04 April, 2003
آدم و حوا !
-------------
۱- سحر بود
آدم در ابتدای خدا محو
آواز باد نبض جير جير کها
به مقياس فلق مندرج کرد.
۲- باران نور که باريد
حوا نگاه ملتمس سيب نیش می کشيد ،
آدم به جستجوی خدا شد.
در بغچه اش گذاشت
دستی لبان قرمزی سيب.
۳- قطره چکان اشک
در پشت پلکهای غزل موج ميکشيد.
باران سيب به دفتر آدم
زندان شکست
شاعر به جستجوی لغات
شبهای کافه نادري
فنجان خوشه های اقاقی
بر قطره های جوهر
پيوند می نشاند.
۱۳۸۱/۱/۱۶
|
|