|
03 March, 2003
سلام
امروز سه تا نامه داشتم برای اين ( زن سعدی )ميگم اين داستان هيچ ربطی به فمينيست يا نيسم يا هر چی شما انگار کنيد نداره . باور کنيد زن سعدی يک آدم منحصر به فرد تخيلی هست ! هر گردی گردو نيست. شما خیال کن ( همه مردها دنبال خراب کردن زنها ... ) و يا ( مرد ايرونی دیگه !) اصلا داستان اين چيزها نيست. بیشتر دقت کنید لطفا اینقدر سطحی از کنار هر چی نگذرید و اگر میگذرید دیگه اعتراض نکنيد. اين يک درد اجتماعی نهفته است. ربطی به اون چيزها که شما نوشتيد نداره منهم حوصله ی توضيح بيشتر رو ندارم !
يک انگيزه ای درست شد از داستان زن سعدی با اشعار شاعر مثل ( زهجرت ششصد و هشتاد و شش بود - يا - از ميان غلامان و کنیزان مساوی انتخاب کن !-يا - منّت خدای را ... يا گبر و ترسا وظيفه خور داری ....
يا مثلا زن روبگير و بزن و از این حرفها با اوضاع زمانه ما -اوازه ی بلند سعدی هم زير سئوال برده نشده اگر هم شما اینطور خيال ميکنيد اين منظور من نبوده والسلام
نامه تازه شروع شد
زن سعدی ( ۵ )
.......................
۱-ميزان تهی
پائيز زرد بود به وزيدن !
پايان مهر ماه .
۲- دستی گرفت ساقه ی ريحان
از قلب شاعر پَر کرد،
در باز شد
بوی هوس پيچيد.
۳- ماشين کنار
بگشود در به نيت گردش
شب بال هايش پر پر بود.
چشم از کنار و گوشه چرا داشت !
گشتی نگاه کرد به ساعت :
بر گرد ،
فرشته ها را از « آفريقا! » پر داديم .
۴- باران ز چتر گذر کرد
هم خوابه های رويا
درمان به باز سينه سپردند !
پيغام ميرسيد :
ميخواهمش به تيزی چاقو !
اينهم پيام او
(آی
لاو
يو !)
۵- سعدی کنار باغ
ميزان گرفته بود و به تشجيع
انصاف را به سنگ تساوی
بر وزن زن - به خشم - غلام و کنيز اختيار کرد!
نادی چنين بگفت :
ارابه بار زن، که به وزنش نمی رسی !
--------------------------
زن سعدی ( ۶ )
۱- شاعر نشان گام خدا بود
ساعت به شن فروخت.
آوازه خوان به نيت زرتشت
مست از نگاه حق،
امروز هم
دقيقه به منّت.
۲- باران ز ميرداماد
در جاده ی قديمی شميران
باريد پشت گنبد سبزش.
خرداد بود،
يار رها شد
در نشئه ی کوير.
۳- سعدی
زعشق يار به حيرت نشسته بود.
ديوان شعر ميبافت.
ترسا نوشت :
گبر !
زن را بزن به تور وکيل آباد
مذهب مکن زسر.
شاعر سخن ز يار چنان خوش بود
در دفتری نوشت :
ساعت حلال باد
شش
هشت
شش. تمام !
۸۱/۱۲/۱۲
|
|
|
|