|
16 April, 2003
اينک آخر زمان !
-----------------
۱- می خواهم گيسهايم را ببافم
دم موشی ريش ـ و يا !؟
... ياد م آمد :
کتابهای جفتی فروغ را زير بغل ميزنم
شايد باور کنی
گاهی
نقطه ای، خطی ، سر انگشتی
قلم را می آزارد.
۲ - خيالی بود بی تعبير
که بالا بلند
پنجه به گروهی بسته.
بهانه ای آنجائی بود - شايد ،
تا تو بيائی .
و ميوه ها که بالغ شد ،
به در زندنت خنديدم.
به دمب اسبی موهايت !
به برق بزک لبهايت
به بند کوله پشتی و دار عروسکهايش ...
گفتم : زنگ تفريح مدرسه را زدند !؟
نگاه سه بعدی ات
خبر تکامل نيش بود.
۳- عاشقانه های « بامداد » که ميخواندی
کودک قلبت نفس شمار بود هنوز
که سيب سرخ
از پشت خار دار قلب به دستش دادم.
هول شده بود،
شمارش زبر نفسهايش را
به وزن هجائی « شبانه » ها بستم
سر به سينه گذاشت و اينچنين خواند :
( مرا تو بيسببی نيستی ... )
۴- شعر که به لاله ی گوشم می سرودی
خيال ،
سنگ اندازی موزن دختر بچه
به کاکلی وحشی ديد.
پناه دادمت.
قلعه به رويت گشودم.
پشت بازوان که پنهان شدنت آواز خواند
لی لی های ۷ سالگی زنده شد
پنجره ی خورشيد به جوانه های بلوغ باريد.
« دب اکبر » به لطافت بر جستگی ها بخشيدم.
که پشت آرزوهای شيشه ای
دنباله دارها را رصد می کردی .
من خيس شده بودم پشت گردی چشمانت
- يادت هست !؟
قلعه قلب ديده بودی - خشکت زده بود.
می خنديدم
به حيرتت که آرزوهای محالم را می چيد !
۵- گيسو که دو سوی چهره آويز ديدمت
گفتم جوانه ها سبز است.
کوله بستنم به خم ابرو ندانستی ،
مادر گفت : مخمل شعرش واقعيت می بافد - وتو
سر در گم
سرود او تکرار می کردی .
۶- لذت می برم
به انحنای پهلو که بيدهای مجنون پيوندت زدم.
چشمهای بچه های شاخه شکن
قاب بند تناسب اندامت ديدم.
دلتنگی ام را
ضربه ی دکمه ها آرام کرد
سنجاق بست صفحه ات را
در باغ سبز را بستم.
از اين بالا،
رقص باد به نرمی موهايت می بينم :
دوان دوان و غزل و خوان
از قلعه ی دل که بستمت ،
به کجا که می روی !!؟
خدانگهدار.
۸۲/۱/۲۷
|
|
|
|