خسرو شکيبائي
-----------------------
( خاطراتي براي اهورا )
سال ۱۳۷۰ بود انگار ، اول بار ي که زنگ زدم بهش تا گفتم من از فلان جا زنگ ميزنم و براي يک گفتگو ميخوام بيام پيشت عين برق گرفته ها گفت وقت ندارم دارم سريال !!! ميبينم و گوشي را قطع کرد !
دوباره زنگ زدم گفتم آقاي شکيبائي من رو خانم .... معرفي کرده ميتوني زنگ بزني ازش بپرسي . گفت تلفنت چنده ؟ گفتم
باز گفت تلفن خانم ... چنده ؟ بازم گفتم
گفت من بهت زنگ ميزنم !
چند دقيقه بعد زنگ زد . گفت سلام مجيد جان ميدوني اونقدر زنگ زدند به اسم مصاحبه اذيتم کردند که ديگه دوستاي مطبوعاتي رو سخت باور ميکنم !
رفتم پيشيش اونموقع تازه هامون رو بازي کرده بود و يه خونه داشت تو نارمک کوچيک اما با صفا ... ميدونستم سهراب رو دوست داره ، براش کارت سهراب رو بردم تازه کار کرده بوديم (
بهترين چيز رسيدن به نگاهي ست که از حادثه ي عشق تر است ) گرفت و بوسيد و يه دور کامل به نشانه غش چرخيد و صورتم رو بوسيد .... ديگه از اينجا شد هموني که تو تصورم بود.
هامون رو تازه اکران کرده بودند و هنوز حميد هامون بود با همون کاراکتر و همون اداها ...
گفت يه نفر چندين بار بهم زنگ زد برا مصاحبه و بعد از يک هفته که هي قرار گذاشت و بهم زد آ خر سر منو تو يه آدرس سر کار گذاشت و بعد زنگ زد که آخه تو چقدر ساده اي ! مگه تو کي هستي که من با تو مصاحبه کنم !؟ مگه فيل هوا کردي يا شاخ گاو رو شکستي !!!!!!!!!!
گفت خوب که نيگاه کردم ديدم راست ميگه !
اما يارو آخر سر گفت اما تو تمام عمرت يه نقش خوب بازي کردي کردي اونهم هامون بود !
اينرو از قول خودش به عنوان خاطره تو مصاحبه اش نوشتيم و مردم هم پسنديدند .
اونشب تا ۵ صبح خونشون بودم و سر درد دلش باز شده بود ... از کودکيش ، فوت پدرش ، کار ، اولين باري که تئاتر کار کرده ،
آبشار آدران که اولين پيشنهاد بازي بهش شده ، ازدواجهاي نا موفق و موفقش و....
من سني نداشتم انگار ۲۰ سالم بود اما از اون به بعد به قول خودش دوست جوانش شدم و ماهي يکي دو بار رو بهش سر ميزدم
و يا تلفني حالشو ميپرسيدم و گاهي هم راجع به کار و بار با هم حرف ميزديم تا اينکه يه روز من بهش گفتم آقا خسرو اين نوار صداي پاي آب که اومده تو بازار و اينقدر تابلو صداي شما روشه و به اسم صداي سهراب سپهري تو بازاره داستانش چيه ؟
گفت آخ اينو ما با يه دوست تمرين کرديم اما اون اينو داد به يکي و ازش دزديدند و اينطوري دادند تو بازار ! ( اون دوستش فرخ نعمتي بازيگر بود که بعدها به من گفت داستان دزدي تو کار نبو.ده )
پيشنهاد دادم بياد با هم کار کنيم يه نوار سهراب سپهري با صداي خسرو شکيبائي و طرح روي نوار زيبا به همراه کتاب و پوستر ...قبول کرد قرار شد من برم دنبال مجوز واينها و از خانواده سپهري هم اجازه بگيرم و اونهم تمرين کند و اينها
خلاصه انگار ۴ يا ۳ ماهي شد که من رفتم دنبال انتخاب و ارشاد و اين داستانها که سر از تالار وحدت در آوردم و ... بگذريم . رفتم سراغ پروانه سپهري ، خيلي ناراحت بود از دست ندادن حق التاليف ها و اينکه همه به اسم عشق به سهراب از کنار اسمش سود ميبرند و به خانوادش پولي نميدن ( درد مشترک اکثر خانواده هاي هنرمندان ) از دست اين آقائي که با اون صداي تابلوش اومده شعرهاي سهراب رو به نام صداي سهراب در آورده که خلاصه من متقاعدش کردم که با دادن حق التاليف اجازه بدهن ما صداي پاي آب رو به صورت حرفه اي و با موزيک و کيفيت مناسب کار کنيم و موافقت اوليه رو گرفتم
رفتم سراغ خسرو ، خيلي خوشحال شد . يادمه ديرش شده بود برا رفتن فيلم برداي و گريمور داشت تو خونش گريمش ميکرد ( اسم فيلم و گريمور يادم نيست ) و يه گروه دم در منتظرش بودند اما اونقدر خوشحال شد که همه رو ايستاده نيگر داشت تا برا من سهراب بخونه ببينه نظرم چيه
آسمان آبي تر
آب آبي تر ...
بعد هم همونجا داشت راجع به کاري که ميشه با پول اين نوار باهم انجام بدين حرف ميزد !
خدا وکيلي هم صداش قشنگ بود و حس خوبي به آ دم دست ميداد . با هماهنگي با اون و هفته نامه ي ارزش اون زمان رو جلدش از قول خسرو زديم :
صداي پاي آب صداي من است !
با عکس خسرو و داستان دزديده شدن اين نوار و پوزش اون از خانواده ي سپهري و ... آشتي پروانه سپهري با خسرو شکيبائي !
از اين روزهائي که دنبال و منتظر مجوز ارشاد بودم يه روز مصطفي معظمي ( يا بقول خودش سعيد ) - دارينوش فعلي - از دوستان قديمي که اولين کار اخوان ثالث رو با اون منتشر کرديم - بعدها از اون و اينکه چي شد از هم جدا شديم و اتفاقات بعد از اون خواهم گفت-
بهم تلفن کرد که مجيد بي معرفت نيستي و اينها ... انگار هيچ اتفاقي نيفتاده از خسرو پرسيد تلفن خسرو و مادر خانمش رو ازم گرفت به بهانه احوال پرسي منهم با اون سن کمم و ساده گي که داشتم داستان نوار رو لو دادم !
گفت اتفاقا منهم يه پرژه اي دارم که به صداي خسرو احتياج دارم ! نگران نشو سهراب مال تو ! ـ انگار غنيمت تقسيم ميکرد - من ميخوام شعرهاي سيد علي صالحي رو کار کنم و... بقيه داستان هم معلوم
من ديگه خسرو را پيدا نکردم. انگار مدتي برا فيلم برداري شهرستان بود وبعد هم خونشو عوض کرد و بعد هم صداي پاي آب اومد تو بازار با صداي خسرو و کار برادران معظمي که حالا دارينوش شده بودند !
مدتها بعد براي ديدن تئاتر بيا تا گل بر افشانيم و فريماه فرجامي به تئاتر شهر رفتم خسرو شکيبائي هم نقش اول داشت . از در اتاق گريم اومد تو با سرعت و سرش پائين بود . انگار از دست امظا بگير ها در ميرفت بهش سلام دادم و با سر پائين جواب داد گفتم آقا خسرو من فلاني ام سرش رو بالا کرد و با هم دست رو بوسي کرديم . در کيفمو باز کردم يه کار جديد سهراب ( انگار پوستر و بياريم سبد بود ) بهش دادم و گفتم به جاي گل ، گل روي سهراب و خنديديم
گفت باور کن من تمام مدت اجراي اين نوار همش به فکر تو بودم ! کاش ميشد با برادرهاي معظمي با هم کار کنيم - البته اينو همون وقتها هم يکبار بهم گفت - گفتم اما آ خه اين نوار که خيلي نقص داشت . اونقدر با سرعت اجرا شده بود که نه لطافت صداي تو معلم بود و نه شعر سهراب . يکطرف نوار به زور منظومه ي بلند صداي پاي آب رو جا داديد برا اينکه اونطرف هم شعرهاي ديگه بياريد و اونقدر نمايشي اجرا کرديد که گاها مضحک شده مثلا بو ميکني و ميگي
بوي هجرت مي آيد !!!!!!!!!
و خيلي ايرادهاي ديگه که شد يه مقا له ي چند صفحه اي که ميخواستم بدم مجله ي گردون اون موقع ( عباس معروفي ) چاپ کنه که ندادم و پشيمان شدم اما يه جاهائيش رو برا سعيد معظمي خوندم
خلاصه گفتم ميخواهي يکبار هم با من اين نوار رو کار کني ؟ گفت آخه من با معظمي ها يه جورائي برادر شدم ! اما خودش هم اون اجرا رو قبول نداشت.
گفتم مگه توي سينما تو فقط با مهرجوئي کار ميکني /؟ منهم يه کار گردان ديگه . بيا يه کار جديد اجرا کنيم با صداي تو و ... و .... گفت فکر بدي نيست اما بايد ببينم چي ميشه و اونها موافقت ميکنند يا نه که داستان ديگه به دست فراموشي سپرده شد و منهم آخرين باري که هوس نوار زدن داشتم با فوادحجازي بود که بعدها از اونهم خواهم گفت .
تا يادم نرفته اينهم بگم که ادعاي سعيد معظمي در مقابل نظر من به بد اجرا شدن نوار جالب بود و اونهم اينکه ميگفت من صداي واقعي خود سهراب رو دارم که همينطوري اجرا کرده و رو نميکنم !!!
خسرو شکيبائي رو مدتهاست نديدم . حتي براي چاپ عکسش در تقويم سينمائي سال ۱۳۷۶ هم پيش نيمد که برم سراغش اما عليرغم اين داستانها هنوز هم ازش خوشم مياد زمان جوانيهام اون هنرپيشه ي رويائي ي من بود . آدمي که به ضعم من مثل يه بچه زود باور و خوش قلب و دهن بين بود !
يادمه خيلي رمانتيک بود و عاشق شعر و شاعري .
نمي دونم اين روزها چيکار ميکنه اما اميدوارم اوضاع و احوالش خوب باشه .