|
24 April, 2003
حوصله دارين دو تا از کارهای قديمی رو بخونيد !؟ برداشت از مضمون هم آزاد ! تاريخش ارديبهشت ۱۳۷۷ است :
اين گوی خون گرفته !
-----------------------
وقتی دو دست من
در ماتم حماسه زيبا و پاک او
چرخيد در هوا،
شد باورم که باز
در زير پوستين تن
اين گوی خون گرفته ،
از جذبه های نام تو در جسم می تپد.
با اينکه سالهاست
از « نو گرائی » و بسرودن کلام « نو »
تقدير می نکم.
با اينکه نا گزير
در راه زندگی
تقدير کرد کاری
تا گونه ای به قشر روشنفکر ،
من
متصل شوم.
اما سپاسگوی توام ای بزرگ پاک
زيرا هنوز هم
از ياد حق و باطل
گلبرگهای ديدهام پر اشک می شود!
******************************
نشانی
-------------
نه همچنان شما
تمام شخصيتم هست داخل آن « جام »
که گاه جمع شدن،
بدست گيرم و با فعل شاعرانه ی خويش
به نيم جرعه اول
منورالفکر شوم .
نه همچنان آنان
توان آن دارم
که مستمر و عجيب ،
به ضربه های هوس در تشنج تن خويش
سری فرود آرم.
نه حد آن هستم
که قلب خود به کف آرم به کوچه و برزن
به سنگفرش معابر سجود زجه کنم.
ودر عبور نگاههای شک و نا باور،
خدای خود به لب خسته ای ترانه کنم.
نه تاب آن دارم
که همچو پروانه
ز جذبه های وجودش به عمر کوته خويش
طواف شمع به شعر خويشتن بهانه کنم.
نه دست داد که چشمی گشايم از ترديد
سپر گرفته و نا مردمان نشانه کنم ....
به هيچ مکتب و پيوند هست و بود و نبود
نداده ام دستی
که گاه سر مستی
چو طفل ساده ی معصوم سر براه متين
چنين چنان بر آورده از سر دلشان
به مشق نسخه کنم.
به هر کجا که شمائيد اين دل بيتاب
کنار رد قدمهايتان زده خيمه
اگر به عشق - به واقع به عشق بنشستيد.
به هر کجا که شمائيد
اين دل بيتاب
کنار رد قدمهايتان زده خيمه!
|
|
|
|