اگر تو باز نگردي
قناريان قفس قاديان غمگين را
که آب خداهد داد
که دانه خواهد داد؟
اگر تو باز نگردي
بهار رفته
در اين دشت بر نمي گردد
به روي شاخه ي گل ، غنچه اي نمي خندد
و آن درخت خزان ديده تور يبزش را
به سر نمي بندد.
اگر تو باز نگردي
کبوتران محبت را
شهاب ثاقب دستان مرگ خواهد زد
شکوفه هاي درختان باغ حيران را
تگرگ خواهد زد
اگر تو باز نگردي
به طفل ساده ي خواهر
که نام خوب تو را
ز نام مادر خود بيشتر صدا زده است
چگونه با چه زباني به او توانم گفت
که بر نمي گردي
و او که روي تو هرگز نديده در عمرش
دگر براي هميشه تو را نخواهد ديد
و نام خوب تو در ذهن کودک معصوم
تصوري ست هميشه
هميشه بي تصوير
هميشه بي تعبير
اگر تو باز نگردي
نهالهاي جوان اسير گلدان را
کدام دست نوازش اب خواهد داد
چه کس به جاي تو آن پرده هاي توري را
به پشت پنجره پيچ و تاب خواهد داد
اگر تو باز نگردي
اميد آمدنت را به گور خواهم برد
و کس نمي داند
که در فراغ تو ديگر چگونه خواهم زيست
چگونه خواهم مرد ...
< حميد مصدق >