هيمه
------------------------------
نه آنکه فکر کني سرد است
که من
در تهاجک کولاک،
يکجا تمام هيمه ها ي جهان را
انبار کرده ام
در پشت خا نه ام...
و در تفکر يک باغ آ تشم
به تنها ئي
من هيمه ام
برادر خوبم ،
بشکن مرا
براي اجاق سرد اتاقت.
آتشم بزن ...
من هيمه ام
برادي خوبم ...
...................................................
پرنده و طناب
-------------------
پشت پنجره ام را کوبيد
گفتم که هستي ؟
گفت : آفتاب
بي اعتنا طناب را آماده کردم.
پشت پنجره ام راکوبيد
گفتم که هستي ؟
گفت : ماه
بي اعتنا طناب را آماده کردم.
پشت پنجره ام را کوبيدند
گفتم که هستيد؟
گفتند: همه ي ستارگان دنيا
بي اعتنا طناب را آماده کردم.
پشت پنجره ام را کوبيد
گفتم که هستي ؟
گفت : يک پرنده ي آزاد
من پنجره را با اشتياق باز کردم.
< خسرو گلسرخي >