اهـورا

 






30 September, 2004


هي .............. جو !


بعضي او را آدم سر به راهي مي دانند و بعضي ديگر مي گويند او سر راهي است . اصلا جو از آن دسته آدم هايي است كه مي تواند مثل تمام مردم شهر شكل و شمايل داشته باشد. هم چاق است و هم لاغر گاهي از فرط چاقي لپ هايش برجسته مي شود سبيل و ريش و مو هاي صورتش زير برجستگي هاي صورتش گم مي شود و از پشت كه نگاهش مي كني خيال مي كني هم الان است كه باسن برجسته و گوشتي اش مانتو تنگش را جر بدهد و بيرون بپرد. گاهي ديگر آنقدر لاغر مردني به نظر مي رسد كه حتي جرات تراشيدن ريش هايش را ندارد چون خيال مي كند اگر ژيلت به پوستش برسد به ثانيه اي نه تنها پوست و گوشت نداشته ا را بلكه استخوان هاي چهره اش را نيز مي برد و يا فكر مي كني چيزي به نام سينه در زير مانتو فاستوني ، حرير يا كتان تابستاني ، سكسي بدن نماي او وجود ندارد.
جو را تمام مردم مي شناسند و به راحتي مي شود او را ميان هزار هزار آدم ريز و درشت به انگشت اشاره رفت. گاهي روي تاكسي كار مي كند و اگر آنروز مشتري درست و حسابي به پستش بخورد و يك هزاري حرام كند روز روزِ اوست . آنوقت مي آيد تا صبح كاغذ سياه مي كند آن هم چه سياه كردن هايي . راستش را بخواهيد جو طبع هنري خوبي هم دارد. اواخر ماه گذشته كه به زادگاه مي رفت از كنار خورجين وصله پينه اش چند بقل كاغذ پاره هاي دور ريختني هم با خود بر و جاي شما خالي اهالي آن محله براي خواندن آن ها چه كار ها كه نكردند و از همان جا بود كه جو دانست هم نشيني با توريست هاي لت و پار ِ نيمه شب برايش چه پيامد هاي مثبتي دارد. خودش خيال مي كرد تنها حسن رساندن اين جماعت به مقصد ديد زدن عشق بازي آن ها با دختر هاي مو بلند است كه عقب ماشين لم مي دهند و سرشان را روي پاهاي مسافر مي گذارند اما از همين اواخر ماه گذشته كه خبر نامه هاي شهر پدري شرح ديدني هاي او را به چاپ رساندند دانست كه تمام اين خوش خبر ي ها را مديون آن ماشين است كه از صبح تا شب هزار دنده ي صد تا يك غاز خرجش مي كند.
از دل مهربان جو هر چه براي شما بگويم باز هم كم است. فقط همين را بدانيد كه جو هر از چند گاهي عاشق مي شود عشق او هم از آن دست عشق هايي است كه به بوي اسب و سيگارهاي برگ و عرق تن آغشته است و حتم بدانيد اگر جو عاشق كسي باشد اگر از طرف حامله هم نشود بدون شك با او هم بستر خواهد شد و اين به خودي خود زياد بي راه هم نيست اما مشكل جو از آن جايي شروع مي شود كه زمان عشق او مثل باد هاي بهاري كوتاه است و فردا كه روز ديگر خداست جو همان جو است با تجربه اي تلخ ، صفحه اي پر از آه و ناله از نا جوانمردي آن كه رفته است و البته ماجرايي تازه تر و اين تمام سهم جو از عاشق شدن هاي پي در پي با آدم هاي باريك و پهن و قلمي و قلم به دست و دست به دهان است.
جو مو هاي بلندي دارد . عينك دودي مي زند و گاهي نيز وسط كله اش خالي خالي مي شود و خودش تازه گيهاديگر حرص نمي خورد چون دوستان او را مانند آن دكتر معروفي مي دانند كه اسمش ....... چيز بود ، براي همين گاه گداري جو خيالاتي به سرش مي زند طوري مي نويسند كه خيال كني خود ِ خود ِ دكتر است و اين برداشت ها را توي صفحه اي گرد مي آورد و به خورد ره گذران آمده و نرفته مي دهد و از اين بابت روز خوبي را سپري مي كند. و لي خدا نكند حين اين بازي ها سر و كله ي آدم درست و حسابي پيدا شود و حرفي چيزي بگويد ، آنوقت جو حسادتش فوران مي كند و چيزهايي مي نويسد كه بيا و ببين و مثل يك غربي اصيل خنگ مي شود و هفت تير از رو مي بندد آن هم براي چه ؟ خودش به تر مي داند.
خيال نكنيد كه جو اهل خانه و زندگي نيست ! بر عكس ! او شوهرش را از صميم دل دوست داشت اما به خاطر نابسامانيهاي او رهايش كرد ! خودش حق را صادقانه براي جو منظور مي كند چون روزي كه او با همسرش آشنا شد تنها كنار كاكتوس ها و اسب سواري بيابانهاي نوادا و اطراف برايش ارزش داشت اما امروز جو دير آن جوي سابق نيست كه برگ دود مي كرد و پاشنه بالا مي كشيد تا لب به مخدر هاي ديگر بزند يا كولي شود دور كمرش بپيچد و بچه را به دست ديگر بزند و سط خيابان الم شنگه اي راه اندازد كه بيا و ببين ! امروز جو مدرن شده و ادعاي مدرنيته خفه اش كرده است و به عقيده ي جو هر كسي خلاف او حرفي ببافد بي فرهنگ ، كم سواد و كم مطالعه و متعلق به هزاره ي اول قبل از ميلاد مسيح است .حالا او كتاب مي خواند ، نظر مي دهد ، فيلم تماشا مي كند ، نوار گوش مي كند سيگار مي كشد و سينما هم مي رود و از همه مهم تر اين كه او خود را اهل قلم مي داند . از ابتذال و آن همه مواد سمعي بصري مبتذل كه با ميل باطني خريده و دور خودش چيده به شدت متنفر است و صميمانه اعتقاد دارد اين ابتذال ها هنر و اهالي آن را به بي راه كشانده نه اراجيف صد پوند يك سنت كاو بوي هاي آن طوري ، خوب ! خدا را خوش مي آيد او هنوز هم با آن مردكه كله غاز كه تنها خوشي زندگيش رختخواب بود و آخر شب هاي شهر ياد سيگار هاي پر شده مي كرد باشد ؟
اين روز ها ديگر جو دستش به چهار پنج بنگاه اطلاعاتي و كسبه ي روزنامه چي پرور رسيده و دوستان كه از غرب مي آمدند خبر داده اند كه او ديگر خدا را بنده نيست . حق هم دارد . حالا كه هر از راه رسيده اي اسب نبسته وارد مي شود و ككتل براي خود سفارش مي دهد چرا بايد او كه سوار كار سن و سال داري است سودا و آب جو بالا بزند ؟ اصلا او خلق شده براي همين ماجراهاي تلخ و شيرين كه شش لول را پشت صفحه ي روزنامه هاي رنگارنگ پنهان كند تكيه به صندلي نيم بند چوبي بدهد ، پاها را روي ميز اندازد و از نوك چكمه ي خاك گرفته شقيقه ي كسي را كه غير از آن مي گويد نشانه رود. به خيال خودش هم سر و صدايش بيشتر است و هم قدرتش به رخ ديگران مي آورد. واي از آن روزي كه آدم بي حواس و هوشي از كارك هاي او حرفي به نقد يا گله بگويد يا اعتراضي به حرف هاي بي حساب و كتاب جو بزند آنوقت قيامتي را ه مي اندازد كه آن سرش نا پيدا است و باند كور كچلي كه اين روزها دورش را گرفته اند را تحريك مي كند به تير اندازي اسب راني و هفت تير كشي هنر مندانه اي كه كارش شده ديگر
يكي از همين روزها كه جو از باد سبيل دوست ِ هنر مندي خوشش نيامد آنقدر بُراق شد كه حتي صبر نكرد پستانش از دهان آن طفل معصوم كه با ولع شير مي خورد خارج شود و از شما چه پنهان يك فتنه اي راه انداخت كه آدم تا به خود ش آمد براي گناه حوا دعاي باران نوشت. كافه هاي سر راه عكس دوست جو را هنوز دارند كه خود خود ِ جو با خط تحرير و حروف 5 سياه ايتاليك تايمز نيو رومن كنارش نوشته ايگنور شود ! گناهي هم ندارند آدم هاي دور بر جو – آخر از قديم گفته اند كابوي زنده به هفت تيرش مي نازند و جو هم دست به چرخان خوبي دارد و در خانه ي پدري هم هر كسي بي آزار تر و كم ادعا تر باشد اما سخت كار و حرفه اي دشمن درجه يك حساب مي آيد .
شايد شما هم اگر در داستان بوديد همان كاري را مي كرديد كه جو مي كرد. پنهان نكنم بهتر است كه جو روزهاي اول كه هنوز دستش به اسلحه هاي گرم باز نشده بود شلاق مي زد. براي همين تمام دوستان او از ترس شلاق زدن جو به او كه مي رسيدند كلاه از سرشان بر مي داشتند و به او احترام مي گذاشتند. اين جوري امر به جو مشتبه مي شد كه حالا براي خودش در محله كسي شده و براي همين است كه انتظار داشت نوشته هايش هميشه صفحه ي اول مجله هاي داستان و شعر بيايد فرقي هم نداشت مطلب او مثلا در مورد هنر آش پزي باشد يا اعتراضي به يك گروه تير انداز از شرق و از اين قبيل ماجراهاي خيالي چون جو تمام قدرتش در بازو و هيكل مردانه اش بود با آن سبيل بلند از بنا گوش به فرار و سينه هاي گوشتي ي بالا آمده كه كافي بود دكمه اي از مانتو ي مشكي باز كند و سر سينه اي به دوستان نشان دهد آنوقت حرفي نبود كه بر وفق مراد جو نباشد.
خيال نكنيد جو آدم بي هنر و بي لياقتي بود ، بر عكس طبع لطيف او كنار خصوصيات ديگر اخلاقي مي توانست از او آدم بزرگي بسازد كه عكس هفت در هشتش اول تمام روز نامه هاي شهر باشد اما هر آدمي بخت و اقبالي هم دارد و سر نوشت با جو خوب رفتار نكرد و او حالا ميان ما در يكي از همين خيابان هاي باريك با ساختمان هاي بلند و پل هاي سيماني خانه اي دارد در طبقه ي دوازدهم يكي از همين ساختمان هاي امروز ي كه شوتينگ آشغال دارد و جو مي تواند قبل از رسيدن دوستان، آن ها را سوار بر اسب در آيفون تصويري ببيند و بعد در را به رويشان باز كند.
اما او بي كار نمي نشيند و با سر نوشت مي جنگد . همين ديروز دوستي كه از آن جا مي آ مد گفت : جو شاعر شده و در صفحه هاي الكترونيكي چيزهايي مي نويسد كه آدم هاي آن جا برايش دست مي زنند و پيام هاي فدايت شوم مي نويسند. مي گفت سبك شعر جو زبان پريشي مايل به دكلمه است و هر از گاهي جو گوشه و كنار اشعارش اسم خودش و پدر و مادر و معشوقه اش را مي نويسد اما از شانس روزگار آدم هاي آن جا خيال مي كنند اين اسامي نوعي تكنيك شعري است و از خيرش مي گذرند. آخرين خبري كه از جو رسيداين است كه مي خواهد با دوستان جديد اشعار آشي بنويسد و در كتاب هايي كه دستور آشپزي مي دهد به چاپ برساند تا دل اهل فن برايش كباب شود طوري كه ديگر بوي كباب و روغن گرم بو داده مجالي ندهد ديگران بيايند و اشعار نغزشان را با صداي بلند بخوانند تا جو عصبي شود و زمين و زمان را به باد نا سزا بگيرد. تازگيها نيز جو روزنامه ي الكترونيكي به درد بخوري راه انداخته و تمام فكر و ذكرش جمع آوري آثار منتشر نشده از اساتيدي است كه حرف هايشان هزار و يك جاي ديگر به چاپ رسيده است . جو اصلا آدم هاي معمولي دو روزه را به حساب نمي آرد چون خود را آدم فرهيخته و شاعر و نويسنده اي توانا مي داند وبراي آن هايي كه كتاب هايش را نمي خوانند ترفند جالبي دارد وآن اينكه به آن ها نامه مي دهد كه : سلام پسر عمو ي بي معرفت و آنوقتي كه طرف جواب سلامي دهد كار تمام است چون اين جو است كه پاسخ او را نداده پس مي تواند داستان ها ببافد كه : بله از اهميت بنده اين كه فلاني را با اين همه نگاه هاي نوك دماغي در انتظار سلام نگاه داشتم !
جو تكنيك لطيفي هم دارد. هر از گاهي تا كار ها و حرف هاي عجيب و غريب او جنجالي به راه مي اندازد از پيشخوان بيرون مي آيد ، روز نامه هايي كه تمامش را با هزار غر و لند نگاشته بر مي دارد و جلوي درب دكان آتش مي زند سبيل را مي تراشد و حتي كرست را هم آويزان مي كند به ويترين و مي نويسد : اَه دلم را به هم زديد مرده شويتان را ... بعد حساب خرج خانه را وسط مي كشد و ول خرجي همسر سبيل كلفتش را به رخ حضار مي كشد و دست آخر چند ماهي به بهانه ي تعويض لاستيكي بچه ها غيب مي شود . اين طور هم جان سالم به منزل مي برد و هم دل ارباب جرايد را به رحم مي آرد كه : آه خواب نمي بردمان كجايي جو !
تازه ! جو همين روزها است كه از زور بي سر و صدايي كاري كند كارستان و خيال دارد پنبه ي شكسپير را بزند آن هم به خاطر آن همه كتابي كه بي خود سياه كرد و باورش نشد كه روزي اينتر نت و شبكه هاي مخابراتي هم فرا مي رسد و كافه كاباره تعطيل مي شوند و مردم ديگر حال و اوضاع خواند آن همه داستان را ندارند. به عقيده ي او اصلا تا وقتي اساطير هستند چه نيازي به شكس و تا و قتي شكس هست چه دليلي است كه برو بچه ها بيايند و بنويسند و خودشان را سر كار بگذارند. به تر است بروند به همان نشانه گيري ، گانگستر بازي و باند هاي دور ه اي برسند و از اين همه كانون هاي گرد هم آيي لذت ببرند.
جو خيال مي كند تمام آدم هاي دنيا بايد او را دوست داشته باند. وقتي سيگار مي كشد باورش مي شود كه حالا كنار چكمه هاي تا زير زانو هايش آمده آدم ها نشسته اند و به انتظار دود غليظ سيگارش ثانيه ها را چوب خط مي زنند و چه بهتر ِ آن ها كه او پك ها را محكم تر كند. پدر جو كه براي او نوشته بود به جاي اينكه از ديگران طلب احترام كني محترم باش – ديگر چشم ديدن او را ندارد چون جو اصلا اهل نصيحت و كتاب هاي ماند گار آن چناني نيست.
جو اعصاب هيچ كس را ندارد حتي پدر و مادر و كودك خودش را و غذا هم وقت كند يا نمي خورد يا به تنهايي و تنها لذت زندگي جو كتاب خواندن است و بس و البته گاهي گداري كه بيكار باشد و خنده هاي پسر همسايه و سرمستي او از زندگي عصبي اش كند دفتر ها را بر مي دارد ، تكه تكه مي كند و كنار هر تكه اي نامه اي مي نويسد كه هزار مدل القاب بد و فحش هاي كابويي آن چناني درش باشد و به آدرس گيرنده ارسال مي كند.
جو دچار درد سر بزرگي شده است . او صميمانه دوستان دل سوز را دوست دارد ، دلش برايشان مي تپد اما با اين حال از تلخي حقيقت هم متنفر است. براي همين ليستي از اين دوستان تهيه كرده تا بعد از عادت ماهانه آن ها را به ضميمه ي اخبار صبح گاهي كه از بنگاه هاي خبر پراكني پخش مي شوند برساند تا ديگران باب رفاقت را با آن ها راه نيدازند و سايه ي آن ها را هم با تير بزنند و اين طور بهانه ي تمرين تير اندازي دوستان را نيز فكري كرده است. اما حالا شب ها را از زور وجدان درد نمي تواند بخوابد . آخر نويسنده و شاعر كه با بدجنسي شروع كند چطور مي تواند لبخند ي يا طعم سيب و اناري به ذائقه ي خوانندگان برساند ؟ براي همين نمي داند كه بالاخره بايد دست گرم سواركاران قديمي را بگيرد ، فشار دهد و رويشان را ببوسد يا آن ها به اتهام ندانستن اصول تير اندازي كنار زند و تنها بماند. آخر جو بهتر از من و شما مي داند آفتاب بالا نيامده تمام دور و بري هايش سراغ زن و همسر خودشان مي روند كافه خالي مي شود و او مي ماند و بد مستي كه آن طرف ميز نشسته پسته مغز مي كند و با رايحه اي كه از قفسه ها بيرون مي زند سرش گرم مي شود ، مي نويسد ، آرام مي شود و باز روز از نو و روزي هم
اصلا جو براي همين لاقيدي سوار بود كه وابسته اش شد و حالا از شما چه پنهان كه دلش براي ديدن او لك زده و اگر گاه گداري خبر مي رسد روي عكسش گل پاشيده و آن را پشت شيشه هاي تمام الكل فروشي هاي شهر چسبانده براي اين است كه تحريكش كند ، بيايد و با او يكه بدو راه اندازد. اما باور كنيد يا نه سوار خيلي وقت است كه قيد تمام ميز هاي چرك و كافه هاي دود گرفته را زده و به گوش اسب سپرده كه آن طرف ها آفتابي نشود.
با تمام اين حرف ها شايد خيال برتان دارد كه جو آدم بدي است !؟ نه ! ، من به شما مي گويم جو فقط به فقط جو است . يك جو به تمام معني جو و بين خودمان بماند راوي اين ماجرا جو را خيلي دوست دارد ، مي دانيد چرا ؟
جو كنار خانه اش يك برليان ناب دارد. از آن هايي كه برقش چشم آدم هاي اهل دل را كور مي كند و تازه ، روز به روز هم بزرگتر و بزرگتر مي شود واين از خوش قلبي جو است و البته كه حكايت برليان را خود جوهم نمي داند.
شما هم به گوشش نرسانيد مي ترسم يك وقت بلايي سر آن برليان كبود بياورد.


تمام

83/7/9





..............................

پسوند بي ربط :

بنده از همين جايگاه و تريبون مقدس اعلام مي دارم اين جانب مجيد ضرغامي هيچ گونه نسبت ، دوستي و رفاقت و وابستگي خاص و عام به آقاي " اهورا " كه اين روزها قرار است كارهايي در خواب و رويا انجام دهد ندارم. و از پشت همين جايگاه مقدس برائت خود را از اين اهورا ي زاله !! اعلام مي دارم
قابل توجه دوستاني كه چپ راست ميل مي اندازند و اين سئوال اهورائي را مي پرسند !

 Majid | 4:10 PM 


Comments: Post a Comment




Someone who isn`t like Anyone

شعرهاي محمـد مجيـد ضرغـامي
فرستادن نظرات

آرشيو

...........

با عرض پوزش - :
هرگونه برداشت مطالب اين وبلاگ به هر شكل از اشكال جهت چاپ و انتشار بدون اجازه كتبي صاحب وبلاگ ممنوع است و استفاده اشعار و مطالب در وبلاگ هاو سايت ها با آوردن نام صاحب وبلاگ و گذاشتن لينك اين وبلاگ مجاز است

...........


تورا بخير و ما را بال ِ سنجاقك




(اسم اين كتاب)
(سلطنت ارديبهشت نيست)
شعر و طرح هاي محمد مجيد ضـرغامي
....
مجموعه شعرهاي در دست نشر:
من و گنجشك هاي طبقه ي هفتم برج سفيد / دور دنيا در هشتاد شعر / ( آ ) ي با كلاه / عبور از جهان هاي ذهني

...........



موسسه فرهنگی هنری اهورا


( کانون تبلیغاتی اهورا )

مبتكر باز توليد آثار و تصاوير شاعران كهن و مدرن ايران در قالب پوستر، كارت پستال و تقويم براي اولين بار در ايران
.........................





انتشارات سرزمين اهورايي


ناشر كتاب هاي نفيس، هنري،
ديوان اشعار و كتاب هاي ايرانشناسي، تخت جمشيد و ...


دفتر مركزي:
22866858-22866859-
مرکز پخش:22882011
فروشگاه تجريش:
22720409



..........................




منتخب مصاحبه ها و مقالاتم در مطبوعات:
......

لطفن از حراج شاعر دست بردارید!
( به بهانه حراج وسایل شخصی احمد شاملو توسط فرزند ذکور) - نشریه رویش



ليسبون آخر دنيا است - روزنامه شرق


روزنامه همشهري - چفت و بستي براي بازار آشفته ي مواد فرهنگي


بسوي بيداري علمي - فرهنگي
مجدد آفريقا

ورود ديسکهاي نوري در عصر انفجار اطلاعات

نمايشگاه بين المللي کتاب تهران
در نيمه ي راه!؟

گفتگوئي با خانم «رزا بردي گالييه وا »
قزاقستان چه خبر !؟

به بهانه نمايشگاه کتاب کودکان آفريقائي
سلام بر نايروبي

کتابخانه ي مرکزي دانشگاه تهران
کدام مرکز اسناد !؟

ديروز و امروز حسينيه ارشاد

صداي پاي آب يا غرش سيلاب !؟

از پيروزي تا شيکاگو !
گفتگوئي با« داوود رشيدي »

حرفهائي از صميم دل
گفتگوئي با« خسرو شکيبائي»


دين يا دنيا
گفتگو با« عليرضا خمسه »

درد دلهاي يک هنرمند
گفتگو با «امين تارخ»

گفتگو باخانواده ي « حميد عليدوستي »

پاي درد دلهاي « محمود معمار »



* * *



دوستان


***
سايتهائی که می بينم :
.....
دکتر علی شريعتی
بنياد شريعتی
احمد شاملو
غلامحسين غريب و خروس‌جنگي
يدالله رويائي
صمد بهرنگی
پرويز شاپور
فروغ فرخزاد
عباس معروفی
کلاغ
ماني ها
دیگران
رضا قاسمی ( دوات )
کاپوچينو
آينه
پندار
مشاهير
گلستان
دوهفته نامه فروغ
دريچه
کتاب هفته
بزرگان ايران در جهان


***
















خارج از برنامه:

حافظه ي حجم
و پاسخ به تهي بودگي
( نامه ي سيد علي صالحي
به يد الله رويايي )

"اهورا"


هي................جو!

به بهانه ي روز شعر و ادبيات فارسي

در سرزمين قد كوتاهان

……………………… حرف هايي به بهانه ي تئاتر " من از كجا عشق از كجا "فروغ فرخزاد به روايت و كارگرداني پري صابري – تئاتر شهر آبان و آذر83


ماهي سياه كوچولو - خروس جنگي و يادي از سيروس طاهباز

1383 هنر نزد ايرانيان است و بس ! - حرفهائي به بهانه ي ( ادبيات داستاني در وب ) نشست حاشيه اي جشنواره وب

من دلم سخت گرفته است از اين ميهمانخانه ي مهمان كش روزش تاريك

فروغ فرخزاد از زاويه اي ديگر

مسيحا برزگر،دارينوش و سگ کشي

مدرن، پسامدرن و ساختارشکني

از ماست که بر ماست

احمد رضا احمدي،چلچراغ وکارنامه

شمس پرنده نبود ( به بهانه نمايش شمس پرنده خانم پري صابري









AHOORACARD
AHOORA - Yahoogroup
AHOORA - Orkut
AHOORA - Fotopages
AHOORA - Fliker





































Free counter