هللويا !
--------
ستايش نگاهت،
در آزرم چکه ی خورشيد
نهان که نمی شود اين دل تا به تا
تا دستهای موازی
شعاع سياهی چشمهايت که نيست
پس کی می آيی !؟
ستايش نگاهت ،
يه آبروی ابرهای پائيزی
که دلم به باغچه های دربند ، خاطراتت
رهايم که نمی کند
شب و اينهمه چشم
که در انتظار تو انداختم .
ستايش نگاهت ،
اگر اين دلتپه ی بی خواب
قاف که بگوئی عشق
کوهی مگر به آينه ی سيمرغ
سی و چهار تمام
هفت که جمع اعداد عمری
برای که می خوانم !؟
ستايش نگاهت ،
به سال پرتو مريخ که شش جهت
نمی چرخد ديدن
اگر لبخندت به مستی
گيلاس شب نوش از ما بهتران باشد ... !؟
ستايش نگاهت ،
به کدام زبان زنده که نفس زنان
به زور جوهر خورانهم شده
مرگ الفبا
از خاطرات چروک
به زندگی سنجاق می زنم .
ستايش نگاهت ،
گاهی نيست که کرکره بندم
سيزده و چهل و پنج دقيقه
کارگاه شعر شبانگاهی .
غير از مقنعه ی کلاسهای يکشنبه
باد هر چه آورد
سراغی هم مگير !
۸۲/۵/۲۵
****************************
شمس لنگرودی
------------------
تجربه ی کاری و حرفه ای من در برخورد با شخصيت فيزيکی شاعران به من آموخته که آنچه در اشعار آنها جستجو ميکنم ، باز تابی واضح از شخصيت آنها نيست. خيلی از شاعران مطرح امروز و ديروز را ديده ام که با کتابهايشان به کلی در تضاد يا در تقابل هستند. از فريدون مشيری شنيدم که می گفت برای شاعرمثل مابقی آدمها هر چيز متصور باش البته در حد تعادل - اخوان ثالث ميگفت آدم فقط به فقط بايد شاعر باشد تا شعرهايش شعر شود . نميتوان هم تاجر و کاسب يا طبيب يا وکيل خوبی بود هم شاعر خوبی که البته نظر حميد مصدق عکس اين بود ! شاملو اعتقاد داشت من زمانی شعر می گويم شاعر هستم مابقی لحظات خودم هستم .
به هر حال اشعار شمس لنگرودی را خوانده بودم و دورادور با کارهايش آشنا بودم . اما اولين برخورد از نزديک و شنيدن نظرهايش در مورد وجود مدرن و پست مدرن و تاثير آن در ايران نظرم را جلب کرد . گفتگوی متين ، دوری از جنجال و خود محوری که اکثر شاعران ما دچار آنند را در او ننديم . درست که صحبت هايش جای بحث داشت ، اما شخصيت او به نظرم مثبت و خودش آدم روشنفکری آمد . اميدوارم گذشت زمان نظرم را تغيير ندهد. آمين !