20 March, 2003
سلام
از همين لحظه اين عيد سعيد باستانی را به شما و خانواده ی محترم ، دوستان وآشنايان ، وا بستگان ، همبستگان حال ، قبل و آتی مبارک باد و اميدوارم که سال نو ..... ای بابا باز هنگ کردم !
ميگم باز همينطوری بيخودی !! هوس کردم يه شعر از سالها قبل يعنی سال ۱۳۶۹ بنويسم . باز هم از نو خوانان گرامی شرمنده ! اينطوری بود ديگه :
سال جديد است و غمم جامه نو می پوشد !
---------------------------------------------
باز بهار آمده است خاک هوا می نوشد
پير زن دشت و زمين ( سبزه ) قبا می پوشد
چشم چو دريای هوا ، باز به ما می نگرد
آبی آن چون به زمين چشمه شود می جوشد
دختر خورشيد جهان ، باز به ما گشته عيان
هان ! که زنو ، از بر بيداری ما می کوشد !
اسب سبک بال خيال ، او تک آرد به برم
از دل دريای غمم ، شهد گران می نوشد.
کفتر خوش بال قلم ، خسته و آزرده منم
سال جديد است و غمم جامه ی نو می پوشد !
|
|