اهـورا

 






21 November, 2003

گفته بودم عاشقم .... خب !؟ حرفمو پس می گيرم !!!
--------------------------------------------------


۱- ماه گذشته بود انگار ؟ دعوتی شد برای کنسرت بزرگ عصار که با همه بی حوصلگی و داستانهای آنزمان رفتم - فکر ميکردم تو همه جای دنيا کنسرتهای برزگ آنچنانی با خواننده های بزرگی مانند عصار ما ! چگونه بر گذار ميشه و اينجا چه جور ؟ باری - وقتی عليرضا عصار آهنگ معروفی خواند که هی ميگفت دروغه دروغه وقتی به اين قسمت ميرسيد که : گفته بودم عاشقم - ميکروفون رو بطرف جماعت می گرفت و آنها که البته اکثرا هم خانم بودند فرياد می کشيدند : خب حرفمو پس ميگيرم !
برام عجيب بود . يعنی اين جماعت بار منفی اين آواز براشون اينقدر شوق آوره ؟ - همه جای دنيا جوانها - دختر ها - پسرها و يا عشاق هنگام خواندن آواز های عاشقانه و بقول يکی لاو استوری ! اينجوری حالی به حالی ميشند و فشفشه و شمعی دست می گيرند و فرياد شوق سر می دهند اما اينجا !؟
فکر کردم خوب اين آينه ی تمام نمای امروزه روز که اين جمعيت هزار و اندی فريا می کنند ! کدام قول و قرار و رابطه ای تو اين مملکت با اين قشر فرهيخته ماندگار و پايداره ؟ نگاهی به دور و اطراف خود بندازيد . روی کدام حرف آدمها ميشه اعتماد کرد اين روزها ؟ - همه بهتر می دونند داستانهائی که بعضا از اينور و آنور می شنويم که فلانی با چند تا بچه زير سرش بلند شده يا فلانی شوهر داره ها و لی ... يا خانم در آن واحد با چند نفر دوسته و به همه هم عشق می ورزه و برا همه م ميميره و آقا در آن واحد ۱۰ تا دختر دورشه و با همه هم می خواد ازدواج کنه و زمان هم که فرا برسه تاريخ مصرف آدمها تموم ميشه !
نميگم اين داستانها فرا گيره و کل جامعه اينطوره ، نه - اما اين داستانها نسبت به سابق بسيار زيادتر شده و بيشتر هم در قشر جوان اگر نه همه جای دنيا آدمهائی هستند که برای خوش گذرانی ـ زن يا مرد فرقی نداره ـ با هزار نفر رابطه های آنچنانی دارند که بحثی درش نيست . اما اگر کسی به کسی دل بست و ابراز و عشق و اينها ( حتما نبايد شناسنامه ممهور بشه ) داستان جوره ديگره . تعجب اينجاست که تو اين ولايت گاها شناسنامه هنوز خشک نشده داستان جديد راه می افته ! چه برسه به اينکه تعهد کاغذی هم نباشه . براحتی ميگی : خب حرفمو پس می گيرم !
تو قول و قرار روزانه ، زندگی و کاری هم همينطور روی حرف کی ميشه حساب باز کرد . چقدر قول آدمها يا حتی چک و سفته اونها اين روزها ارزش داره ؟ امروز يه چی فردا يه چی ديگه ...
حتی تو داستانهای اجتماعی و به نوعی شايد سياسی هم اين داستانها رو راحت ببينيد . وقتی کاری با جماعت هست قولها و قرار ها وقتی استفاده تموم شد ميبينی همه اينها داستانه و قول کيلو چنده ؟ خب حرفشو پس ميگيره ! انتخابات که تموم شده !
خلاصه اين فرياد جماعت در کنسرت عليرضا عصار که : خب حرفمو پس ميگيم - يا :عاشقی دروغه و اينها بواقع باور ما ها شده و اين زندگی ماشده و بعد از هزاران سال تمدن که فقط روی کاغذ نوشته ميشه و به اون هی مينازيم به انجا رسيديم که : ليلی فقط تو قصه است جنون ديگه کدومه ! مثل خيلی از باورها های اجتماعی انسانی و يا حتی مذهبی ما که سالها ما را چاره ساز بود و هدايت يا حتی کنترلی بر پندار - کردار و گفتار ما بود در اين مملکت خود محور و اکنون ظاهرا آدمها به هيچکدام پايبند نيستند و باور دارند که اينها فقط تو قصه است !
فرياد جماعت در کنسرت عصار که خب حرفمو پس می گيرم !فرا فکنی زندگی آنها و ما بود.


۲- دوستی را چقدر می فهميم و اين کلمه چقدر برامون ارزشمنده ؟ ميشه دو نفر ( جنسيت زياد مهم نيست ) با هم دوست باشند و ورای مرزهای تن همديگر رو ببينند يا نه ؟ اگر يکی با يکی حرف زد يا از افکار اون خوشش آمد يا شيفته ی مثلا نگاهش در هنر يا هر چی يکنفر شد فورا بايد انگ روابط به اون رابطه زد ؟
ميشه من بی اينکه آدمی رو ببينم و يا حتی حرف و نامه يا ايميل خصوصی احساسی به اون بزنم اونرو دوست خودم بدونم چون با نوشته های اون مثلا در وبلاگش ارتباط روحی برقرار کردم يا نوع نگاهش به آدمها برام جالبه ؟ ميشه من برم تو يک بلاگ ادبی نظری بدم حرفی بزنم و پيگيری بکنم بدون شناخت قبلی از اون آدم و اونهم بياد تو ايميل من تشکر بکنه و مثلا من رو دعوت کنه که : بيا و مطلب جديدم رو بخون و منهم برم يکهو يک نفر نگه شما که با هم دوست شديد حتما از اين ببعد يه جور ديگه می نويس ..... ؟
ظاهرا نميشه -توی اين جامعه حد اقل نميشه .
ميشه من با يکنفر دوست باشم و از روی دوستی همونطور که خوبيهای اونرو ميگم عيوبش هم بگم و به طرف بر نخوره ؟ ظاهرا نميشه.
جای تاسف داره که خانمی که مثلا ادعای علاقه های فراوان به شخصی فرضی ( مثلا من ) می کنه و نامه و تلفن و ايميل و اينها دائم و جوابی هم نمی گيره و حتی جواب سلامی هم نميشنوه و با ديدن کامنتی از من در وبلاگ يک دوست نامه می دهد که حتما تو می خواهی با فلانی ازوداج کنی که جوا ب مرا نمی دهی !!!
چقدر بعضی از آدمها احمقند حتی اگر مثل اين خانم پزشک و شاعری باشند که دنيائی ادعا را با خود حمل می کند ! چرا ما بايد برای هر رابطه دوستانه دليلی سه بعدی بتراشيم تا برامون تعريف بشه !؟
و يا چرا بايد اينقدر ارزش دوستی ها کم باشه که با يک باد کوچک تمام شکوفه های يک رابطه سالم به زمين بريزه ؟ ما آدمهای مدعی کی بايد بزرگ بشيم ؟ تو دنيای بچه ها ا يک نگاه به يه دوست ديگه براحتی قهر می کنی و تموم .
اما آيا دوستی لباس تنه که تاريخ مصرف داشته باشه هرچند تمام عقايد من با تو ی دوست متفاوت باشه اما رابطه ی قلبی از بين ميره ؟ شايد کم بشه اما از بين نميره اگر بواقع من و تو با هم دوست باشيم و اين نام تنها ابزاری برای گذارن دوره ای نباشه .
ظريفی گفت : همه چی نو و تازه اش خوبه الا دوست .
ختم می کنم به اين نثر زيبا از دکتر علی شريعتی :
خدايا
به هر که دوست می داری بياموز که عشق از زندگی کردن بهتر است .
و به هر که دوست تر می داری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر !

زمان نشون ميده که عشقها کی می آيند و کی ميروند و دوستيهای خالصانه چقدر پايدارند.


۳- درسته که خيلی از حرفها و نقلها و داستانها براستی بچگونه است . اما زمانی که مجبوری به آدم يا آدمهائی گفتگو کنی که ديد بچه گانه و دنيای کوچکی دارند بايد در قالب آنها باشی . مثال من : فرض کنيد صدر اعظم چه می دونم سنای آمريکا با اون يال و کوپال و کراوات و تشکيلاشت داره راه ميره و مثلا برای سخنرانی به فلان تالار - بعد می بينه ريگی توی کفشش افتاده و داره آزارش ميده و اون اصلا راه رفتن و حرف زدن رو فراموش کرده - پس مجبوره با اون يال و کوپال بنشينه ، زانو بزنه ، بند کفش رو باز کنه و ريگ رو پرت کنه بيرون و البته که جلومردم باشه و شلوارش هم خاکی بشه !
بنابر اين حتی اگر داستانی خيلی بچه گانه باشه اما حکم اون ريگ رو داره و بايد با همون استاندارد اونرو بر طرف کنی ...

اما منظور اصلی :

۴- گاهی اوقات آدمهائی توی زندگی ما پيدا ميشوند که نه وقتی از ما می گيرند و نه رنگی دارند و بودن و نبودن اونها اصلا به هيچ نمی آيد - اما گاهی برای آدمی وقتی ميگذاری - حسابی روش باز می کنی و علاقه ای به اون داری و خيال هم ميکنی که سن و سال زمانی که حرف مشترک با هم داريد مهم نيست اما درست همين زمانها حرکتی از اون ادم می بينی که تمام محاسباتت بهم ميخوره و به خودت می خندی که چرا اينهمه زمان رو حروم کردی و برا ی چه کسی ...

دوستی داشتم که فکر ميکردم و ميکنم که آدم اهل فکر و هنرمندی است. درست که سن و سالی نداشت و شايد زمانی و اکنون هم - بچه بود . درست که اطلاعت زيادی نداشت و به اصطلاح مکتب نرفته بود - اما از نظر هنر و شعر دستی خوب در نگارش داشت و اونقدر انرژی و تيز بينی و روح لطيفی داشت که ارزش دوستی ، تامل و گفتگو داشته باشد .
اين دوست ظاهرا دست به قلم خوبی داشت و با کمی وجين و آرايش شاخ و برگ ميشد جائی برايش فراهم کرد در ديد عمومی و اگر خود ارزش درست خود را می دانست و به نصايح دوستان دلسوز گوش و البته شاگردی اساتيد حاضر می نشست و هنوز هم بنشيند جايگاه مناسب در هنر و ادب اکنون خواهد داشت و ...
وبلاگ زيبائی راه انداخت
هر از چند گاهی سری می زدم و می زنم و آنچه به ذهنم درست می آمد بر حسب تجربه به او می گفتم يا برايش می نوشتم.
بيمم از اين بود که اين دنيای پر هياهو و رنگ ولعاب اينترنت و کوتاهی سرهای آدمها در اين مملکت و جنب و جوش و انرژی زياد اون عاقبت اونرو از مسير پرت کنه و دچار به به و چهچه ديگران کنه و عرصه به خلاقيتش آنچنان تنگ بشه که با کوچکترين انتقاد واکنش نشون بدهد و خود را متولی امام زاده ای بداند که با دست خود ساخته - که متاسفانه اينطور هم شد .
با تمام گرفتاريها که داشته و دارم اگر برنامه جمعی و دوره ی مثلا هنری ميگذاشت و اصرار ميکرد می رفتم . بهم هم بد نمی گذشت با آدمها و نظرات و عقايد جديدو البته جوانتر آشنا می شدم و دوستهای تازه ای هم پيدا ميکردم وکردم. و اگر کسی به شوخی ميگفت بين اين بچه ها چه ميکنی به خودش اشاره می کردم که : من غير شما بچه ای اينجا نمی بينم ! - يعنی سن و سال اين دوست ، در رفاقت برايم ملاک نبود چون از نظر فکری بزرگ می انگاشتمش .
باری ...
مدتها بود از او بی خبر بودم و چند باری که صحبتی پيش آمد روبراه نديدمش و پرسيدم فلانی طوری شده ؟ ناراحتی و جواب آمد يوخ .
تا اينکه دو بار دوستانی تماس گرفتند که چيزی شده و ظاهرا فلانی از دستت ناراحته گفتم او کی ! خودم باهاش تماس ميگيرم و خلاصه ۲ يا ۳ ماهی گذشت تا از برنامه های عجيبی که برام پيش آمد خلاص شدم و زنگی زندم که : فلانی چته ؟ چرا ناراحتی ؟ از حرفی از من ناراحت شدی ؟
ابتدا زمانی گذشت تا حرف بزند - بعد متلک باران شدم - بعد که خويشتنداری مرا ديد و ارام شد گفت يه روزی به يکی از دوستان گفتی فلانی را به حال خودش گذاريد و اين يعنی من مثلا خلم يا آدم نيستم !!!
گتم عزيز جان اولا که اگر اين حرف را گفته باشم حرف بدی نيست و معنيش آن نميشود که گفتی - ثانيا من يادم نمی آيد زدن اين حرف را و درست که بچه بازيه ( مثل داستان ريگ و کفش !) اما بسيار خوب اون آدم فرضی را بيار و ببينم داستان چيست که زير بار نرفت و حرف را به جنجال کشاند.

گفتم عزيز جان ناسلامتی ما ادعای روشنفکری داريم - ما نويسنده ، شاعر ، خبرنگار ، وبلاگ نويسيم و جماعتی ما را دوره کرده اند و برای خود داعيه داريم
ما ادعای دمکراسی داريم از نبود آن در اين کشور می ناليم و سالهاست يقه ی گفتگوی تمدنها را جر داده ايم ! آخر يعنی نميتوانيم دو کلام حرف حساب بزنيم در حد شخصيت و البته ادعا هامان !؟ اگر ما نتوانيم ديگران حق دارند چوب به سرمان کوبند !
مگر خودت بارها نگفتی که مرا بعنوان برادر و البته معلم قبول داری ( که من هيچ علاقه ای به عنوان معلم ندارم ) نمی دانم زمانه عوض شده يا من معلمهائی که خود بعنوان معلم بر ميگزيدم را جور ديگری می ديدم و حتی اگر تحقيری هم ميشدم يا عيب رفع می کردم و يا ثابت می کردم آنچه آن معلم ميگويد نيست و او همچنان برای من معلم بود - پس چطور تو با سر انگشتی و پيام نابجای آدمی فرضی اينچنين شده ای ؟ بلکه آن آدم دارد بلوا راه می اندازد بنا به دلايلی !؟

گفت : نه مشکلی نيست روابط برای من پتانسيلی دارد که وقتی آن تمام شد فاتحه !!!

عجب !
من نمی دانستم دوستی هم با علم فيزيک ممزوج است و دارای پتانسيل و به عبارتی تاريخ مصرف !
زمانی که با آدمی کاری داريم و مورد توجه است اجازه داريم هر ساعت شب و نصفه شب سراغ بگيريم ، بگوئيم ، بپرسيم ، بشنويم و تا کارمان تمام شد پتانسيل تمام و... ! استفاده ابزاری از آدمها يعنی همين ديگر آنوقت وقتی آن آدم می گويد عزيز جان چيزيت شده آنقدر پرت حرف بزنيم که طرف را مجبور به پاسخ نابجا کنيم که از ياد آوری آن مدتها نارحت و افسرده شود.

فکر می کنم ما جماعت يه جورهائی حقمان است که با باتوم توی سرمان بزنند و ادعاهای آنچنانی هنوز برای ما بسيار بزرگ و لباسهای عرفانی ، عشقی ، شاعرانه و مدرنيته برای ما گشاد است. چرا که هنوز معنای الف بای انسانيت و دوستی را نمی دانيم و از گفتگو که اينهمه از ان دم ميزنيم هيچ نمی دانيم. مثل آدمی که رگه های فرهنگ گاها مندرس وطنی را انتخاب کرده و مثلا سر سفره با مشت پياز نيم ميکند و از آنطرف ادعای مدرنيته و فرا نگاری دارد ! خب مسخره نيست ؟ گفتم برای اين مملکت که نويسنده و شاعر مآب آن من و تو هستيم و معلم آن به مثال من و داعيه داريم - می نويسيم - بلاگ داريم - از شعر و چه و چها دم می زنيم ولی معنای ارتباط - دوستی و انسانيت و گفتگو را نمی دانيم بايد گريست.
بعد فکر کردم پتانسيل شايد برای نسل جديد تر معنائی خاص دارد و برای من نه !؟ بعد ياد مطلب از « ادواردو گالينو » در باب تغيير زبان نسلی افتادم ( ترجمه ناصر رحمانی نژاد در نگاه نو شماره ۱۲ آمده ) و گفتم شايد معنای پتانسيل مانند خيلی از اين معانی فرق کرده باشد :

در دوره ويکتوريا در حضور دوشيزگان از شلوار صحبت نمی کردند ، امروز چيزهائی را در برابر افکار عمومی نمی توان گفت :
* سرمايه داری نام اقتصاد بازار را بخود نهاده است .
* امپرياليسم، جهانی شدن ناميده می شود .
* قربانيان امپرياليسم، کشورهای در حال توسعه خوانده می شوند همانطور که يک کوتوله ممکن است کو دک ناميده شود.
* فرصت طلبی مصلحت انديشی خوانده ميشود.
* مردم فقير مردمان کم در آمد و در ايران اقشار آسيب پذير - ناميده ميشوند .
*اخراج بچه های فقير از مدرسه ترک تحصيل ناميده ميشود
* به اختيار باخراج کارگران بو سيله کارفرمايان بدون پرداخت حق سنوات وخدمت می گويند بازار کار قابل انعطاف !
* کلام رسمی حقوق زنان را در ميان اقليتها مشخص می کند - گوئی که نيمه ديگر انسانها ( مردان ) اکثريت هستند
* بجای ديکتاتوری نظامی ميگويند پروسه
* به شکنجه می گويند فشارهای غير قانونی يا فشارهای جسمی و روحی
* اعضای خانواده های محترم اگر دست به دزدی بزنند به آنها می گويند اشخاص مبتلا به جنون دزدی !
* سرقت اموال عمومی بوسيله ی سياستمداران فاسد را ثروت اندوزی غير مجاز می نامند
* منظور از حادثه ارتکاب جنايت با اتومبيل است
*به کور می گويند نابينا ( در ايران روشن دل شايد برای اينکه فراموش کنند تنها حدود ۲۰۰۰۰ نابينا در ايران است و با اينهمه بريز و بپاش دادن مخارج آنها رقمی نيست تا از سر چهار راهها جمع شوند و بعضا گدائی نکنند )
* به سياه پوست می گويند رنگين پوست
* منظورشان از بيماری طولانی و سخت ابتلا به سرطان وايدز است
* بيماری ناگهانی يعنی سکته قلبی
*به کسانی که بر اثر عمليات نظامی کشته می شوند نمی گويند مرده - به کسانی که در ميدان نبرد کشته می شوند می گويند تلفات و به غير نظاميانی که از دست ميروند آسيب جنبی
* به برخی از جوخه های مرگ که در کلمبيا تحت نظارت نظاميان عمل مي کنند ميگويند پيش روی -
* شرافت نامی بود که ديکتاتوری شيلی بر يکی از اردوگاهای جمعی خود گذاشته بود و ازادی نام بزرگترين زندان ديکتا توری اوروگوئه بود.
* صلح و عدالت نام يک گروه شبه نظامی بود که در سال ۱۹۷۷ چهل و پنج دهقان را که تقريبا همه آنها زن و کودک بودند در حال دعا خواندن در کليسای شهر آکته آل ايا لت چياپاس مکزيک . به ضرب گلوله از پا در آورد !

خب حالا شما بفرمائيد نداشتن پتانسيل در يک دوستی چه نام اصلی دارد / ؟ استفاده ابزرای از دوستی ؟ - کهنه شدن ؟ - يا چی ؟

به هر حال من برای اين دوست عزيز که هنوز برای من کهنه نشده آرزوی موفقيت می کنم - و زمانی هم که او را درست شناختم اطمينان داشتم با اين انرژی زياد و احساسات رقيق اگر درست تعليم بگيرد و در مسير باشد و گرفتار خوش رقصی دستهای حواشی نشود می تواند - به چهره ای ماندگار در ادبيات کنونی تبديل شود - بدون تعارف - و اميدوارم روزی به خود آيد و از اين جنجالها خلاص شود و به راه اصلی باز گردد و بداند پتانسيل !!! او بعنوان يک دوست و يک انسان فرهيخته برای من تما م نشده و من او و کارهايش را دنبال ميکنم با آرزوی خلاصی از نفس - هر چند که ديگر نبينمش و اگر در آخرين بار مرا مجبور به پاسخ نابجا کرد به اين بيت از اخوان فراموش کند که گفت :

ممکن شمار بی ادبی از اديب هم
گاهی سکندری خورد اسب نجيب هم !


حکايت من و دوست اديب حکايت تمام اين اجتماع است با ادمهای درون آن - يادمان باشد هر که هستيم به هر جا برسيم يک دوست همچنان يک دوست است . تمام


۸۲/۸/۳۰

 Majid | 2:23 PM 


Comments: Post a Comment




Someone who isn`t like Anyone

شعرهاي محمـد مجيـد ضرغـامي
فرستادن نظرات

آرشيو

...........

با عرض پوزش - :
هرگونه برداشت مطالب اين وبلاگ به هر شكل از اشكال جهت چاپ و انتشار بدون اجازه كتبي صاحب وبلاگ ممنوع است و استفاده اشعار و مطالب در وبلاگ هاو سايت ها با آوردن نام صاحب وبلاگ و گذاشتن لينك اين وبلاگ مجاز است

...........


تورا بخير و ما را بال ِ سنجاقك




(اسم اين كتاب)
(سلطنت ارديبهشت نيست)
شعر و طرح هاي محمد مجيد ضـرغامي
....
مجموعه شعرهاي در دست نشر:
من و گنجشك هاي طبقه ي هفتم برج سفيد / دور دنيا در هشتاد شعر / ( آ ) ي با كلاه / عبور از جهان هاي ذهني

...........



موسسه فرهنگی هنری اهورا


( کانون تبلیغاتی اهورا )

مبتكر باز توليد آثار و تصاوير شاعران كهن و مدرن ايران در قالب پوستر، كارت پستال و تقويم براي اولين بار در ايران
.........................





انتشارات سرزمين اهورايي


ناشر كتاب هاي نفيس، هنري،
ديوان اشعار و كتاب هاي ايرانشناسي، تخت جمشيد و ...


دفتر مركزي:
22866858-22866859-
مرکز پخش:22882011
فروشگاه تجريش:
22720409



..........................




منتخب مصاحبه ها و مقالاتم در مطبوعات:
......

لطفن از حراج شاعر دست بردارید!
( به بهانه حراج وسایل شخصی احمد شاملو توسط فرزند ذکور) - نشریه رویش



ليسبون آخر دنيا است - روزنامه شرق


روزنامه همشهري - چفت و بستي براي بازار آشفته ي مواد فرهنگي


بسوي بيداري علمي - فرهنگي
مجدد آفريقا

ورود ديسکهاي نوري در عصر انفجار اطلاعات

نمايشگاه بين المللي کتاب تهران
در نيمه ي راه!؟

گفتگوئي با خانم «رزا بردي گالييه وا »
قزاقستان چه خبر !؟

به بهانه نمايشگاه کتاب کودکان آفريقائي
سلام بر نايروبي

کتابخانه ي مرکزي دانشگاه تهران
کدام مرکز اسناد !؟

ديروز و امروز حسينيه ارشاد

صداي پاي آب يا غرش سيلاب !؟

از پيروزي تا شيکاگو !
گفتگوئي با« داوود رشيدي »

حرفهائي از صميم دل
گفتگوئي با« خسرو شکيبائي»


دين يا دنيا
گفتگو با« عليرضا خمسه »

درد دلهاي يک هنرمند
گفتگو با «امين تارخ»

گفتگو باخانواده ي « حميد عليدوستي »

پاي درد دلهاي « محمود معمار »



* * *



دوستان


***
سايتهائی که می بينم :
.....
دکتر علی شريعتی
بنياد شريعتی
احمد شاملو
غلامحسين غريب و خروس‌جنگي
يدالله رويائي
صمد بهرنگی
پرويز شاپور
فروغ فرخزاد
عباس معروفی
کلاغ
ماني ها
دیگران
رضا قاسمی ( دوات )
کاپوچينو
آينه
پندار
مشاهير
گلستان
دوهفته نامه فروغ
دريچه
کتاب هفته
بزرگان ايران در جهان


***
















خارج از برنامه:

حافظه ي حجم
و پاسخ به تهي بودگي
( نامه ي سيد علي صالحي
به يد الله رويايي )

"اهورا"


هي................جو!

به بهانه ي روز شعر و ادبيات فارسي

در سرزمين قد كوتاهان

……………………… حرف هايي به بهانه ي تئاتر " من از كجا عشق از كجا "فروغ فرخزاد به روايت و كارگرداني پري صابري – تئاتر شهر آبان و آذر83


ماهي سياه كوچولو - خروس جنگي و يادي از سيروس طاهباز

1383 هنر نزد ايرانيان است و بس ! - حرفهائي به بهانه ي ( ادبيات داستاني در وب ) نشست حاشيه اي جشنواره وب

من دلم سخت گرفته است از اين ميهمانخانه ي مهمان كش روزش تاريك

فروغ فرخزاد از زاويه اي ديگر

مسيحا برزگر،دارينوش و سگ کشي

مدرن، پسامدرن و ساختارشکني

از ماست که بر ماست

احمد رضا احمدي،چلچراغ وکارنامه

شمس پرنده نبود ( به بهانه نمايش شمس پرنده خانم پري صابري









AHOORACARD
AHOORA - Yahoogroup
AHOORA - Orkut
AHOORA - Fotopages
AHOORA - Fliker





































Free counter