اي کاش باور داشتم ستاره هاي مقوائي را...
ميدانيد ؟
آسمان که زير پاي شماست
آخر مرا از اين پائين تر ديگر به کجا بايد پرتاب ميکرديد ؟ شما که تلخ کامي ي مرا ميدانيد.
بي تابي نمي کنم
اما چطور بگويمتان؟
دلم برايتان تنگ است. مي دانم درآنطرف نمي دانم نيم نگاهي اندک به من مي اندازيد .
هزيان نيست ! ستاره ها ستاره اند . اگر تمام منجمان عالم هم نبودند آنها هنوز ستاره بودند و شما که مي دانيد شازده کوچولو ديگر چقدر کوچک شده .....
اما شايد عادت است اين که هر شب به آن بالا نگاهي مي اندازم تا چشمانتن را در پشت هاله هاي سربي تجسم کنم.
شما بهتر از هر کسي ميدانيد که تشنه تر از من چه کسي است !
و من همچنان به انتظار نيم نگاهي آسمان را
مي پايم .
دلنگارنم ؟ درست ، اما
غمي ندارم
شما را دارم.