|
02 March, 2003
زن سعدي ( ۳ )
۱- دنگ !
گيلاس را دوباره فرا برد
با نقشهاي ستاره
بد مست گشته بود.
- مست نگاه ...
- چوب مينداز ... نوش
دنگ ...
۲ - از زندگي رميده بود انگار
ارديبهشت بود
از پشت برگ ريواس
رد بهشت ميچکيد ،
سجاده بست.
فرياد عشق ،
بر سقف پر ستاره روان شد.
۳- غم انتها نداشت
از شاخه ي بهشت
دستي
« گي » بسته بود شاخه ي خرمالو
برچيد کال
انداخت راه « زنده »
اسفند گفت سال تمام است.
۴- « به ترک » داستان پليسي شنيده بود
« سو شاک » خواست به بغچه ي برنامه:
- شاعر نشسته بيکار
ديوان غم ميبافد . اکنون-
در باز شد.
بيتاب مينوشت !
قرني ،شکست پشت نگاهش
باران دويده بود.
گندم
« در بند » سبز شد.
۵- سعدي بروي بام
ميزان گرفته بود،
منت ز عرش ميکشيد .
در وزن هاي تنگ عروضي.
ترسا نوشت نامه که :
اي گبر !
با زن قدم بزن ،
انگشت پاي صفحه بيانداز
ايمان قبول کن !
--------------------------------
زن سعدي (۴)
۱ - پشت پتوي قرمز پرواز
باغ بهشت بود.
رازي نکرد ضربه ي غم را !
۲- از پشت در که ميگذري آرام !
شايد هنوز باشد
بنويس روز و ساعت و تاريخ
روز ي بکار آيد
ماشين کنار پنجره مگذار .
۳- سعدي بهار بود بدل از يار آمده
در فکر بود روشني ي شمع
بايد به پشت در ...
همسايه داد پيغام :
پنهان مکن بنده فرستادم !
۸۱/۱۲/۱۲
|
|
|
|