|
07 September, 2003
اولين گرد هم آئی وبلاگ نويسان ادبی به بهانه سالگرد رفتن مهدی اخوان ثالث :
-----------------------------------------------------
۱- سال ۱۳۶۹ بود برای اولين بار تجربه ی اجرای کارت و پوستر شعرا رو با چهره ی اخوان ثالث آغاز می کرديم - طبيعی بود خيلی ها نه با اينکار آشنا بودند و نه لزومی برای اين کار می ديدند و البته خيلی ها هم خيال می کردند در اين وادی سراغ پول آمده ايم که ....
بگذريم با زرتشت اخوان گفتگوئی بود بر سر لزوم و يا چگونگی اجرای کارها و از جمله بحث هايمان اين بود که ما اعتقاد داشتيم : در اين ظلمت اگر اين کار کم رمق کور سو يا شبچراغی باشد برای بهتر شناساندن اخوان ثالث و تغيير ذائقه ی جوانان چرا که نه !؟
زرتشت می گفت اخوان احتياجی به تبليغ ندارد !
گفتم عزيز جان خود خدا هم احتياج به تبليغ دارد چند بار در روز می گوئيم « بشتابيد بسوی نماز » ؟
۲- سال ۱۳۸۱ بود انگار يا ۸۰ درست يادم نيست ، اما يک همچين روزهائی تو روزنامه خوندم که به همت خانه هنرمندان ايران مراسمی برای سالگرد اخوان بزرگ اجرا می شود که دکتر کاخی از ياران اخوان برای عموم صحبت می کند. گفتم دمتان گرم و سرت خوش باد - توی اين ۱۰- ۱۲ سال بعد از رفتن اخوان هر مراسمی بوده جای ما و يا جوانان نبوده . يه مشت از ما بهتران جمع شدند مثلا در خانه ی خانم فلانی شاعر و يا اقای فلانی شاعر که به رسم مثلا سه شنبه ها که اخوان زنده بود و مراسمی بود يادی از او کنند که البته در اين اماکن که جای فرهيختگان سيببيل از بنا گوش در رفته است ديگر نسل جوان محلی از اعراب ندارد که تازه دارد پشت لبش سبز می شود !
خيال می کردم اخوان از ياد جوانها می رود و اين « کج آئين قرن ديوانه » آنقدر جا برای او ندارد که حتی کارهای بسيار موفق ما با چهره ی اخوان ثالث در تيراژ ۳۰۰۰ عدد بايد ۳ يا ۵ سال آب بخورد و کسی نخرد و غمم گرفت که چرا کسی کاری نمی کند ...
باری با خوشحالی به مراسم اخوان در خانه هنر مندان رفتم. بعد از مدتها انتظار و به دليل چاپ خبر در روزنامه کثيرالانتشار همشهری خيال می کردم چه خواهد شد . فکر می کنيد چند نفر آمده بودند !؟- غير از دکتر کاخی و زرتشت و من مهرتاش طايفه ی عزيزم ۴ نفر !!!
بعد هم اعضای خانه هنرمندان جمع شدند تا جمعيت به زور حدود ۱۰-۱۲ نفر شد !
گفتم زرتشت جان يادته ۱۰ سال پيش گفتی اخوان احتياجی به تبليغ نداره !
۳- خودندم وبلاگهای ادبی اولين نشست رو با اخوان شروع کردند ! بارک الله به اين جرات- آمدند و آنقدر که توی اين مدت کم يکی دو روزه می شد کمکشان کردم - بچه های نوجوان و جوانی بودند. گوشزد کردم که مراسم قبل ۴ نفر بودند . گفتند دعوتنامه داديم برای اين مراسم حدود ۱۰۰ نفر جا داريم . گفتم ۱۵۰ دعوت کنيد تا جا کم بياد بهتره ! اينجا اينجوريه ديگه !
مراسم برگزار شد. استقبال بد نبود در های سالن رو بستند و جا نداشتند . البته که سالن کوچکی بود در پارک نظامی توانير اما آبرومند بود.بعد اين سالها مراسم بدی نبود. با اينکه اين بچه ها ظاهرا اولين تجربه رو انجام می دادند خيلی با اعتماد بنفس و جرات عمل کردند. البته برای اونها جای مناسبی بود که به معرفی خود و تشکلشون شکلی قانونی بدهند. ظاهرا برای گرفتن مجوز خيلی دردسر کشيده بودند و آخر هم مجوز شفاهی !!! بهشون داده بودند. به هر حال دستمريزاد. من رو خيلی ياد ۱۹ سالگی خودم و اون شور و هياهوی عجيب درونی ام انداختند - که البته تحت اون شرايت خاص تمامش بخار شد و به هوار رفت ....
۴- نکته ی جالب که البته سهيل محمودی به اون اشاره کرد اينکه اخوان ثالث بين بزرگان معاصر تنها کسی است که با فاصله ی نسبتا زيادی با مدرنيسم و ايسمهای بعدی حرکت می کرد. مقالاتش رو بخونيد چه به راحتی شاملو رو در « دم زدنی چند در هوای تازه » به سخره می گرفت و يا توی کتاب « در باره هنر و ا دبيات » با اعتماد به نفس عجيبی سهراب رو دست می اندازه ! انگار زمين دهن باز کرده و تنها خودش از اون بيرن آمده و هر چيزی غير و لا غير !!! باورش نمی شد که ديگه تمام شده - که البته همين شعر شوش را ديدم و هيچيم و چيزی کم و يا پايانم ديشب که اواخر عمر نوشت نشون داد که اخوان هنوز همان اخوان بزرگ است و اگر سراغ اوزان عروضی رفته وسوسه ی قافيه بافی است که سر پيری ولش نمی کند و بازی با زبان که البته در اين کار استاد بی چون و چندی بود.
بگذريم ... دوستاان بلاگی برای اين نشست از يکسری مهمان نه چندان مطرح استفاده کرده بودند مثلا سياوش شاملو ( پسر بزرگ شاملو ) که شعر زيبای کيفر شاملو را که اطمينان دارم اکثر جوانان اونجا از بر بودند با توپوق خوند - مزدک اخوان ثالث ( پسر آخر اخوان ) که با وجود اينکه مدتها بود نديده بودم و خيلی بزرگتر و پخته تر شده بود اما هنوز هم با سر پر ادعا آمد و نقدی بر کتيبه ( که از سهل و ممتنع ترين اشعار اخوان است ) داشت و .. - چند دوست گرامی و استادانی که متا سفانه اسمشان رو فراموش کردم و لی يادم مونده که يکی از اونها به همه ی اشعار مدرن که در مجلات چاپ می شود به شدت انتقاد کرد و خودش يک غرل و يک شعر نيمائی خوند و آقائی که با سماجت داشت شعر ماهان شاملو را بررسی که البته نه رو خوانی از روی دستنوشته ای می کرد و حتی جسارت مجری جوان مبنی بر اينکه وقت نداريم اينجا مراسم اخوان است او را آرام نکرد !!! - و البته سهيل محمودی معلوم الرفتار که دمش گرم و چند کلمه حرف درست و پوست کنده در باره اخوان گفت و ميدان داری کرد.
دست آخر هم مستندی جالب و قا بل تامل از شوش با شعر زيبای اخوان ثالث « شوش را ديدم » که حدود ۸ دقيقه بود.
البته از وبلاگ نويسان هم چند نفری آمدند و شعر خوندند و يکی از دوستان هم اشاره ی جالبی به اينکه بلاگ نويسان نمی تونند با سبک اخوان وارد فضای مجازی نت شوند ( نقل به مضمون ) و اينکه اخوان در بدعتها و بدايع در واقع سبک عروض خاص خودش رو به نام نيما ارائه داده و نيما کارش چيز ديگری بوده - که تا حدی درست بود.
۵- اما نمی دونم چرا دو ستان عزيز از اينهمه وبلاگ ادبی آمده بودند و غزل سايان رو انتخاب کرده بودند !؟ درست که بعضا غرلهای قوی و محکمی هم داشتند، درست که غزل هم مثل هر شعر ديگری جالب و خواندنی است اما بد نبود از نويسندگان مدرن و يا حد اقل نيمائی هم استفاده می کردند تا مجلس از اين حالت يک بعدی خارج می شد. گفتند يکی از دوستان رو از شمال انتخاب کردند تا بياد و غزل و قصيده بخونه البته با کمی تاکيد محاوره ای - اما اينهمه بلاگ نويس موفق با اشعار
بعضا محکم اينجا دم دستمون بود ...
اگر قراره جوانها و بزرگترها با هم باشند - خوب از بزرگترهای مشخص و معروفتری می شد استفاده کرد که هم اخوان را بهتر بشناسندو هم بهتر بشناسانند و مجلس به بررسی آثار اخوان تبديل می شد
بعد هم خيال می کنم اين دو ستان رو بايد يه بزرگتر کار بلد هماهنگی بهشون بده. فضای سالن سرشار هيا هو و همهمه بود. آقای استاد فلانی بلند می شد شعر بخونه بر ميگشت می ديد جوان ۱۸ ساله سر جايش نشسته و توجهی هم به اينکه ايشون ايستادند نداره !!!! حتی به وسايلشون که روی ميزه محل نميگذاشت ! تا اينکه از پشت زديم آقا اينجا جای استاده !!!
خود هماهنگ کننده ها موبايلشون دم به ساعت زنگ ميزد- بعضی از بزرگتر ها که کارت دعوت داشتند رو رد می کردند و بعضی ها با ناراحتي از اونجا رفتند و کسی نبود دلجوئی درستی انجام بده - اينها برای نشستهای بعديشون تاثير ميگذاره.
شب اجرای کار تازه اومدند و پيشنهاد شد قسمتی رو برای نمايشگاه مانندی در نظر بگيرند و من از کتا بخانه خودم ۱۹ جلد کتاب اخوان بهشون دادم و چند تا قاب نقاشی از چهره و چند تائی هم از جاهای ديگه گرفته بودند.که البته می شد بهتر اونها رو چيد و در معرض نمايش گذاشت - هر چند که اصلا کسی به درستی برای ديدن آنها راهنمائی نشد و عملا بازديد کننده ای نداشت .
اما بواقع با همه ی اينهائی که گفتم توی اين بلبشوی گرفتن سالن و مجوز و اسپانسر مالی و نداشتن امکانات کار اين گروه ققنوسان قابل اجر و احترامه و اگر ما هم چيزی گفتيم برای بهتر شدن نشستهای بعدی بود و البته نظر از روی بی نظری ....
يادتون نره اخوان در اين سالها نشست رسمی و مردمی و جوانانه ای مانند اين نشست نداشته است.
اينهم تشکر آخر :
دمت گرم و سرت خوش باد
۸۲/۶/۱۶
|
|
|
|