20 October, 2003
Manifesto !
----------
Ifollow the four elements;
And the task of organizing the structure of my heart
Exceeds the local government of the blind !
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم ارزوست
ای آفتاب حسن برون ا دمی ز ابر
کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست
گفتی به ناز بيش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بيش مرنجانم آرزوست
آن دفع گفتنت که برو شه به خانه نيست
وآن ناز و باز تندی در بانم آرزوست
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت
شير خدا و رستم دستانم آرزوست
زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نهره ی مستانم آرزوست
بالله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی کوه و بيابانم آرزوست
يک دست جام باده و يک دست زلف يار
رقصی چنين ميانه ی ميدانم آرزوست
دی شيخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کاز ديو و دد ملولم
و
انسانم
آرزوست
گفتند يافت می نشود گشته ايم ما
گفت آنچه يافت می نشود
آنم
آروزست.
|
|