|
07 February, 2003
خوب دوباره سلام
اولا ميخوام امروز يه نما آهنگ بزارم تا هم عاشقان اين قسمت !!!! اينقدر گير ندن که چرا نما آهنگ تعطيل شده و به حال و روزگار اين روزها جور در بياد
دوما ميخوام کلاس چهارم « آی با کلاه »رو بنويسم که دقيقا خاطرات زمان انقلاب و کلاس چهارم بنده است . آخ سنم رو لو دادم يعنی !؟- و از همين تريبون مقدس به آن نسل سوميهائی که قرص ( همش تقصير شما بود که انقلاب کرديد ) رو خوردند در کمال رشادت و قهرمانانه بگم :
آری ما هم بوديم ! تو بيدی چيکاره بيدی !؟
ای بابا باز من جو گير شدم !
...............................................
نما آهنگ ۴
لطفا برای تاثير گذاری بيشتر بر متجاوزان و انداختن رعب و وحشت در دل نيروهای عمو سام مستقر در خليج فارس و هم صدائی با مردم مظلوم عراق اين نما آهنگ رو با فرياد بخوانيد ! بيچاره آقای قره باغی !
دام دام دام
دادا دادادادا دام دام دادام دادام دادام
لام لام لام
لالا لالاااااااااا لالا لام لام دارام دارام لالام
بوم بوم بوم
بوبوبوبوبوبو بوم بوم بوبوم بوبوم بوبومب
آمرررررررررررررررررررررررررررررررريکا آمرررررررررررريکا
مرررررررررررررگ به نيرنگ تو
خون جوانان ما
ميچکد از چنگ تو
دام دام دام
دارا دارام دارام دام ديم ديديم ديريم ديريم
آمرررررررررررررررررريکا آمريکا
مرگ به نيرنگ تو
خون جوانان ما
ميچکد از چنگ تو
(هی از اسل !)
-----------------------------------------------
آی با کلاه ( خاطرات ۵ سال دبستان )
چهارم :
..........
امسال را پيوسته در حال درس خواندن بوده ايم و خبر نداريم !
حالا هی نقشه ی جغرا فيا را دوره کن
و کلمه ی سلطنت را با خودکار قرمز خط بزن
و روی صورت « شاه »
دندانهای دراز بکش
با شاخهای مدور بر روی کله
و اشکهای ملت را بر چشمهای «فرح» نقاشی کن.
بيست سال ديگر ميفهميم که امسال تمام درسهايمان را آموخته ايم !
می خواهم معنای تنبلی را بفهمم
چه عيبی دارد که کلکسيونی از نمره های تک بياوری
و تکا آور شوی !؟
وقتی که اينهمه آدم گنده
با دسته های زنجير وار
راهی ی خيابانها ميشوند
و دستهای وحدت زنها و مردها
در انديشه ی آزادی
بهم گره ميخورد،
مرا از خجالت نشستن در رديف دختر ها ميترسانی ؟
دخترهائی که امروز
خواهر های معصوم من شده اند؟
دختر هائی که در آن چهار شنبه ی ملتهب
پا به پای ما
دستهای کوچکشانرا مشت کردند و يک صدا
« مرگ بر پهلوی » گفتيم ؟
امسال
يک نيمه را بدون معلم گذرانديم
و يک نيمه را در تعطيلی !
اما از در و ديوار شهر معلم باران شديم !
اصلا امسال همه ی آدم بزرگها معلم بودند:
معلم اخلاق و نصيحت.
معلم پاکی ، ايمان و نماز اول وقت .
معلم تعليمات نظامی « کوکتل مولوتوف»و آموزش « ژ ۳»
و کمين در سنگرهای پارچه ای پر از سيمان.
معلم مشتهای گره کرده
« مرگ بر شاه » و « درود بر خمينی »
معلم آموزش پنهان شدن از نو افکن های زره پوش
و « الله اکبر» های پشت بام تاريک و سرد شبانه...
امسال
تمام ورقهای دفترچه های ۱۰۰ برگی ی « فرنو»ی اعلا را
مرگ بر شاه نوشتيم
و با مسعود، اميری و مهران
سر خيابان « بهمن »
در روزهای تعطيلی مدرسه ی « پويش »
پشت شيشه های ماشين های در حال حرکت گذاشتيم
و نفری چهار تا سيلی
از پاسبون کلانتری منطقه ی ۸ هديه گرفتيم
و لذت برديم !
نيمی از لذت با قطره های اشک از چشمانمان چکيد
و نيمی را در جيب هايمان قايم کرديم
برای روز مبادا
تا اين روزهای بی چرائی به کارمان آيد!
مگر ميشود روزهای آبی چهارم دبستان را از ياد برد !؟
|
|
|
|