فرخ تميمي هم رفت
-----------------------
خيلي عجيبه ، انگار تو اين چند وقته انتظار خبر ديگري را نداريم ! گوش مهرتاش صدا کند : خبر آور مرگ شده ايم !
آخرين باري که فرخ تميمي رو ديدم چيزهاي عجيبي يادمه ! نسکافه ! شعر ... از پشت ميله ها حرفها گاها عجيب اون و نگاه عاشقانه ي يار !!!
آخر سر هم طبق معمول غصه بر شاعر اينگونه از نسلي آنگونه که داني خسته ، کفگير به ته ديگ خورده و اعتبار به باد سحرگاهي بخشيده ! به قول خودش نازنين ! مثل برق اناگارا ...
از دست زمانه مثل خيلي ها گله داشت - خاطراتش رو به باد تمسخر گرفته بود از همه و هر کسي - به صداي قار کلاغ گير ميداد ( مثل اين روزهاي خودم !!) - يک ساعت برات از فلسفه ي گذاشتن ( آ ) بجاي آسمان حرف ميزد و حکايتهاي خاص خودش از شاملو و رکسانا-مشيري - اخوان و زندانهاش و داستان زن قصاب!- خسرو گلسرخي و شاعره ها داشت .... از ماهي ۵۰ هزار تومان وزارت ارشاد ونرسيدن خرج ( که البته مال اون کمي هم زياد بود ! ) گله داشت و وعده ميداد اگر وامم حاضر بشه کتابت رو چاپ ميکنم ! که البته من به تعارفي براي کاري برداشتم !
افسوس ميخوردم بعد از داستان گرفتاريش که چرا يکنفر از اين دست اندرکاران نمي ياد و اين باقيمانده نسل بزرگ گذشته رو جائي در گير کار نمي کنه ...
به واسطه ديدار گفتم کاش مي تونستيم از نظر اقتصادي او يا بعضي از دوستاني از اين نسل رو در گير تشکيلات ناقصمون ميکرديم ، اما حيف ...
گفت راست ميگي نازنين !؟
حتما اونهم اين روزها اينطوري شده ....
خوشحالم که تميمي آخرين بار با خنده و شادي از من جدا شد و بيشتر ميخوام اون يک بقل جوکهاي عجيبي که از خيابون شمرون تا مصلاي تهرون برام ميگفت ازش يادم بمونه - تمام