11 June, 2003
هبوط ۴۸
--------------------
هيچ کس چيزی نمی گفت.
تصور دايره ی نگاهش
از شنيدن خبر
بند ناف را به تپش آورد - و
من آمده بودم.
خنده که بر لبانشان بر آماسيد
۳۳ سال گذشت.
که هنوز هم کسی چيزی
آوازی
نشان بی نشانی حتی ....
تنها نگاه خيره ای
به سفيدی نوک قلم تو
در حيرت پرواز
به دوره گردی رموز آنجاها
سر قباله می بندد - و قطره ها
دل دل
تا به تصور صدايت ببارد ؟
برای آنروزها
که از پشت ميله ها
حرير کلامت می بافتی - تا امروز
تبسم دوست
نقش بند کارتهای کوچک
نگاه آينه را قطره ای شايد ...
۸۲/۳/۲۱
|
|