اهـورا

 






28 February, 2003

زن سعدی !
-------------------

۱- از شاخه های باغ اقاقی
زنبيل عشق ميساخت
دستی که خوشه های نجابت
در چشم
سر مشق ميکشيد.

۲- خوابی عزيز بود
با چشمهای باز
تا دانه های طرد انار
گلبرگهای گلپر
جشن لبان به بند دهان بست.

۳- بر رگريز خشک صنوبر
مرحم دوا نشد.
گلواژه های باغ ، خزان را گريستند.
ساعت به وقت خرداد
تنظيم گشته بود.

۴- کوتاه بود لحظه ی مستی
از پشت خوابها
گلبرگ هوش ،
ديده به باغ خزان کشيد.
ساعت تمام شد
باران شفا نياورد .

۵- سعدی به خواب خوش
ديوان شعر ميسرود :
مستفعلن مفاعلن - مستفعلن فعل
زن منتظر
به ريشه ی مستی
سرزن به دوستان !
هفتا هزار نسخه ی خطی
پ
ر
ت
ا
ب
دستی چنين نوشت :
بخشيده شد ( بزن ).

--------------------------

زن سعدی ۲
..................

۱- باران که بند آمد
در انتظار نشئه ی خورشيد
آماده بود شعر بسازد.

۲- معشوق در کمين
ديگ اجاق آرزو
در شيشه ی دکان معابر
پائين فاطمی
در بسته های سبز ( در گردش )
نوبت نشانده بود.
باران
کوير شور روان بود.

۳- سعدی کنار پنجره چشم انتظار بود
در نمره ها ی زرد پلاک
قافيه می باخت.
ر- نون- واو - لام
انگار ميرسيد :
تهران ل ....
تهران !؟ کجا و باغ وکيل آباد !!!؟
آورد ياد شيراز
باغ بهشت و زن ، سخن يار دلنواز .


۸۱/۱۲/۹

 Majid | 3:52 PM 




27 February, 2003

گفت که سرمست نئی رو که از اين دست نئی
رفتم و سرمست شدم و ز طرب آکنده شدم

<مولانا >

-------------------------------------------------------------------


شمس تبريز که معروف تر از خورشيد است
منکه همسايه ي شمسم به قمر مشهورم .
-------------------------------------------------

شمس به بينندگان پنهان
و عاشق بازتابي بود
انچنان که مي گفت
تابنده از انعکاس او ...

اينچنين شد ؛
دستي آمد
جرعه اي آب
و
پروازي با لبهاي سيراب .
قطبي بود که در انوار شمس محو شد
با چرخه هاي پرواز.

و بينندگان در حيرت نابينائي
لحظه اي ، نقطه اي
آنگاه آبي آسمان
انگار نه انگار
....

 Majid | 2:17 PM 


فانوس
بدرقه ی رهائی.
اينجا نشان از گامهای که ميجوئی!؟
ما نيز
در برگ ريز
نام تو را به زمزمه خوانديم.
بارن نيامد.


۸۱/۱۲/۸

 Majid | 2:13 PM 




25 February, 2003

گنجشگک اشي مشي
------------------------------

رنگ جماعت
به نقش تنهائيت بخشيدم.
بي رنگ ماندنم
در اتهام اشي مشي
ناپديد شد.

لانه ي آرزو
به راه باد سر بريدم.
چه بخشنده شده ام !
باغ و بهار ارزانيتان
گرماي شب يلدا
بهاي قمارم شد .
به اختصار مستي
راستي
نظر قرباني شعله ي خورشيد
براي تو مي خوانم :
جيک
جيک
جيک ....

حکيم باشي!
دندت نرم،
سر سيري رسيدي
آواره ي کوچه باغ بيرنگي
فال حافظ ميگيرد،
عزت زياد.


< ششم اسفند هشتاد و يک >

 Majid | 6:15 PM 




24 February, 2003

بشکند دست شعار نويستان
------------------------------------
۱- چهل چهار درجه به سمت چپ
بادها که در بادبانتان وزيد
کربلائي حسين
هنوز هم
ساختمان چهل و چهارم را
شب بيدار است.

۲- هي تازه از راه رسيده !
چهل و چهار درجه به چپ.
وزش بادها ي امروزي
اينچنين است.


۳- آماده ام
بهترين خاطره ي قرمزي ي جلدش
به بيداد خرداد بستم
نوبت کدام صندوق است!؟
بشکند دست شعار نويستان.

۴- بسيار شد
آنچه نمي بايست.
اما
آواز رهگذر
از پشت ديوار حوادث
دل چنگ :
« يدالله فوق ايديهم »


۸۱/۱۲/۵

 Majid | 7:38 PM 




23 February, 2003

سلام
ميگم بالاخره يه همت کردم اين سايت اهورا رو يه گرد گيري کردم. هرچند هنوز کلي کاراش مونده اما يه سري بزنيد .
ضمنا آدرسهاي جديد اهورا از اين قراره:
www.ahooora.com
www.ahooracard.com
www.ahooraco.com

 Majid | 8:36 PM 




22 February, 2003

ساعت به وقت خروس خوان ميزان
و عقربه به شش جهت بسته.

به انتظار انحنای آب
کاشی ی حوض را
در ميهمانی سيب
به دعوت
می اندازم!

و صدای دوره گرد پير
ستاره های خيال را
به زمين می ريزد :
آی سيب
سيب گلاب ........ سيب .

 Majid | 6:42 PM 


عصاره ی مهربانی مادر بزگ
به هسته ی زرد آلو پيوند زده ام!

سبد به دست آويز
کودک بيقرار که راه افتد
من ، او و گلدانهاي خالی
و طعم شيرين دل پيچک هسته
که غفلت ما را
زير دسته ی هاونگ پسر همسايه
خرد ميکند.

سبد به دست آويز !

۸۱/۱۲/۳

 Majid | 5:34 PM 




20 February, 2003

سلام
عرض شود بنده همين الان از برنامه ي جشن هفته نامه ي چلچراغ برگشتم اليته نيمه کاره ديدم ولي با اينکه البته خيلي جوانانه و نسل سومي و گاها آماتور بر گذار شد اما مجال خوبي بود براي ابراز وجود جوانان که البته تو ايران زياد هم نيست .
دعوت کننده محترم بهم گفت ۱۱ سپتامبر مخملباف رو نمايش ميدن اما تا زماني که من بودم که نشون ندادند .
اگه بعد از آمدن من نشون بدن کلي ! ضد حاله

 Majid | 5:30 PM 




19 February, 2003



بله ....
عرض به حضورتو ن ميگفتم بعضی ها حسابشون با کتابشون اصلا به هم نميخوره. يعنی کتابشون خيلی خوبه اما حسابشون بد يا بر عکس اما مشکل زمانيه که حسابشون جور در نياد يعنی نشه روشون حساب کرد.
بعضی ها روشون ميشه کتاب کرد نه حساب اشکال هم از کجاست بنده شرمنده اما شايد از جنس کا غذشون باشه! روی بعضی ها فقط به فقط بايد کتاب کرد
يعنی همينی که هستند . بعضی ها حسابشون اونقدر خرابه که چوب خطشون هم پر ميشه يعنی اونقدر بد حسابند که اصلا محلی ار اعراب ندارند و هيچ جائی برای موندن يا نگهداريشون نيست و بايد عطا به لقا ببخشی و الفرار و نهايتا اگر هم کتابشون خوب باشه بازار خريد کتاب رو هم واگذار کنی و به قول اخوان :
هم از دور ببينش ...
«ولی قصه ز اميد هوائی که بر او بسته دلت
هيچ مگويش
مبويش ... »
بگذريم.
خلاصه اينکه حساب آدمها با کتابشون کلی فرق داره لو فرض که خوش کتاب باشند اما اين بد حسابی فاتحه ی کتاب هم ميخونه يه وقتی چشم باز ميکنی که ای بابا چی ميخواستيم چی شد ! چه حسابها روی اين کتاب و کتابت زيبا ميکرديم و چه بد حساب در اومد طرف !...
تا اينکه کار به بيدن يا نبيدن ميکشه که باز تر جيح ميدی نبيده باشی و عطا به لقا ببخشی و الفرار .

اتفاقا دوستی طرح روی جلد ماهنامه ی طنز و کاريکاتور را برام ارسال کرد ديدم به اين داستان بيدن يا نبيدن ميخوره البته با اجازه ی کامل از اين نشريه محترم طرح روی جلد اون در سال سيزدهم، اسفند ۸۱ برای رويت ضميمه گرديد. تمام

 Majid | 5:26 PM 




18 February, 2003

ناز نگاهت.
------------

گردوهاي عاشق را
به آسمان انديشه آويز.
ذکر جميل نامت را
قلم به بال شاپرک زنم.


خواب در مژه بشکن
به وقت نصف النهار خروس خوان،
ابرها آبستن عبورند
پنجره ي نگاه مغرور ،
و دستي شناور
به سايه روشن ماه خجالتي .

نگاه !
لذت بيداري سحرگاهان را
به نام تو مستم:
«... رَبنّا اِنّنا آمَّنا فاغفٍرلنا ... بالاُسحارْ.»

 Majid | 7:04 PM 




17 February, 2003

شيطان در سال عشقهای شتری
----------------------------

۱- فرشتگان امروزی
در معبر ميرداماد
فرزندان آدمی را به سجده کشاندند،
با اعتراف بوقهای پياپی .

۲- شيطان به اعتراض
دستی به اينه برگردان
به انتظار
تا راه سبز چراغ بگرداند.

۳- آدم به خواب بود
دستی حرير عشق بر آورد.
بگشود چشم :
زانو زنان به پشت درش بود
بارش کوير ، عطش ، فقر ...

و پنبه دانه ها
در بادها روان !

۸۱/۱۱/۲۷

 Majid | 5:56 PM 




16 February, 2003

به راه تو روشن
------------------

شبچراغ اقاقی به راه تو روشن
لمس نگاه مهربانت
به سر انگشتم
چشم انتظار.

۸۱/۱۱/۲۷

-----------------------

نامه به کار توبستم
اينچنين شد :
دل در گرو
و
نامه به دست باد.
نيم نگاهی، شايد
برای باران
به روز انتشار.

و آواز به بالا بلند گل
« واذا الصحُفُ نُشٌِر »

 Majid | 5:36 PM 




15 February, 2003






سلام
اول بگم برداشت از اين کارهائی که اینجا می آيد بدون اجازه ممنوع است ... خوبه آقا ؟ بگذريم.

سالگرد درگذشت فروغ رو بهانه کردم برای اينکه چيزی از او بنويسم.چند روز پيشتر فکرهائی که از او داشتم رو نوشتم . اما اينبار تقريبا ۲ ساعتی فکر کردم از همه چيزهائی که از بچگی تا حالا از فروغ خوندم و شنيدم تا تصور من و ديگران و تو و هر چی که خيال کنی از ذهنم گذشت. از ديوار و عصيان تا تولدی ديگر و به قول اخوان ثالث تولد پريشا دخت شعر پارسی و تمام نوشته هائی که تا به حال از او و در باره ی او خوندم از سرم گذر کرد اما انگار همه همه چی از او می دانند و گفتن دوباره فايده ای نداشت .
خواستم آگهی روزنامه ی اطلاعات رو که خبر تصادف فروغ رو نوشته بود بنويسم که ياد جمله ای از جلال آل احمد افتادم که در مورد فروغ گفته و خوشم اومد اونرو بنويسم به هر حال ....
----------------
جلال آل احمد :
« فروغ فرخزاد يک کتاب تازه داده .. بدک نيست.تولدی ديگر. از شر پائين تنه دارد خلاص ميشود و اين خبر خوشی است ! »
---------------

روزنامه اطلاعات سه شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۴۵ :
طی يک حادثه ی وحشتناک رانندگی در جاده ی دروس- قلهک فروغ فرخزاد شاعره ی معروف کشته شد ... حادثه ساعت چهارو نيم بعد از ظهر ديروز در خيابان لقمان الدوله ادهم در دروس چها راه مرودشت روی داد. فروغ که رانندگی استيشن شماره ۱۴۱۳ ط ۲۴ رابه عهده داشت و به اتفاق رحمان اسدی از دروس به تهران رهسپار بود، با استيشن شماره ۱۴۲۸ ط ۱۹ متعلق به يک مدرسه ی خصوصی يه رانندگی غلامحسين کاميابی تصادف کرد. شدت حادثه به حدی بود که در طرف راننده استيشن فروغ، باز شد و فروغ که سرش به شدت به شيشه ی جلوی استيشن برخورد کرده بود پس از باز شدن در به گوشه ی خيابان افتاد و سرش به جدول جوی آب برخورد کردو بی هوش شد. در اين حادثه تنها فروغ مجروح شد که بلافاصله به بيمارستان رضا پهلوی تجريش منتقل شد. ولی پيش از رسيدن به بيمارستان جان سپرد...
-----------
به بهانه ی او اين خبر رو نوشتم که هم يادی باشد و هم اونهائی که از آقائی که پشت يک کارت داستان بیربطی از زندگی و مرگ فروغ در خيابان انقلاب فعلی !!!!!!!! شنيدن بدونند تاريخ و محل و علت دقيق مرگ فروغ چی بوده.
انگار يکی از قشنگترين چيزهائی که از فروغ خوندم اينه :

شعر برای من مثل پنجره ايست که وقتی بسويش ميروم خود بخود باز ميشود. من آنجا مينشينم، نگاه ميکنم ، اواز ميخوانم ، داد ميزنم، گريه ميکنم با عکس درختها قاطی ميشوم و ميدانم که آنطرف پنجره يک فضا هست و يک نفر ميشنود. يک نفر که ممکن است ۲۰۰ سال بعد باشد يا ۳۰۰ سال قبل وجود داشته، فرقی نمی کند.
-----------------
خيال ميکنم ما عابری هستيم که از پنجره ای که همين پريروز فروغ از آنجا شعر بارانمان ميکرد ميگذريم و ميليونها عابر ديگر هنوز به پنجره ی فروغ نرسيده اند.
تصور گردی چشمهايشان آدم را بيتاب ميکند.

 Majid | 7:49 PM 




12 February, 2003

پس از نجوم
------------------------

فريفتت
تا به بهانه ی اسماعيل
مرا به مسلخش نشانی.
فرشته ز درگاه براند
تا پدر به هيئت انسان کشاند
و چهره ی آدم
آينه اش را به وسوسه افکند
مسلخ به عشق تو بندم.

فرزندان به مراتع بخشيدم
آبی بود
شب حرير به خواب ترمه دوزی
سپيده به پروار بستنمان شد.
گسترديم
که چخماق، کاغذ و موشک
در دکه هامان بهای لب نان شد.

يادش می کردم بيگاهان
فريفتت
اسماعيل به بهشت آورد
مرا به مسلخش برگزيد.
به اشتياق حيرت همجنس بشر
چشم به قربان شدنم
نوبت به انتظار
آواز فهم :
بع ، بع ، بععععععععع .... بع

۸۱/۱۱/۲۳

 Majid | 6:00 PM 




11 February, 2003

صدايت نزدم
تنهاي تنهاي تنها
بعد از ظهر ليموئي را
به فنجان چاي آويختم.

تلخيم ترش
عطر پوست طردت
شاباش سلولهاي هوا باد

.۸۱/۱۱/۲۲

 Majid | 7:14 PM 


سک سک
.......................

نقطه هايت
حواله به پيشبند بال پينه دوز بهار !
سايه را از نگاه ملتهب پنهان کنم
که تا ميليون سال نوري
شمارش کن.
پيدايش نمي کني هان!؟
قرار مان نبود
اما ميدان گلها، خيابان کاشانک پلاک... طبقه ي سوم !
حيرت مکن،آخر
کجا چشم گذاشتي « سُک سک » را !؟


به جستجو شدم:
راهي آمد
نزديکترش بودم
جام بلا بيشتر شد.


۸۱/۱۱/۲۲

 Majid | 6:57 PM 




10 February, 2003










هفت شهر عشق
------------------------------


اول
به حکم عقل
گلهاي رز به پاشنه ي آشيل ميزنم
با دست غم کجا!؟
بي راز نيست
اکنون که آسمان
سر بر کلام فلسفه آونگ مي کند ،
معبود در ستايش آن شعر ميکشد !

دوم
به راه خلق
آواره هاي دور
زنجير عشق بر مژه افشان
در دانه ي انار که باران
به باغ زرد
خشخاشها به برگ غمت تاب ميخورد.

سوم
از بارش نگاه
در هفت سالگي
غم از که مي کشد
موج خيال روزهاي مانده را.

۴
۵
۶
هفتم
به دست من
بر آسمان بر شده
عطار دانه هاي طبابت
پنهان نموده است.


اي کاش عشق را
باران ،
نگاه تو
سخن سر نوشت را ....


۸۱/۱۱/۲۱

--------------------------------------


با اجازه ي دوستان باز هم ميخوام يک شعر از ( آ ي با کلاه ) بنويسم که با حال و هواي ۲۲ بهمن جور در بياد و ايضا باز هم به نسل سومي ها بگيم بله قربون ما هم بوديم .
اگه تو بيدي چيکاره بيدي !؟
ضمنا ياد آقاي پور ناجي بخير !


آ ي با کلاه
فقط فولکس !
....................

هر وقت ميخوام از خيابون رد بشم
و يه ماشين خوشگل مي بينم
ميگم : حکما اين « کاديلاکه »!
از همون ماشينهائي که « آقاي پور ناجي »
مرتب به راننده هاي مغرورشنو فحش ميده
و مي گه :
« مرتيکه پشت فرمون همچي نشسته
که سازنده ي ماشين هم اين قيافه رو نمي گيره ! »
منهم توي دلم
به اون آقاي گنده اي که سوار ماشين سياه شده
- و من خيال ميکنم کاديلاکه
ميليون تا فحش بد ميدم!
اصن از قيافه ي بي ريخت ماشينش هم بدم مياد.
اصن عين ماشين مرده کشي ميمونه
اصن بنزينشم زرده
از لوله ي اگزوزش هم بوي گند ميزنه بيرون !


ديروز
وقتي با بچه ها موقع ي خوردن « ساعت دهي »
و
تغذيه ي رايگان جلسه داشتيم
و راي گيري کرديم
با لا خره فهميديم بهترين ماشين دنيا « فولکس» است !
هموني که عين قورباغه مي مونه
هموني که راننده ي يدونه سفيدش
« آقاي پورناجي » يه ...

آقاي پورناجي !!؟
همون معلمي که بچه را خيلي دوست داره
و قيافه ش مثل صادق هدايت مي مونه !
- صادق هدايت !!؟
همون نويسنده اي که کتاب سگ ولگردش رو
يواشکي از کيف زهره بر داشتم
و چهارشنبه ي پيش چهار بار چهار طرف کلاس چهارم چرخيد
و همه خوندنش-

همون معلمي که بهمون ياد داده
موقع ي حکومت نظامي و تير اندازي
بپريم توي جوبهاي آب
و زير پلهاي سيماني قايم بشيم تا گلوله نخوريم.
همون معلمي که با پنيرهاي هلندي « ساعت دهي »
کفش هاش رو واکس ميزنه
و به بچه ها ميگه «اين لاستيکها رو نخوريد»
و با فندک اونها رو جلوي چشم ما آتيش ميزنه ...
و به پسرهاي کلاس
جلوي دخترها ميگه:
« واساده دستشوئي نکنيد ! »
همون که اينقدر بچه ها رو دوست داره...

با منوچهر طي کرديم تو اسم فاميل
هر حرفي بگه همه ماشين رو فولکس مينويسم
بچه ها هم قبول کردند.
آره !
حکما بهترين ماشين دنيا فولکسه
که يه همچين معلم خوبي اونرو خريده
تازه ش ام ،
اينرو « پديده » شاگرد اولمون هم قبول داره !

 Majid | 7:05 PM 




09 February, 2003

خلاصه ي نامت
جذر حروف اول عشق !

بلدرچين هاي مست
خراميدن غزلهايت را مغرور
از حاشيه ي پيراهن
به جويبار
که ميريرزد
بند ميکنند.

به شرح لبانت خلاصه ميکنم :
شش و پنجاه دقيقه به وقت سنجاغکها
صداي زنگ
و پيوند ميخکهاي آواره در گلدان زخمي .


۸۱/۱۱/۲۰

 Majid | 6:52 PM 


تق تق تق
سلام
منم، نگاه خيره ي مشکي
به جستجو ي راهي
از کنج حادثه
به سرزمين تو آمدم

مهماني شبانه را
بگشاي در به نيت زرتشت.
تق
تق
تق
آهاي
منم ، نگاه خيره ي مشکي .
سلام.

 Majid | 6:43 PM 




08 February, 2003

از ماست که بر ماست !
----------------------------------

امروز چند مورد دستگيم شد !

اول اينکه من ، اهورا و تمام دوستانی که تو اين ۱۰ - ۱۲ سال ( يعنی به قول بعضی ها قاعده ی يک نسل سوم ) برای طرح، اجرا و انتشار کارتهای شعرا با تمام بدبختی ها و بگير ببند ها و ضرر و زيانها آنهم در آن دوران خفقان بی چراغی کار کرده ايم فقط دنبال شهرت از کنار نام اين شعرا بوده ايم ! و اين کار پليدمان خدارا شکر آنقدر جالب بوده که از طرف طرد کنندگان چنان مورد توجه قرار گرفته که هر چه ميگوئيم بابا سايت خود رو با اين کارهای کثيف و شهرت طلبانه !خراب نکنيد و کارتهای ما را از سايتتان خارج کنيد زير بار نمی روند و با چنگ و دندان بر استفاده ی غير مجاز از اين کارهای بد و پليد !!!! استفاده ميکنند

دوم اينکه اگر کسی عاشق مثلا سهراب سپهری هست بايد تما دارائی داشته و نداشته رو خرج چاپ کارتهای آنها کنه مثلا هر دوره چيزی حدود ۲۰ ميليون- و مجانی بده به آدمها!

سوم اينکه اگر داری برای يکنفر آنهم با عشق کار ميکنی ميتونی از هر جا هر چی خواستی برداری و اگر هم نمی دونی اين کارها از کی هست اشکال نداره تحقيق نکن اگر هم بعدا طرف پيداش شد و نامه ای داد جواب بدی و بدون هيچ عذری بی احترامی کنی و بگی قانون يعنی اينکه اگر دوست داری اسم تو رو تو سايتم بگذارم و بگم اين مطلب نه - اين نقاشی و اين اثر هنری رو از اين آقا برداشتم !

چهارم انکه از شعر شعرا هر جا که خواستيم برای تبرعه ی خودمان استفاده ( سوء استفاده ) کنيم و بجای پرداخت هزينه و کلی فکر و پول نقاشی و ارائه ی تصاوير خيال انگيز از مصور سازی اشعار بيايم و
هر کاری ديگران انجام دادند به نام عشق به سهراب و خدمت بدم دست خلق الله آنهم با نام سايت خودم گيرم آنقدر عاشق نام او باشم که نام خود را فراموش کنم و با نام سهراب ايميل بزنم ! اينجوری هم ژستش زيباست، هم وجدانم راحته برای استفاده از کار ديگران و هم جای پائی نمی گذارم تا نام ونشونم معلوم بشه و خودمو گرفتار شاکی های احتمالی بکنم !

به هر حال اين چيزها رو از نامه ی ساپورت سايت سهراب سپهری که هيچ نامی هم از خود به جا نگذاشته فهميدم آنهم در جواب اعتراض من به استفاده ی بدون اجازه از کارت پستالهای اهورا که ديروز در موردش نوشتم.

قصد داشتم نامه هامون رو اينجا بگذارم اما پشيمون شدم . زحمت کشيده و سايت جالبی راه انداخته. برادرانه ازش خواستم اين اشتباهات رو اصلاح کنه تا اين سايت زيبا اول کاری خراب نشه .چقدر متاثر شدم که بدون اجازه ی ما کارتهای ما رو اونجا زده و شدت تاثرم زمانی زياد شد که بدون هيچ عذری نامه ی مرا طلب کارانه پاسخ داده ! و با سوء استفاده از اين شعر سهراب که :

من نديدم بيدی ، سايه اش را بفرو شد به زمين

متذکر شده اند که ما نبايد کارت پستال از سهراب چاپ کنيم و بفروشيم- بايد مجانی بدهيم دست مردم !
با اين حساب احتمالا خود سهراب هم رفت زير سئوال چون سايه ی خود ( يعنی اشعارش ) را به ناشر محترم طهوری می فروخته
واين شعرنامه نگاری در جواب نصيحت اجرای قانون من به ايشان بوده که از سهراب برايش شاهد آوردم :

ياد من باشد کاری نکنم که به قانون زمين بر بخورد.


با تما م غيرت و حس ناسيوناليستی بايد عرض کنم به نظر شما ما واقعا جهان سومی نيستيم ؟ اصلا معنی حق که اينهمه ازش دم ميزنيم رو ميدونيم ؟شعر رو با شعار اشتباه نگرفتيم!؟مثل همه ی کارها ؟
خانه از پای بست ويران است ! از ماست که بر ماست ! هر کس هر چی سر ما ملت بياره حقمونه . تمام

يا حق

 Majid | 7:58 PM 




07 February, 2003

از دست روز نامه ها و ديگران كم ميكشيديم حالا نوبت سايتهاي اينترنتي شد. اونهم با نام سهراب !
به هر حال كارش خوب وبد و كلي دلم سوخت كه با يك ناپختگي سايتش رو خراب كرده. و بدون اجازه از كارهاي ما و ديگران استفاده كرده.
به هر حال من يه چيزي براش نوشتم و صلاح ديدم اينجا هم اشاره اي بشه اگر
دوست داشتيد ببينيد.

 Majid | 9:15 PM 


يادش به خير بهمن سال ۱۳۷۱ :
خانم عزيز ، شما بفرمائيد قورمه سبزيتانرا بپزيد . به فروغ فرخزاد کاری نداشته باشيد.

 Majid | 7:48 PM 


خوب دوباره سلام
اولا ميخوام امروز يه نما آهنگ بزارم تا هم عاشقان اين قسمت !!!! اينقدر گير ندن که چرا نما آهنگ تعطيل شده و به حال و روزگار اين روزها جور در بياد
دوما ميخوام کلاس چهارم « آی با کلاه »رو بنويسم که دقيقا خاطرات زمان انقلاب و کلاس چهارم بنده است . آخ سنم رو لو دادم يعنی !؟- و از همين تريبون مقدس به آن نسل سوميهائی که قرص ( همش تقصير شما بود که انقلاب کرديد ) رو خوردند در کمال رشادت و قهرمانانه بگم :
آری ما هم بوديم ! تو بيدی چيکاره بيدی !؟

ای بابا باز من جو گير شدم !

...............................................

نما آهنگ ۴
لطفا برای تاثير گذاری بيشتر بر متجاوزان و انداختن رعب و وحشت در دل نيروهای عمو سام مستقر در خليج فارس و هم صدائی با مردم مظلوم عراق اين نما آهنگ رو با فرياد بخوانيد ! بيچاره آقای قره باغی !

دام دام دام
دادا دادادادا دام دام دادام دادام دادام
لام لام لام
لالا لالاااااااااا لالا لام لام دارام دارام لالام
بوم بوم بوم
بوبوبوبوبوبو بوم بوم بوبوم بوبوم بوبومب

آمرررررررررررررررررررررررررررررررريکا آمرررررررررررريکا
مرررررررررررررگ به نيرنگ تو
خون جوانان ما
ميچکد از چنگ تو

دام دام دام
دارا دارام دارام دام ديم ديديم ديريم ديريم

آمرررررررررررررررررريکا آمريکا
مرگ به نيرنگ تو
خون جوانان ما
ميچکد از چنگ تو

(هی از اسل !)

-----------------------------------------------
آی با کلاه ( خاطرات ۵ سال دبستان )


چهارم :
..........
امسال را پيوسته در حال درس خواندن بوده ايم و خبر نداريم !
حالا هی نقشه ی جغرا فيا را دوره کن
و کلمه ی سلطنت را با خودکار قرمز خط بزن
و روی صورت « شاه »
دندانهای دراز بکش
با شاخهای مدور بر روی کله
و اشکهای ملت را بر چشمهای «فرح» نقاشی کن.
بيست سال ديگر ميفهميم که امسال تمام درسهايمان را آموخته ايم !

می خواهم معنای تنبلی را بفهمم
چه عيبی دارد که کلکسيونی از نمره های تک بياوری
و تکا آور شوی !؟
وقتی که اينهمه آدم گنده
با دسته های زنجير وار
راهی ی خيابانها ميشوند
و دستهای وحدت زنها و مردها
در انديشه ی آزادی
بهم گره ميخورد،
مرا از خجالت نشستن در رديف دختر ها ميترسانی ؟
دخترهائی که امروز
خواهر های معصوم من شده اند؟
دختر هائی که در آن چهار شنبه ی ملتهب
پا به پای ما
دستهای کوچکشانرا مشت کردند و يک صدا
« مرگ بر پهلوی » گفتيم ؟

امسال
يک نيمه را بدون معلم گذرانديم
و يک نيمه را در تعطيلی !
اما از در و ديوار شهر معلم باران شديم !
اصلا امسال همه ی آدم بزرگها معلم بودند:
معلم اخلاق و نصيحت.
معلم پاکی ، ايمان و نماز اول وقت .
معلم تعليمات نظامی « کوکتل مولوتوف»و آموزش « ژ ۳»
و کمين در سنگرهای پارچه ای پر از سيمان.
معلم مشتهای گره کرده
« مرگ بر شاه » و « درود بر خمينی »
معلم آموزش پنهان شدن از نو افکن های زره پوش
و « الله اکبر» های پشت بام تاريک و سرد شبانه...

امسال
تمام ورقهای دفترچه های ۱۰۰ برگی ی « فرنو»ی اعلا را
مرگ بر شاه نوشتيم
و با مسعود، اميری و مهران
سر خيابان « بهمن »
در روزهای تعطيلی مدرسه ی « پويش »
پشت شيشه های ماشين های در حال حرکت گذاشتيم
و نفری چهار تا سيلی
از پاسبون کلانتری منطقه ی ۸ هديه گرفتيم
و لذت برديم !
نيمی از لذت با قطره های اشک از چشمانمان چکيد
و نيمی را در جيب هايمان قايم کرديم
برای روز مبادا
تا اين روزهای بی چرائی به کارمان آيد!

مگر ميشود روزهای آبی چهارم دبستان را از ياد برد !؟

 Majid | 6:49 PM 




05 February, 2003

هر کسی قلم دارد بگذارند لای کفنش وليکن چيز ديگری بنويسند !
يا حق .

< صادق هدايت >


............................................................





آواز ديوار گذر ارغوانی
----------------------

خرمالوهای لب ديوار همسايه گول زنک زبانم را
دندان گز کردی
والتهاب آواز يکريز ساعتها
به نقش بال پروانه سنجاق شد.

بلند پرواز !
کنار گذر را درياب
اکنون که تير کمانها ی عاشق
در انبساط پرواز غزل سرايند .
غلام بچه ی بی غم
مزه ی گس دندان گز زبان را
پيشکش دخترای ننه دريا نهاد .


< ۸۱/۱۱/۱۶ >

 Majid | 7:12 PM 




04 February, 2003

صبح که آمد
خروسها آواز لبهاي خاموش
به انعکاس آينه خواندند.
چمدان گشود
پيله ي ابريشم
به کرمهاي غزل خوان جوان بخشيد.

پايان به سامان :
رسوا نشد
به رنگ جماعت واگذارش کردم!

< ۸۱/۱۱/۱۴ >

 Majid | 4:38 PM 




03 February, 2003

روزی نامه ی همشهری
-------------------------------

خسته شدم بسکه بايد زنگ زد به اين روزی نامه های صد من يه غاز که آقا اين نقاشی که شما از روی فلان کارت پستال ما بر داشتيد و بدون نام ونشون چاپ کرديد حقالتاليف داره ،اه
اين همشهری مثلا پر تيراژ ترين روزنامه ی صبح ايرانه تا به حال ۲۰ بار من نهشون زنگ زدم با زبان خوش ، با دعوا ، با بی احترامی ( البته از طرف آنها ) با عذر خواهی گفتم بابا جان دست از سر ما و کارها ما بر داريد و بعد از دعوای شديد من با يکی از مسئولينشون که گفت :
برو هر کاری دوست داری انجام بده تو این مملکت همه از همه دزدی میکنند !و پاسخ من که همه ی انها روزنامه ی تابلوی همشهری با اینهمه ادعا و سرمايه نيست و تغريبا تحصن من !!! در نمايشگاه کتاب يه خانمی زنگ زد شرکت وعذر خواهی کرد که ما نميدونستيم و از بی ادبی اون خانم قبلی عذر ميخواهم و ديگه تکرار نميشه اينها رو از تو اينترنت برداشتم
خاک بر سر اون مجله ی حرفه ای که يه آرشيو درست و حسابی نداره و عکسهاشو از اينتر نت بر ميداره و تازه از سايت ما دزدی ميکنه. بعد از تمامی صفحات اين روزی نامه و البته ايران و ديگران ، ضميمه تهران شمال جنوب و مرکز و دو چرخه و هزار تا درد ديگه باز امروز اومدن و تو صفحه ی فرهنگ ( دقت کنيد تو صفحه ی فرهنگ ) کارت پستال دکتر شريعتی ی ما رو دزديدند و زدند اون بالا اينم از فرهنگ
انگار نه انگار اين کار صاحب اثر و ناشر هم داره و کلی روی اين کار سرمايه گذاری شده و تازه پشت تمام انها نوشته که برداشت نکنيد.با اون چاپ مسخره شون خب برين خود عکس هاشون رو بدزديد چرا می آين سراغ نقاشی ؟
اين مملکت ما مملکت گل و بلبله خاک تو سر روزنامه ی پر تيراژمون و خاک تو سر ما که اينها فرهنگ های ما هستند.

 Majid | 5:18 PM 




02 February, 2003

طعم بهشت را ميشناسی؟
آواز بال پرستو
و برق نگاه قو را ؟

گيلاس ها تشنه ی آبند
بالا بلند
از کنار آبادی که گذر کنی
کودکان بازيگوش
نام خسته ام را برايت ميکشند
مداد های رنگی را بردار.

علف به دهان بزی نيامد
اين بود انشای من .


۸۱/۱۱/۱۳

 Majid | 6:46 PM 


احمد رضا احمدی ، چلچراغ و کارنامه
------------------------------------

با تشکر از دوستان چلچراغی که شخص بنده را به زور از نسل ۲.۸۵ به نسل سومی منتقل کردند !
من نميدونم چرا ما جماعت با ستانی ۳۰۰۰ ساله ی مهد تمدن همش دنبال ساختن و داشتن قهرمان هستيم ؟ تو ی چه زمينه ای هم فرقی نداره ! انگار بايد در هر عرصه ای يه رستم داشته باشيم تا کم توانی خودمون رو پشت بازوهای توانای شير آهن کوه مرد ! اون پنهان کنيم.
از جمله در شعر . جديدا ياد گرفتيم فرياد بزنيم آقا چرا ديگه آدمهای بزرگی مثل نيما و شاملو و اخوان و... نداريم ؟ چرا شعر ما از شاعران بزرگ خالی شده و...
از جمله هفته نامه ی چلچراغ تو اين شماره مصاحبه ای با احمد رضا احمدی و دخترش ماهور انجام داده که از مابقی ی حرفها بگذيم آقای احمد رضا احمدی گفتند کی ميگه ما آدمهای بزرگی نداريم صبر کنيد پيدا ميشه ( که البته زياد بی راه هم نيست ) اما جالب مقايسه ی به مانند ايشون بود که : « کتاب اول گراناز موسوی رو بخونيد و مقايسه کنيد با کتاب اول شاملو » !
من نمی دونم کجای اين مقايسه بهم ربط داره ؟ زمان ، مکان يا حال و هوای فضای عمومی ؟
در زمان چاپ اولين کتاب احمد شاملو غير از نيما و تک و توک ترجمه های آن دوره ای چه الگوی مناسبی برای امثال شملو و اخوان بود. آيا نه که شعر نو مانند طفلی تازه سعی در راه افتادن داشت و تازه در و ديوار با حرکت اون مخالف بودند؟
ما با چه ابزاری می آيم و اين دو کتاب نخست رو بهم ربط ميديم ؟ برای يک جوان نسل سومی که در عصر انفجار اطلاعات زندگی ميکنه و از در و ديوار ، ماهواره ، اينتر نت و... الگوهای تعليمی براش می باره و تازه مدل های اسطوره ای و بزرگی مثل نيما ، اخوان ، شاملو ، فروغ ، و سهراب داره بايد چه انتظاری داشت ؟
آياشرايط زندگی نسل بامداد و اميد با آن شرايط دشوار زندگی و درد های کلان زندگی ، فرهنگی و سياسی با نسل بی درد کنونی قابل قياس است ؟ و تاثير زندگی هم در آثار هنرمند روشن
آيا درد زخم آبائی ، اعدام وارتان و مرتضی کيوان با دردهای نسل امروز يکی است يا معلم های ما و الگوهای ياد گيری ما و يا پذيرش شعر نو از سوی جامعه در اين دو زمان برابر است ؟

خيال می کنم مثل تمام علوم وهنر ها که ديگر زمان بزرگ سالاری گذشته و فواصل بين اسطوره و آدمهای ديگر کم شده در شعر هم با اندک تفاوتی اين اتفاق رخ داده و همانطور که تکنولوژی اجازه ی متولد شدن يک پاستور ديگر را از دنيا گرفته و به جای آن پيکره ی اختراعات مهم است و انسانها به صورت گروهی و پيوسته کشف و اختراعی دارند و نامها به صورت پيوسته ای بهم نزديک ميشود. در شعر نيز اين اتفاق افتاده و در حال اتفاق است از جمله در شعر فارسي
ديگر زمان داشتن شکسپير و حافظ و ديگران گذشته و از جمله جلوتر که بيائيم حتی زمان داشتن نيما و اخوان و بامداد نيز
جايگاه آنها ماندگار است و ما آنها را در خود قسمت کرده ايم هر قدر هم دنبال زبان مستقل و کولاک در اختراع شعر باشيم مطمئن باشيد بامداد ديگر زاده نخواهد شد . نسل ما می تواند در جمع به اسطوره برسد.
نگاه کنيد به درصد مدارس و دانشگاها در روز و تفاوت با زمان بامداد ونيما و قد برداشتن بزرگان گذشته و بلند شدن قد نسبی در حال .
برای من لذت بخش تر اين است که گروهی شاعر قوی و مسلط و زيبا نگار داشته باشم تا بزرگی که سالها از قبل جمع آوری او گزران کنم
بزرگان ما اسطوره های ما هستند و مانند ايشان زاده نخواهد شد چون زمان و انتظارات و تحمل و باور و الگو ها و دردهامان عوض شده و کاش به جای کيميا گری به روند اين آب بايک کنترلی داشتيم تا به سلامت رود و به بيراه نريزد.

ماهنامه ی کارنامه از داعيه داران هنر امروز و مدرن ايران است. نگاه کنيد به صفحات آن و انصاف دهيد چند درصد از خوانندگان ، آنهائی که به جستجوی رشد و خواندن و فهميدن آمده اند حوصله ی خواندن داستانهای نويسنده های درجه ی چندم ينگه دنيائی را دارند و اصلا چه شناختی از آنها و جود دارد و در قبال ارائه ی اينهمه نام چند درصد اشاره به داشته های خودی داريم ؟ انگار که بايد وارداتی شود تا ديگران الگو بگيرند.
در مورد شعر انگار هرچه پرت و بی معنی ترو بريده تر بنويسی هنرمندی ! من نمی دانم اصلا هدف وجود هنر ، شعر و ادب چيست ؟ آيا اين که گفته ميشود شعر رستاخيز کلمات و بيان زيبای احساسات است درست است ؟
به هنر و شعر امروزی برگرديم و ادعای نچندان بی ربط داعيه داران که شعر امروز در ظاهری پرت حرفهای بزرگ دارد.
به شمس باد قيسی و تعاريف او از شعر هم کاری نداريم
و موزون، مقفا ، خيال انگيز و.... چيزهای ديگر هم کاری نداريم
به نيما و تعاريف او از شعر امروز و حتی اخوان ثالث هم که :
شعر حاصل بی تابی آدمی است که در پرتو شعور نبوت قرار گرفته نيز کاری نداريم....

اما اين نشريه ی ادبی که بنا به گفته ی فرخ تميمی مانند مجلات لوس آنجلسی !!!!! است بايد دو کلمه حرف حساب به آينه ی ديد ما بدهد تا رسالت شعر را حد اقل انجام دهد يا اینهم خير !؟
شعرهائی از دکان اکبر اکسير که « کاشف دستمال کاغذي هر کي بوده چشمان من نبوده ، اگر زکام نداريد سيفون را بکشيد ، ضرري ندارد»‌ يا يک دری وری تو همين مايه ها شعر است !؟
به کجا داريم می رويم آخر لوس آنجلسی نويس ها !
خيال ميکنم درتی نويسی و منفی نويسی هم لطافت ، قاعده و آدب و آدابی داره و حد اقل زيبائی کلامی ...

از مرگ صادق هدايت و خلق بوف کور و سگ ولگرد و سه قطره خون چند سال ميگذره ....

اگر اين کارنامه، کارنامه باشه نمره ی اينها چنده ؟
بيچاره نسل من و بعد من که داعيه دار ادبی و جايزه ی ادبی بده ی اونها کارنامه است.
با عرض پوزش از عاشقان سينه چاک و هنر مندان بی چون و چرای دست اندر کار کارنامه .

 Majid | 6:41 PM 



راستی يادم رفت اينهمه به من ميگن چه خبر خبر بدم که من چند باره دائی شدم آنهم دبل ! اينهم عکس اون دوتا ( نيکی و آرين ) برای رويت ارباب جرايد !








ياد حميد مصدق افتادم يهو ! :

اگر تو باز نگردی
به طفل ساده ی خواهر
که نام خوب تورا
ز نام مادر خويش بيشتر صدا زده است
چگونه با چه زبانی به او توانم گفت
که بر نمی گردی !؟

 Majid | 5:34 PM 




01 February, 2003

پيشاني بلندت
آينه ي پرواز فرشته هاي بلند سايه
که بي چرا از آنسوي تنهائي ي آدم
به جشن کلمات من آمده اند.
سرمه به نگاهت انداز
انگار
پرهاي پرواز موج انداخته
هواي بيتاب را،
فرشته هاي آوازه خوان که آمدند
من
تنها
به چشمه ي سکوت ميهمان شدم
و قطره اي حتي نچکيد
.

< ۸۱/۱۱/۱۲ >

 Majid | 8:01 PM 


ابراز عجز پيش ستمگر ز ابلهيست
اشک کباب باعث طغيان آتش است !

 Majid | 7:43 PM 


جوابيه
..................
با تشکر از دوستانی که ميل انداختن و با عرض پوزش از دير جواب دادن ها.

اول از همه اينو بگم يه دوست دوران دبستانم رو پيدا کردم از طريق نوشتن آی با کلاه، اسم من و اسم خانم رمضانی و آقای متين نژاد ! خيلی خوشحالم. جالب بود بزرگ شده و همسر و بچه ها ! خوب حالا اگه ميزاشتی اسمت رو هم بگم چه اشکالی داشت !؟
بگذريم

آقا اين داستان نظر بی نظر بنده در مورد فروغ چه سريع واکنش بعضی ها رو جلب کرد ! منکه گفتم اين نظر منه به کسی هم مربوط نيست هزارو سيصد و بيست ! و اما... خانم کتايون رياحی ! ( برو تو نخ اسم !‌) من نميدونم اينکه من در مورد فروغ نظر دادم چه ربطی به ادب داره !!!! چرا اونوقت من بی ادبم که در مورد فروغ نظر دادم ! عجبا !
به هر حال بنده ی بی ادب از همين جايگاه ويژه از تمامی حضار محترم و محترمه که به ايشان احيانا بی احترامی شد از نظر شخص بنده در باره ی فروغ فرخزاد پوزش مندم و اين بيت از اخوان ثالث برای خانم کتايون رياحی ( اند اسمه ها ! ) که گفتند از آدم اهل ادبی مثل شما !!!! ( من کجام اهل ادبه نميدونم ) بعيد بود :

ممکن شمار بی ادبی از اديب هم
گاهی سکندری خورد اسب نجيب هم !

خوب . آقا بخدا من هنوز نتونستم اين بخش نظر دهيد يا هر نام ديگه که داره رو راه اندازی کنم و تقريبا از خيرش هم گذشتم شما هم زحمت ايميل دادن رو کنار گذار و از خير ما بگذر ای آشنا چون از تو من ديگر ....

آخ من باز جو گير شدم !

خوب سرکار خانم از کارآگاه بازی تون ممنونم اما اون نامه تزينی !!!!!!!!!!!!! بود

دوست عزيز عرض کردم من مدتهاست از خسرو شکيبائی بی خبرم

خانم عشق صورتی ( به قول خودتان ) ممنون که از رنگ وبلاگم خوشتون اومده اما اين زحمت يک دوست بود اگر خواستيد از خودش تشکر کنيد

دوستان عزيزی که يه ايميل دادند و ۲۰۰ تا فرستنده داره و خواهش کردن اسم همشون رو بنويسم . شرمنده حسش نبود ! اما از ابراز محبتتون سپاسگزارم

خانم گرامی بنده ايشان را اصلا نمی شناسم و شما هم نشناسيدشان بهتر است برای خودتان گفتم !

از همه ی دوستانی که به هر نوع به من و نوشته هام ابراز لطف کردند سپاسگزارم حتی از بزمجه ! که اينهمه فحش داده نيز همينطور و نمی دونم چرا، اما دوستتون دارم و وبلاگ هائی که داده بوديد رو ديدم

آهان راستی ستاره ی قطبی اسمت منگم کرد نوشته هات رو خوب نفهميدم وب لاگت هم ناز بود اما چرا همين اسم رو روش نذاشتی ؟

 Majid | 7:41 PM 






Someone who isn`t like Anyone

شعرهاي محمـد مجيـد ضرغـامي
فرستادن نظرات

آرشيو

...........

با عرض پوزش - :
هرگونه برداشت مطالب اين وبلاگ به هر شكل از اشكال جهت چاپ و انتشار بدون اجازه كتبي صاحب وبلاگ ممنوع است و استفاده اشعار و مطالب در وبلاگ هاو سايت ها با آوردن نام صاحب وبلاگ و گذاشتن لينك اين وبلاگ مجاز است

...........


تورا بخير و ما را بال ِ سنجاقك




(اسم اين كتاب)
(سلطنت ارديبهشت نيست)
شعر و طرح هاي محمد مجيد ضـرغامي
....
مجموعه شعرهاي در دست نشر:
من و گنجشك هاي طبقه ي هفتم برج سفيد / دور دنيا در هشتاد شعر / ( آ ) ي با كلاه / عبور از جهان هاي ذهني

...........



موسسه فرهنگی هنری اهورا


( کانون تبلیغاتی اهورا )

مبتكر باز توليد آثار و تصاوير شاعران كهن و مدرن ايران در قالب پوستر، كارت پستال و تقويم براي اولين بار در ايران
.........................





انتشارات سرزمين اهورايي


ناشر كتاب هاي نفيس، هنري،
ديوان اشعار و كتاب هاي ايرانشناسي، تخت جمشيد و ...


دفتر مركزي:
22866858-22866859-
مرکز پخش:22882011
فروشگاه تجريش:
22720409



..........................




منتخب مصاحبه ها و مقالاتم در مطبوعات:
......

لطفن از حراج شاعر دست بردارید!
( به بهانه حراج وسایل شخصی احمد شاملو توسط فرزند ذکور) - نشریه رویش



ليسبون آخر دنيا است - روزنامه شرق


روزنامه همشهري - چفت و بستي براي بازار آشفته ي مواد فرهنگي


بسوي بيداري علمي - فرهنگي
مجدد آفريقا

ورود ديسکهاي نوري در عصر انفجار اطلاعات

نمايشگاه بين المللي کتاب تهران
در نيمه ي راه!؟

گفتگوئي با خانم «رزا بردي گالييه وا »
قزاقستان چه خبر !؟

به بهانه نمايشگاه کتاب کودکان آفريقائي
سلام بر نايروبي

کتابخانه ي مرکزي دانشگاه تهران
کدام مرکز اسناد !؟

ديروز و امروز حسينيه ارشاد

صداي پاي آب يا غرش سيلاب !؟

از پيروزي تا شيکاگو !
گفتگوئي با« داوود رشيدي »

حرفهائي از صميم دل
گفتگوئي با« خسرو شکيبائي»


دين يا دنيا
گفتگو با« عليرضا خمسه »

درد دلهاي يک هنرمند
گفتگو با «امين تارخ»

گفتگو باخانواده ي « حميد عليدوستي »

پاي درد دلهاي « محمود معمار »



* * *



دوستان


***
سايتهائی که می بينم :
.....
دکتر علی شريعتی
بنياد شريعتی
احمد شاملو
غلامحسين غريب و خروس‌جنگي
يدالله رويائي
صمد بهرنگی
پرويز شاپور
فروغ فرخزاد
عباس معروفی
کلاغ
ماني ها
دیگران
رضا قاسمی ( دوات )
کاپوچينو
آينه
پندار
مشاهير
گلستان
دوهفته نامه فروغ
دريچه
کتاب هفته
بزرگان ايران در جهان


***
















خارج از برنامه:

حافظه ي حجم
و پاسخ به تهي بودگي
( نامه ي سيد علي صالحي
به يد الله رويايي )

"اهورا"


هي................جو!

به بهانه ي روز شعر و ادبيات فارسي

در سرزمين قد كوتاهان

……………………… حرف هايي به بهانه ي تئاتر " من از كجا عشق از كجا "فروغ فرخزاد به روايت و كارگرداني پري صابري – تئاتر شهر آبان و آذر83


ماهي سياه كوچولو - خروس جنگي و يادي از سيروس طاهباز

1383 هنر نزد ايرانيان است و بس ! - حرفهائي به بهانه ي ( ادبيات داستاني در وب ) نشست حاشيه اي جشنواره وب

من دلم سخت گرفته است از اين ميهمانخانه ي مهمان كش روزش تاريك

فروغ فرخزاد از زاويه اي ديگر

مسيحا برزگر،دارينوش و سگ کشي

مدرن، پسامدرن و ساختارشکني

از ماست که بر ماست

احمد رضا احمدي،چلچراغ وکارنامه

شمس پرنده نبود ( به بهانه نمايش شمس پرنده خانم پري صابري









AHOORACARD
AHOORA - Yahoogroup
AHOORA - Orkut
AHOORA - Fotopages
AHOORA - Fliker





































Free counter