14 March, 2003
شام غريبان
--------------
۱- پنهان نمي کنم
باران دليل بودن من بود
و تابش نگاه
در حجم باران شکل ميگرفت.
۲- بي دل دليل نيست که بتابد
در جيب ميزند
هياهو !٬؟
- نه آنچنان که به صف شوم.
آزادي پيامي داد :
غريبه ي شام خاليمان مي جوئيم.
۳- بيکار بودم
شمعي به فکر بود
برداشتم
به قلب نشاندم:
منوالفکري را به نور قلب بخشيدم
راه نمايان شد
باران دوباره باريد.
۴- حاشا نمي کنم
عشقت بزرگ بود
از مدار حوصله ي دل پر کشيد و ...
همچنان مي بارد.
۵- دل به نام تو بستم
باران به لبان خشکت .
به کدام مسير بجويم !؟
|
|