|
07 August, 2003
Deja-vu !
هشتاد و چهار ميليون بار !
کجا هستم !؟
فرقی ندارد که بزاز بوده ام
حمال سر خشتی گذر لوطی ممد
يا دلاک حموم آب منگل .
فرقی ندارد که مليجک دربار
يا در بار گاه کسی
عابد و معبود هم يکی
که بعد از ديگری به سپاس و ستايش خود
يا ديگری ....
اينجا حافظ نام پلی است
حد فاصل کريمخان و تالار رودکی
سعدی برای خريد لنگه کفش و الکتروموتور
مولوی برای بنگيها و
امير کبير سراسر بنز و بی ام دبليو
که برای گذر از فردوسی
آرم طرح طرافيک داری !؟
- راستی من کارت خبر نگاری دارم جناب سروان
- هزار ی کارساز تر است.
فرقی نمی کند کدام بار
اگر هشتاد و چهار ميليون دفعه آمدو شد
به اين تار ِکم بی اعتباری رسانده ام.
لاشه ای که شبانه
به حجم خالی زير گذر
پناهنده باشی .
چفت و چسبان آنچنان که
جفت - واژه ای نخ نما
برای بلدرچين و باقرقره و بد بده ...
فرقی ندارد باور کنيد خاله خانم
توقعم را ديگر کجا اندازم جهت راحتی خيالتان !؟-
-
-
-
-
-
-
اينجا ؟يا
-
-
-
-
-
-
-
-
اينجا خوب است ؟
پائين تر ؟
اگر از راه می رسد هر جائی که بگوئی .
اما خواستن من از آن رنگی نيست
که به کار ديگ و کماجدان شما حاجت است.
بال پروانه ای
ران ملخ و چشم مورچه ای کافی است.
وقتی هشتاد چهار ميليون بار در آمد و شد باشم
بی بال بهتر از بال شکسته.
ببينم
من تمام اين داستان را
پيش از اينهم ديده ام !؟
فرقی ندارد کدام بار.
بگو يکبار.
۸۲/۵/۱۶
|
|
|
|