي و جهان " كردند و البته دست را هم باختند! و جالب اين جاست كه از اين " پريشاني زبان " به عنوان " پيشرفت و فراروي از مدرنيزم " هم ياد مي كنند. آيا استفاده از كارد و چنگال حقيقتا نشانه ي پيشرفت است ؟
به ياد داريد دهه ي هفتاد ميلادي، رهبر يكي از كشورهاي آفريقائي چه مي كرد و چه كرده بود ؟ يخچال هاي كاخ آقا پر از كله پاچه ي آدم بود، آدم خواري كه فيله ي پخته ي آدم را با " كارد و چنگال " بر ميز ناهار خوري ( با چوب روسي ) ميل مي فرمود ، چه پيشرفتي !! آيا استفاده از ابزار تجديد ... ؟ بگذريم !
" حجم كشف غير است " اين كلام شماست يدالله عزيز ! اما اين طور نيست. حجم همان درك خويش است كه به كشف جهان منجر مي شود، حجم ضلع سوم را مطرح مي كند ( هفده سال پيش هم برايت نوشتم و آن نامه نيز در يكي از جرايد چاپ ِ پاريس منتشر شد. ) بدون اين ضلع كمي و زاويه ي كيفي ( سوم ) نمي توانيم به پرسپكتيو ِ عيني و حجم ذهني برسيم. البته ريشه ي اين خلاقيت ِ خطير و خارق العاده را بايد در " خط سوم شمس تبريزي " يا به قول شما در
«قوس ثاني حلاج» جست و جو كرد، و شما در مقام يك نظريه پرداز توانا،عالي ترين عنوان را براي اين ميراث مفقوده  برگزيديد:« شعرحجم » و چه بهتر! بر آن عاشقانه اصرار ورزيديد و وسعتش داديد.
اجازه بدهيد روبرو اين تركيب تازه شما هم بايستم ! دوست من، « حجم، باد هوا» نيست!
ميراث ظريفي است كه ريشه در روياي نثر وشعر نوابغ ما در گذشته دارد. من شادمانم كه شما از همان نخست و به عنوان معمار اين مزمورات ماندگار، به بازخورد تئوريهاي وارداتي پناه نبرديد، بلكه دست در سرچشمه فرو برديد وگفتيد:
«هان ، معجزه اين جاست ، همين جا ، در فرهنگ و كلام و مدنيت و شعر خودمان!»
ماندگاري چهل ساله ي اين سلوك يعني شعر حجم  هم به همين هموندي تاريخي وابسته و وامدار است.
شما عبور از لايه هاي به عادت درآمده- در شعر حجم- را به هم ريختن كلمات، فضاها وجريان ها تلقي كرده ايد. در حالي كه اين « به هم ريختگي » نيست، غواصِي متغزلانه در ذهنيتِ زبان است. نوعي « دور زدن قفا » ست. به هم ريختن سر منزلي جز«  معنا ستيزي »  ندارد،
و معناستيزي به بي معنايي منجر مي شود، وشعر بي معنا تنها صاحب يك صداست،همان صداي صامتِ بي معنايي! در صورتي كه شعر حجم وشعر شما « معنا گريز» است، معناگريزي مولود دايره و درياست، مولود دور زدن خلاقانه است- براي رسيدن به قفاي زبان. به همين سبب صاحب چند صدا مي شود كه هر صدا خود زير مجموعه اي از آواهاي ناشنيده دارد،همان گفتار ناشنيده است كه تنها بايد با آن ملاقات كرد. به جان كلام ابوالحسن خَرَقاني رجوع كنيد، كه كرده ايد از اين پيشتر، وحتماً !
دوست من ، گفته ايد كه « كلمه ها در هوا هستند و هوا هستند.» و از سوي مادر ِ گرامي خود نقل كرده ايد كه مي گفته است:« حرفِ هواست » يا به اهل ِ هذيان مي گفتند:
«هوايي شده !» در فرهنگ عامه و در اينجا « هوا » تنها به تعبير«هوس» آمده ونه  « فضا» و كلمه ها درهوا نيستند. شيئي در آبژه
زندگي  مي كند، و كلمات و نام ها در سوبژه ساحت گرفته اند بنا به قرارداد، و « فضا» علي الظاهرثابت است، اما ذهن متغيير است، و از تخليطِ خلاقانه ي دال و مدلول است كه از عين به ذهن و از ذهن به عين سفر مي كنيم. فضا پيش از اختراع نزديك به كشفِ حرف و صوت وقول و واژه وجود داشته است وبعد از آن نيز وجود خواهد داشت. اين كه گفته اند اول « كلمه» بود وكلمه...! بايد اول خود « اول » را تعريف كنيم. در قاموس توراتي آن ، اين « اول »  همان نقطه ي پايان آفرينش است،
يعني در هفتمين روز و به آدينه، آغاز دوم است، و كلمه يعني « آدم اول» ! ونه اين تعريفِ زبان شناسانه اي كه امروز از« كلمه» به عنوان واحدِ زبان ارائه مي دهند. واز قول ِ  ِبركسون هم گفته ايد كه بين« فكر» و«
بيان» آن يك فاصله ي هوايي ( اينجا به معناي فضا ) هست، يك فضاي محدود كه ما به آن اِسپاسمان مي گوييم. يعني تدبير بركسون به طرز جالبي با آنچه ما اسپاسمانتال و حجم مي ناميده ايم ، هم خواني دارد. بركسون نظر به كميتِ اين هجرتِ كيفي داشته است:از ايستگاه فكر به اطراقگاه بيان
و از بيان به منزل نوشتن ! وتعريفِ جامدي از حضور ِ فيزيكال ِ اين
حادثه ي واحد است. بركسون در اين بحث ، همه چيز را تا حد يك ماتريال ِ متغيير پايين آورده است . و ميان فكر وبيان آن هيچ فاصله اي نيست ! او كه لال است ، فكرش همه بيان است ، واو كه نوشتن را نياموخته ، بيانش همان نوشتن است . و انسان در سپيده دم تاريخ ، فكر وبيان ونوشتن را هم زمان و يك جا وبه يك معنا انجام مي داده است. واين غريزه در« معنويتِ اتفاق » تا امروز هيچ تغييري نكرده است . فكر همان بيان خاموش است ، و بيان همان نوشته برهنه است و هر سه يكي است ، بي هيچ فاصله اي ! و هيچ فاصله ي هوايي هم ميان اين سه پديده ي همسان وجود ندارد
كه بتوان از آن « خلأ » به عنوان حجم ياد كرد و تنها مي توان آن را نوعي فرصتِ خطر ناميد. فكر تا نوشته نشود ( در ذهن ) معناي بيان نمي يابد ، وبيان همين كه كامل شد ، در واقع نوشتن را رقم زده است. به تعويق انداختن نوشتن ، مرگ بيان نيست و ناديده گرفتن بيان ، نشانه ي وفاتِ فكربه شمار نمي رود، پس فاصله اي ميان سه رخسار ِ « هم صورت »  نيست . ما به علت استفاده ارگانيك از اندام دهان وتارهاي صوتي
- بنا به قرارداد زبان- به فكر شكل بيان مي دهيم و با استفاده از ابزار نوشتن، به بيان صورتِ عيني و مكتوب مي بخشيم. و اين پروسه نمي
تواند به عنوان فاصله ي زماني يا تغيير در ماهيت انديشه مورد قبول افتد. اين نوع فاصله ها ، تنها به عنوان قراردادِ متغير شناخته مي شوند، وشعر حجم مولود قرارداد نيست.
دگر كرداري ِ زبان و پناهيدن به رفتاري تازه نسبت به تصاوير دروني و بروني آن هم در جهان حجم ربطي به فاصله ي هوايي ( زماني ) بركسون ندارد. اسپاسمانتاليزم ، فرآيند مستقيم و مولودِ اوليه ي خودِ « بيان » است. خود فكر «حجم» است و حجم « فكر» است. و تمام مؤلفه هاي ساختاري در موج حجم (كلمات ، نشانه ها ، معماري رابطه ي واژه و معنا، دال ها و مدلول ها وتصاوير وصفات و...) تنها به عنوان هماهنگ كننده ي اتفاق شعر، در همان فكر كامل مي شوند، و اين يعني نفوذ در سلول ها وملكولهاي دفاعي كلمات.
چرا در دهه ي چهل، شعر حجم را « بد تحويل » گرفتند!؟ آنها كه هرگز بدعت ها و نوآوري هاي خلاق و سازنده را تحويل نمي گيرند، هيچ دركي از نوشتن در لحظه ي صفر و در آستانه ي صفر( يا همان خلاقيت در نهايت   360 درجه) را نداشته و ندارند. رأي و تحمل اكثريت همواره قابل اعتماد نيست . ( رساله ي كرايتون در گفتگو با سقراط در شب شوكران).
وبه « انحراف در شعر حجم » اشاره كرديد، طبيعي است آيا امروز خود شما با پيش آوردن مبحث « عرفان لائيك » راه را به انحراف نمي رويد؟ توليد تركيب ناممكن «عرفان لائيك » نيز از اساس مورد تشكيك قرار مي گيرد. ما در دهه هاي پيشين و در ساحت هاي سياسي و عقيدتي نيز با تركيب هاي ديگري از اين دست روبرو شديم كه عاقبت به خير نبودند، نمونه هاي غامض آن :« ماركسيسم اسلامي » بود. عرفان برآمدِ اخلاق افلاكي و لائيسيته مولود اخلاف خاكي است. كاكتوس را هرگز نمي توان
با گل « حُسن يوسف » پيوند زد، زيرا يكي را سالي قطره ي آبي بس است و ديگري را آب بسيار بايد. البته از يكي به ديگري رسيدن ميسر است ، مثل سفر از تولد به مرگ، فاصله ي اين دو نقطه ضد را مي توان زندگي ناميد، وشعر حجم دستاوردِ « عرفان لائيك » نيست بلكه ، مسافر ميان دو ايستگاهِ عرفان و لائيسيته است . ما به اين فاصله « شعر حجم » مي گوييم، ونه پيوند اين دو تِرم!
اخلاق افلاكي ( عرفان ) با« فرمان بايدها » باتو سخن مي گويد، اما اخلاق خاكي ( لائيسيته ) با « گفت شايدها» رو به تعبير ديالكتيكال دارد. ترم « اصطلاح عرفان لائيك » جز تناقض جبري و دروني خود ، هيچ نوع مصداق عيني ندارد. عرفاني كه به قول شما بتواند لائيسيته را تغذيه كند ، يا خودش عرفان نيست ، يا بايد به تعريف لائيسم و لائيسيته شك كرد.
اما شعر شما حجم نيست ، حافظه ي حجم است ، نوعي پاسخ به تهي بودگي است . در شعر شما كلمات به زنجير كشيده نمي شوند ( به عكس شعر شاملو) بلكه مخاطب و خواننده زنداني حجم مي شود تا دريابد كه رهايي از خودِ شعر آغاز مي شود ، وشعر كليد رهايي است . به همين سبب شكستن شعر حجم ، رسيدن به خود شعر است و اين همان هزارتوي شهرزاد مشرقي است . و عرض ميكنم شعر، تقليد نيست . وشما چرا شِكوه مي كنيد كه نسل خودم ونسل پيش از من ، شعر حجم را درك نكرد .چرا اين هزينه براي شما سنگين تمام شده است؟ طبيعي است كه در عصر لانه هاي گنجشكي ، اشاره به آشيانه عقاب جرم محسوب مي شود . شما در آن دوره نخواستيد در پس ِ پرده ي زبان ِ مصرفي پنهان شويد ، بلكه آمده ايد و پرده هاي ذهن را كنار زده ايد ، و اين همان جسارت جليلِ هر شاعر بزرگي است. و گفته ايد « اخلاق ايمان » و « اخلاق فكر » با هم سازگار نيستند . پس چگونه است كه مي توان به تِرم ذهني « عرفان لائيك  »  رسيد. و حجم تنها « ذهن+ فرم »  نيست دوست من. كه اين دو تنها دو ضلع آن اتفاق مورد نظر را كامل ميكنند و نمي توان از آن به عنوان ِ حجم در ذهن و پرسپكتيو در عين ياد كرد.

 
شعر حجم به باورِ من داراي سه عنصر كيفي و كمي است :
1-  ذهن ( نقشه ي حجم )
2-  فرم ( ساخت حجم )
3-  فهم ( تحويل حجم )
پديده ي فهم  تنها بخشي از شعر حجم است كه شاعر – آن گونه كه در ذهن و فرم مستقل و خود راي عمل كرده است – در آن نمي تواند منفرد باقي بماند، و اين " فهم " همان تشريك مساعي پنهان خواننده ، خواهنده و مخاطب با شاعر است ، تا هر دو بتوانند اين " قلعه ي قول " را تكميل كنند . و يدالله رويايي به صورت غريزي ، در رعايت اين فهم ( قوس ثاني حلاج ) در شعر حجم موفق بوده است. پس شعر حجم تنها پراتيك ِ زبان به اضافه ي ظهور ذهن نيست . بلكه پروسه ي فهم نيز در مقام زاويه ي سوم است كه حجم ِ حيات كلمه را در زهدان ِ زنده ي شعر شكل مي دهد. كساني كه بعد از شما و به قول خود شما شعر حجم را به انحراف كشاندند، در واقع به علت عدم درك عنصر سوم يعني " فهم " = " سر ُپل شعر و مخاطب " بوده است . بدون فروزه ي  فهم در شعر حجم ، تمام تلاش ذهن متلاشي مي شود و اين تلاشي به فرسايش فرم دامن مي زند، و در غايت " حجم " را مي كشد. و شما اين وجه پنهان مانده را به صورت غريزي ، رعايت كرده ايد ، اما در يادداشت ها و نظرهاي خاص خويش هرگز به آن اشاره نكرده ايد. آن ضلع سوم در شعر حجم – كه قريب به دو دهه ي پيش از اين به آن اشاره كردم، همين فاكتور فهم بوده است. و اگر جز اين باشد، پيامبر هر جنبش شعري هرگز يك مخاطب جدي هم نخواهد يافت . و چقدر از اين جمله و از اين باورشوق انگيز شما خرسندم كه گفته ايد : " هنر واژه – شعر – نمي تواند منهاي انسان وجود داشته باشد." و انسان همان فهم است و همان كلمه است كه شعر حجم را از پس چهل سال ، هنوز چراغ دار معرفي اش مي كند.

با احترام صالحي













 Majid | 6:39 PM 


Comments: Post a Comment




Someone who isn`t like Anyone

شعرهاي محمـد مجيـد ضرغـامي
فرستادن نظرات

آرشيو

...........

با عرض پوزش - :
هرگونه برداشت مطالب اين وبلاگ به هر شكل از اشكال جهت چاپ و انتشار بدون اجازه كتبي صاحب وبلاگ ممنوع است و استفاده اشعار و مطالب در وبلاگ هاو سايت ها با آوردن نام صاحب وبلاگ و گذاشتن لينك اين وبلاگ مجاز است

...........


تورا بخير و ما را بال ِ سنجاقك




(اسم اين كتاب)
(سلطنت ارديبهشت نيست)
شعر و طرح هاي محمد مجيد ضـرغامي
....
مجموعه شعرهاي در دست نشر:
من و گنجشك هاي طبقه ي هفتم برج سفيد / دور دنيا در هشتاد شعر / ( آ ) ي با كلاه / عبور از جهان هاي ذهني

...........



موسسه فرهنگی هنری اهورا


( کانون تبلیغاتی اهورا )

مبتكر باز توليد آثار و تصاوير شاعران كهن و مدرن ايران در قالب پوستر، كارت پستال و تقويم براي اولين بار در ايران
.........................





انتشارات سرزمين اهورايي


ناشر كتاب هاي نفيس، هنري،
ديوان اشعار و كتاب هاي ايرانشناسي، تخت جمشيد و ...


دفتر مركزي:
22866858-22866859-
مرکز پخش:22882011
فروشگاه تجريش:
22720409



..........................




منتخب مصاحبه ها و مقالاتم در مطبوعات:
......

لطفن از حراج شاعر دست بردارید!
( به بهانه حراج وسایل شخصی احمد شاملو توسط فرزند ذکور) - نشریه رویش



ليسبون آخر دنيا است - روزنامه شرق


روزنامه همشهري - چفت و بستي براي بازار آشفته ي مواد فرهنگي


بسوي بيداري علمي - فرهنگي
مجدد آفريقا

ورود ديسکهاي نوري در عصر انفجار اطلاعات

نمايشگاه بين المللي کتاب تهران
در نيمه ي راه!؟

گفتگوئي با خانم «رزا بردي گالييه وا »
قزاقستان چه خبر !؟

به بهانه نمايشگاه کتاب کودکان آفريقائي
سلام بر نايروبي

کتابخانه ي مرکزي دانشگاه تهران
کدام مرکز اسناد !؟

ديروز و امروز حسينيه ارشاد

صداي پاي آب يا غرش سيلاب !؟

از پيروزي تا شيکاگو !
گفتگوئي با« داوود رشيدي »

حرفهائي از صميم دل
گفتگوئي با« خسرو شکيبائي»


دين يا دنيا
گفتگو با« عليرضا خمسه »

درد دلهاي يک هنرمند
گفتگو با «امين تارخ»

گفتگو باخانواده ي « حميد عليدوستي »

پاي درد دلهاي « محمود معمار »



* * *



دوستان


***
سايتهائی که می بينم :
.....
دکتر علی شريعتی
بنياد شريعتی
احمد شاملو
غلامحسين غريب و خروس‌جنگي
يدالله رويائي
صمد بهرنگی
پرويز شاپور
فروغ فرخزاد
عباس معروفی
کلاغ
ماني ها
دیگران
رضا قاسمی ( دوات )
کاپوچينو
آينه
پندار
مشاهير
گلستان
دوهفته نامه فروغ
دريچه
کتاب هفته
بزرگان ايران در جهان


***
















خارج از برنامه:

حافظه ي حجم
و پاسخ به تهي بودگي
( نامه ي سيد علي صالحي
به يد الله رويايي )

"اهورا"


هي................جو!

به بهانه ي روز شعر و ادبيات فارسي

در سرزمين قد كوتاهان

……………………… حرف هايي به بهانه ي تئاتر " من از كجا عشق از كجا "فروغ فرخزاد به روايت و كارگرداني پري صابري – تئاتر شهر آبان و آذر83


ماهي سياه كوچولو - خروس جنگي و يادي از سيروس طاهباز

1383 هنر نزد ايرانيان است و بس ! - حرفهائي به بهانه ي ( ادبيات داستاني در وب ) نشست حاشيه اي جشنواره وب

من دلم سخت گرفته است از اين ميهمانخانه ي مهمان كش روزش تاريك

فروغ فرخزاد از زاويه اي ديگر

مسيحا برزگر،دارينوش و سگ کشي

مدرن، پسامدرن و ساختارشکني

از ماست که بر ماست

احمد رضا احمدي،چلچراغ وکارنامه

شمس پرنده نبود ( به بهانه نمايش شمس پرنده خانم پري صابري









AHOORACARD
AHOORA - Yahoogroup
AHOORA - Orkut
AHOORA - Fotopages
AHOORA - Fliker





































Free counter