|
25 May, 2004
-------------------------------------------------------------
ماهي سياه كوچولو - خروس جنگي و يادي از سيروس طاهباز
-------------------------------------------------------------
دو كتاب از مرحوم طاهباز خريده ام . يكي صمد بهرنگي و ماهي سياه دانا -نشر فرزان چاپ اول
در دو هزار و دويست نسخه سال هشتاد
ديگري خروس جنگي بي مانند - زندگي و هنر هوشنگ ايراني آنهم نشر فرزان و با همان مشخصات.
در ماهي سياه دانا سيروس طاهباز خاطرات جالب و نگفته اي دارد از جلال آل احمد - ساعدي - گلستان- فروغ و ديگران و از خاطرات كارهايش در مجله هاي مانند آرش ميگويد.از جمعه نشينيهاشان با دوستان در خانه فروغ و دست آخر از بهروز دهقان و صمد بهرنگي و دست نوشته هاي ماهي سياه دانا كه بعدها به نام ماهي سياه كوچولو - شاهكار صمد به ثبت رسيد.
چند شعر و داستان تركي و فارسي مثل تلخون هم در آن است و البته تصوير دست نوشته هاي صمد و ترجمه ي چند شعر معاصرين مثل اخوان به زبان آذري
در كتاب خروس جنگي بي مانند زندگي و هنر هوشنگ ايراني و خاطرات او آمده است.نقلهائي ازهوشنگ ايراني مربوط به خروس جنگي سالهاي 1330
كار جالب ديگر مجموعه شعرهاي ايراني در اين كتاب است كه كاري جالب و ماندگار شده است.چند نوشته و نقد هم از او در اين كتاب جمع آوري شده است.
ايراني( 1304-1352) از شاعران پيش رو و بحث برانگيز زمان خود بود و شعرهاي بعضا عجيب ( به باور ديگران ) و جنجالي ميسرود كه امروزها هم هنوز در حرف و نقل خيلي ها اشاره اي به آن است. طور ديگري شايد از بسياري از كارهاي كه امروزه در اين سبك ها ميكنند در نوع خود قويتر باشد.خروس جنگي و جيغ بنفش او هنوز از يادها نرفته است. مثلا شعر كبود را كه خواندم :
هيماهوراي !
گيل ويگولي
...
نيبون .. نيبون
غار كبود ميدود
دست به گوش و فشرده پلك و خميده
يكسره جيغي بنفش
مي كشد
گوش - سياهي ز پشت ظلمت تابوت
كاه - درون شير را
مي جود
هوم بوم
هوم بوم
وي يو هو هي ي ي ي ي
هي يا يا يا ا ا ا
......
ياد نقدي از اخوان در همان سالها افتادم كه به طعنه بازي با زبان ايراني كرده بود كه :
گيل ويگولي
نيبون.. نيبون
جون تو رفيق
خر خودتي گيلگبي گيبون !
( نقل از حافظه بود )
اما
از همان روزهائي كه پرسه ها در كتابهاي شهريار و سهيلي و مشيرهاي آن وقتها خيلي زود تمام مي شد بر اثر يك اتفاق گرفتار شعرهاي نيما شدم و بر خلاف بعضيها كه ميگويند نيما را خيلي دير شناختند - من خيلي زود و با همان ري را و صداي پول كه براي صفوراي بيابانگرد نوشته بود و البته افسانه و قصه ي رنگ پريده خون سرد و اينها
يادم است ديگر نيما شده بود جزء ثابت كيف و كتاب و مدرسه و كنار آنهم نام سيروس طاهباز
طاهباز كسي بود كه بعد از اينكه نيما وصيت كرد كارهاش به دست دكتر محمد معين بيايد و او هم كار چنداني براي نيما نكرد - با توافق او و ديگران تمام كارهاي نيما راكه انگار بيست هزار كاغذ و دست نويس بود گرفت و تا سالهاي شصت و نه، انگار به مرور به دست چاپ و بازار سپرد. خيليها مثل من نيما را با طاهباز شناختند هر چند تقدم تاريخ نيما خيلي بيش بود.
همان سالهاي 68 و اينطورها بود چند بار براي تهيه گزارش رفتم سراغش در كانون پرورش فكري - يكبار انگار براي تهيه گزارش از ( گزارش فيلم ) معلوم الحال رفتم و ديگري شايد براي كلاسهاي داستان نويسي بود اگر اشتباه نكنم و بار ديگيري از طرف ماهنامه پيام. آدم آرام و دوست داشتني بود با شمايل اساطيري
بار ديگر انگار سال 75 بود اگر اشتباه نكنم مراسم غزاله عليزاده خانقاه صفي عليشاه با ( ميم آزاد ) كناري ايستاده بود . سلامي كردم و منهم با دوستي بودم كه به همراه همسر از مجامع هنري فرار كرده بود و بدنبال شغل و البته فقط كسب پول كافي شاپي راه انداخته بود كه البته اين روزها براي خود سرمايه داري شده !
بگذريم- با طاهباز و آزاد راهي منزل او شديم در پاسداران. تازه كارت پستال جلال آل احمد را به بازار داده بودم و با اينكه بحث هاي فراواني با بهزاد سهرابي نقاش كار داشتم او اصراري داشت كه كنار بعضي ها مثل جلال چراغ نفتي كار كند و حرف من مبني بر اينكه همين قلم و عينك نماد خوب و كافي است افاقه نكرد و چراغ نفتي آمد پهلوي جلال با ديوار كاهگلي و اينها . باري
طاهباز و آزاد كلي به تصوير دود چراغ خوري كه از جلال داده بوديم خنديدند و ياد خاطرات كافه دربند و اينها كردندو گفتند چهره اي كه از جلال ميشناسند كامل بر خلاف اينكار است و تا منزل از خاطراتي برامان گفتند كه براي من جالب - منحصر و ماندگار شد.
يادم مي آيد با اينكه خانه شان فرم معماري جالبي داشت در حال بنائي بودند ما را به گرمي پذيرفتند وبا همسرش خانم پوران و پسرش نشستيم و شرط كرديم دوستان كافي شاپ دارما بايد قهوه درست كنندو خودمانهم بياريم و بشوريم و آنها پذيرا شدند.اصرار داشت روي كتابهاي نيما كار كنم كه سي سالش هم تمام شده. پوستري از نيما سال 1372 كار كرده بوديم . چهره ي نيما در برگ ريزان پائيز با اين شعر :
روز شيرينم كه با من آتشي داشت
نقش نا همرنگ گرديده
...
آنرا خودش خريده بود و آورد كه من امضاء كنم و خجالت و تواضع من فايده نداشت و نوشتم براي استاد عزيزم سيروش طاهباز و تمام.
بعد آن گاه گداري زنگي و حال و احوال بود.
بار ديگر سر مزار نيما در يوش بود. شراگيم يوشيج را ديدم. دفتري بلند بالا با همسرش نوشته بود و گله ميكرد از همه - از شاملو - از اخوان و از طاهباز كه آمده اند و همه چي مارا دزديده اندو اينها
با او حرف زدم و آدرسي داد براي كار روي كارهاي نيما كه تا امروز ميسر نشد اما
آمدم تهران ديديم تمام اين گله ها را در نشريه اي چاپ كرده و البته كتا ب كاملي از نيما در آورده كه خود ميگفت شامل اشعار منتشر نشده.
دوستي زنگ زد از ( آدينه ) كه خبر رسيده ات . گفتم قبل از چاپ هم شفاها در مورد تاراج طاهباز از شراگيم شنيده ام !
گفت : جواب طاهباز آمده و خواندم . مطلبي بود به نام سالاد خانوادگي !
ادعاهاي شراگيم را رد كرده بود و نوشته بود اين شعرهاي آبكي نيما چه فايده اي داردمثل اينكه نوشته :
همسرت را به يك وجب دارم
و نوشته بود پسر نيما- نيماي نام آور و نيماي مرتضي كيوان و آن حكايتها را به كجا كشانده
بار آخري بود كه تماس ميگرفتم. حال و روز خوبي نداشت ناراحت بود. ميگفت چرت است تمام اين حرفها شراگيم تمام دست نوشته اي نيما را فروخته و حتي خانه را پول نقد كرده ديگر از چه مينالد. بعضي اشارات او را شفاهي به طاهباز گفتم و او فقط ميخنديد و گفت اگر بعد از نيما من اين كارها را جمع نمي كردم الان شراگيم دنبال چه بود ؟
ياد حرف شاملو كرديم كه بدترين شعر نيما پسرش بود !
بگذريم...
حكايت عجيبي بود اين دعوا
وقتي سال 77 خبر دادند كنار آتشهاي چهارشنبه سوري پر كشيده آخر باري كه زنگ زدم به خانه اش آنهم براي تسليت به همسر و پسرش
با شعر نيما تسليتي گفتم :
ياد بعضي نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگي
سويشان دارم دست
قوتم مي بخشد
....
يادش گرامي
|
|
|
|