خواب که ترانه ي آزادي آورد
دامي بود.
پرنده هاي مهاجر
از کوچه ي تنهاي ما
به : جاي شما خالي ؛ رسيدند.
و اکنون؛ ده ... بيست و
ميليون سال نوري بيشتر است
که تنها مانده ام.
کوبه کنان که بر در ميزد
جيبهايش را پر کردم
و در حسرت ديدارتان
غزل خوانم.
< ۸۱/۱۰/۲۹ >