|
09 July, 2003
از ايرج ميرازا به ملک التجار !
----------------------------
عجب مردم عجيبی هستيم ما . تا يه نفر زنده است اگر به حال مرگ هم باشه سراغی ازش نمی گيريم . تا مرد آه و افغان راه می افتد و داستانها...
وقتی يکی به بدترين حال روحی و جسمی و مالی ميگذرونه يه کلام نمی گيم فلانی کاری باری ؟ تا افتاده تو تخت بيمارستان گريه کنون می ايم که ديگه اصلا کار از کار گذشته و نه اون آدم قبلی است و نه اصلا تو رو بجا می آره ... بعد می آئيم براش سايت و وبلاگ راه می اندازيم و يه عده هم به جای ديدن چهره فرهنگی ، هنری و اجتماعی اون آدم می نويسند چرا طرف فلان روزه دست تو دماغش کرده !.... همين کاری که با فروغ کرديم و حالا ازش افسانه ها می سازيم و آدمی رو بهش می بنديم که خودمون می خواهيم نه اونی که بود... به هر حال مطئنم زمان اين آدمهای امروزی مورد انتقادمون رو بعدها تبديل به بت می کنه ....
اين داستان لاله و لادن هم از ماجراهای عجيب تاريخه ... به دوستی گفتم زمان و مکان و فواصل تاريخی چه تغييرات بزرگی در انسانها بوجود می آره ... شايد اگر ۲۰۰ سال قبل اين لاله و لادن متولد می شدند بعنوان انسان ناقص يا حيوان نما يا بد شگون يا هر چی زنده بگور شده بودند اما گذشت زمان و بالا رفتن آگاهی انسانها چهره ای حماسی به مرگ آنها داد که ميليونها انسان در سراسر جهان از مردم عادی تا وکيل و وزير و رئيس جمهور برا يشان پيام فرستادند...
از دو گانگی مکان يادم اومد توی همين تهران ببببببببببببببببببزرگ خودمان جاهائی هست که تو خيابون گداها آنچنان آويزونت می شن که برای فرار از دستشون بايد جيبهاترو با کمال ميل خالی کنی و در همين حال جاهائی هست ( مثلا جزاير پوکت يا قناری ) که تو خيابونهاش به جای گدا خانمهای آنچنای آويزونت ... به قول ايرج ميرزا :
ميان موسيو و آقا چه فرق است
که او در ساحل اين در دجله غرق است !
فکر ميکردم موضوعات و آدمها چقدر عوض شدند مثلا همين دجله ی ايرج يا زن هرجائی نيما .... رکسانا ی شاملو .... کوچه مشيری ... نا اميدی ،انقلاب و دمکراسی اخوان و... تعاريف اين داستانها با زمان ما چه فرق فاحشی کرده .... مثالا تصور نگار رويائی حافظ برا من يکی با اين حالات واقعا وحشتناکه :
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پيرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست !
خدا نصيب گرگ بيابون ....
از موضوع پرت نشم ! .... تفاوت زمانی در يک يا نيم دهه هم از عجايب روزگاره .... چقدر آدم رو دور و بر خودمون می شناسيم که ديروز يه چی ميگفتند و امروز يه چی ديگه .... يا از وجود شما برای رسيدن به مقصد خودشون استفاده کردند ؟.... امروز هم که مد شده از نسل جوان اسفاده ابزاری برای هر مقصدی در هر لباسی اينجائی و اونجائی فرقی نداره به قول دوست محترمه ای مهم نيست جوانها چی می گن مهم اينه که اين آدمها که غالبا همشون هم با هم اختلاف نظر دارند برای نظر خودشون دست به جای خواسته ی جوانها بگذارند !... آخر هم می بينی اونها آقائی کردند و بعد از رسيدن به مقاصد ما رو به فلان هم نمی گيرند و شعر تحويلت می دهند ... بعد می فهمي ماهم جوانی نکرديم بل جوانی ما رو ....
من بواقع آدم بی قاعده نويسی نبوده و نيستم اما يهو ياد يه داستانی از ايرج ميرزا به ملک التجار افتادم گفتم کاش ماهم می تونستيم به همين رکی جواب اونهائی که يه عمری با وعده و وعيد و .... سر کارمون گذاشتند بديم ! .... اينجوری شده ديگه :- )
از شاعر به ملک التجار در طلب وفای عهد
اقوال پر از مکر و فسون تو چه شد
الطاف ز حدو عد برون تو چه شد ؟
با آنهمه وعده ها که بر من دادی
غاز تو چه شد بو قلمون تو چه شد ؟
جواب ملک التجار
ايرج ز خراسان طلب غاز نمود
باب طمع و آز به من باز نمود
غافل بود او که غاز يا بوقلمون
چون دانه نبود جمله پرواز نمود !
پاسخ ايرج
حيف است که خلف وعده آغاز کنی
با شعر مرا از سر خود باز کنی
با داشتن هزارها بو قلمون
از دادن يک بوقلمون ناز کنی !
جواب ملک التجار
ای آنکه سزد خوانم اگر شهبازت
طوطيست همی کلک شکر پردازت
چون صرفه نبردم از تو قازی همه عمر
هرگز ندهم بو قلمون و غازت !
پاسخ ايرج ميرزا
ای وعده تو تمام بوقلمونی
ياد آر از آن وعده ی در بيرونی
از آنهمه ثروت وکيل آبادت
يک غاز به من نمی دهی ای ....ونی !!!؟
عزت زياد.
|
|
|
|