07 May, 2003
در چهارده روايت !
--------------------
به جستجويت بودم
از خروس خوانهای شرقی
تا بوق سگ که زدم
سوار شده بودی - و فکر من
در ضربان نبضت
کوبه ی قلب را آويز شد .
سه راه ضرابخانه
چشمان آبيت در ۱۴ روايت
فرياد عشق را
آموختم.
*********************
Big Bang و هزاره ی سوم!
-------------------------------
ماتم چه داری انگار
که اينگونه به تکرار خويش
محتاج بارشی !؟
و پيامبر گونه به دل اندر ميان که ميخواهمت
به زايش ستاره باران شبانه
اگر اينسان محو نگاهت نبودم
تير و کمان به ابروی زهره نمی بستم.
نور آسمانهايت ،
کهکشان دل که تابان می کند
به شرابهای حافظ شيراز می ماند.
و من
به حجم ارتعاش امواجت
تا انتها
محتاجم.
۸۲/۲/۱۷
|
|