سرکار استوار و خسرو گلسرخي !
--------------------------------------------
سرکار استوار احمدي کد ۶۸۹۳ سر چهار راه ميرزاي شيرازس و عباس آباد مي ايسته . سبيلش تا با گوش در رفته ! روز اول که ديدمش يه پير مرده بهش گفت سلا م پهلوون ! اونهم کله براش تکون داد. عمله هاي سر چهار راه بهش ميگن جناب سروان ! ائنهائي هم که ميترسن جريمه بشن همينو ميگن حتي بعضي ها تا سرگرد و سرهنگ هم بهش ارتقا درجه دادن .
سرکار استوار بيماري ي خود بزرگ بيني داره البته خرج و مخارجش هم زياده راستش بابم دروغ چرا !؟ تا قبر آ آ آ و آ
ما خودمان که با اين دوتا چشماي خودمان نديديم اما از جميع کسبه ي محل شنيدم بخاطر اينکه سرکار استوار احمدي مخارجش کمي زياده همسايه ها بهش کمک مالي مي کنند اون طفلی هم که آدم لوطي منش و پهلوني هست ادي دين ميکنه و اونها رو جريمه نمي کنه . اين پلون بر اينکه رسم پهلواني رو هم تمام کنه مياد همسايه هائي رو که از عقب رفتگي ساختمان خودشون به جاي پارکينگ استفاده ميکنند رو جريمه مي کنه اونهم روزي ۵۰۰۰ تومان تا ماشينو از اونجا بردارن و بجاش اونهائي که به مخاجش کمک کردند اونجا ماشين بزارن و جريمه هم نشند !
يه روز يکي از اون جريمه شونده هاي حرفه اي که بنده باشم به ايشان گفتم شما چرا هر روز منو جيمه ميکني؟
گفت واسه اينکه اونجا پياده رو ست
گفتم اولا که پياده رو نيست دوما مگه ديگران همينجا ماشين نمي زارن چرا اونها رو جريمه نمي کني ؟
گفت بتو چه ؟ دويت دارم اونها رو جريمه نکنم و تو رو جريمه کنم !
گفتم ببين زمان رضا خان سالها ست گذشته که يه سرکار استوار برا خودش حکومت ميکرد الن در جا معه ي مردم سالار بايد برابري قانون ....
چشمتون روزه بد نبينه سرکار استوار به شخصيت سبيلش بر خورد و گلوي بنده را به رسمه خفه کردن چسبيد و با کمک ديگران برنده بدون هيچ عکس العملي از دستش خارج شدم و فقط صداي فحشهاي اونو ميشنيدم که در جواب تهديد من به شکايت عليه ايشان فحش ميداد ....
بالا ي سرش يه تابلوي بزرگ ديم که اينبار شما پليس ما باشيد ۱۹۷ مرکز تخلفات پليس .
زنگ زدم و با دادن شماره هاي تماس هيچ اتفاقي نيفتاد ۳/۴ روز هم اداره مرکز نيروي انتظامي رفتم که هرچه خواستند منو سنگ فلاب کنند ديدند نميشه عاقبت معاون حفاظت اطلاعات آمد و کلي گفت بله ما هم از ايشان ناراحتيم ايشان ۲۰ سال !!!!!!!!!!!! است اونجا پست داره و...
خلاصه ما شرح ماجرا رو داديم رو نامه باز هم باتلفن گفت سرهنگ بياد حتما پي گيري ميکنم
البته يه دوست هم گير آوردم يه سربازه بچه تهران که تو حفاظت کلي منو راهنمائي کرد و سر آخر هم با بادزدن خود توسط يک عدد اسکن هزاري ياد آوري کرد که حق المشاوره يادت نره !!
تازه من دو زاريم افتاد که از دسته سرکار استوار به کجا پناه بردم !
بعد از اون چندين باز زنگ زدم وبا جناب سرهنگ رئيس اونجا حرف زدم که ايشان اونقدر از دسته اين سرکار استواره سبيل کلفت ناراضي بود گفت من تا دو روز ديگه بهت زنگ ميزنم و.....
آ قائي که شما باشيد ۲۴/۵ روز گذسته و گوش ما به تلفن خشک شد تا جناب سرهنگ حق مردم سالاريه ما رو که آقاي رئيس جمهور وعده داده بود از سرکار استوار بگيره .....
يادم اومد ۶ يا ۷ سلم بود به اتفاق خانواده جلسه ي دادگاه خسرو گلسرخي در دادگاه کاملا دمکراسي يه شاهنشاه آريا مهر!!!!!!!!!! ميديديم
و تمام اهل منزل و فواميل ! به تلويزيون خيره بودند . آخر دادگاه قاضي که در ظاهر منتظر بود گلسرخي بگه غلط کردم و از اعدام بخشيده يشه گفت : بعنوان آخرين دفاع حرفي بزن
خسو گلسرخي گفت : من از خودم دفاع نمي کنم
من از خلقم دفاع ميکنم.
راي بيدادگاه نظامي براي او اعدام بود. يادمه اشک تو چشمهاي همه حلقه بسته بود که من با استدلاله کودکانه ام گفتم
ااااااااااااااااه خاک تو سرش !!!
و يه پس گردنيه محکم از بابام نوش جان کردم !
ايضا
الان بعد از گذشته سالها از اون داستان و ديدنه ماجراهائي نظير داستانه سرکار استوار احمدي هنوز هم همون نظر رو دارم.
اما مطمئنم بابام ديگه بهم پس گردني نميزنه !