|
14 November, 2003
گفت که ديوانه نئی لايق اين خانه نئی !
۱ - اولا سلام لطفا حوصله کنيد و تا آخر بخونيد ! دوما اينکه نامه های شما رو می خونم خصوصی تر ها رو جواب دادم و مابقی اگر مدتها است بی جواب يا جوابيه يا هرچی شما بگيد مونده دليل بر اوضاع عجيب و گرفتاريهای طاق و جفتيه که روزهای گذشته -و هنوز دارم.
سوما اين نامه های بعضا عجيب و تحريک آميز !!!! دوستان برای مطلب « وبلاگ های مثلا ادبی و شعر ملی ... » کوکم کرد که مجددا يه چيزهائی بنويسم می دونم باز هم خيلی ها از خوندن اين چيزها ناراحت می شوند اما - باور کنيد يا نه - هيچ غرض و منظور ی تو اين نوشته ها نيست قابل توجه اونهائی که هی ميگن منظورت فلانی بوده ؟ يا منظورت کی بوده
۲- دورانی بود که اوضاع چاپ و نشريات ادبی بسيار نا بسامان بود و اگر ماهی هفته ای - روزی يه آدينه يا دنيای سخن يا گردون عباس معرفی دستمون می رسيد با همه ی کمبودها برا مون اتفاقی بود ! - امروز اين دنيای مجازی و به قولی انفجار اطلاعات و تبديل دنيا به دهکده جهانی ( هر چند نمايشی ) و خلاصه پديده ی اينترنت به راحتی اين امکان رو ميدهد که عده ای که غالبا جوان هم هستند با گذاشتن سرمايه ای اندک و البته وقت ( که توی اين مملکت زياده ) مجلات و نشريات الکترونيکی و اينتر نتی را اندازی کنند که البته جای تحسين دارد. اما نکنه اينجا است که اين دوستان چند درصد تخصص کافی برای اين کارها دارند و پشتشون - از نظر فرهنگی - به کجا وصله ؟ آيا بزرگی ، اديبی ، راهنمائی يا کسی را دارند و يا تنها برای آرام کردن ايده و بهتر بگم کرم روزنامه نگاری وارد اين مبحث شدند !؟
منظورم چيه !؟ خب معلومه وقتی تيغ تيزی بنام سانسور و کانال عبور داريم خيلی ها اجازه و جرات کا ر کردن را ندارند حد اقل از ترس بگير و ببند ها . وقتی فشار حاکم زياده حرفه ای ها با خون جگر و توان کار می کنند و گاهی تنها برای رعايت نکردن نکته ای کوچک اثر و آثار منحصر بفردی سالها تعطيل بود . - چيزی که در سينما، کتاب و نشريات و صنايع فرهنگی و البته چاپ شاهد آن بوديم - اما به محظی که سدها برداشته می شه و حضرات ترس جان و مال و بدنامی ندارند داستان شروع می شه - نگاه کنيد به سينمای دهه شصت و هفتاد با آنهمه آثار قابل تامل و سينمای چشم و ابرو و گل بيار گل ببر و عاشق دختره يا مامان دختره بشوی اين سالها ! - توی مجلات و مطبوعات و آثار ديگر هم اين افتضاح مثلا فرهنگی مشخصه - من مخالف داشتن فضای باز فرهنگی نيستم اما از سوءاستفاده بعضی ها از اين آزادی نسبی ناراحتم و حتم دارم اين بلبشوی بازاری بالاخره کار دست ميدهد و بهانه ای ميشود تا بگير و ببند ها باز راه افتد و اين آزادی نسبی فرصتی به هنر مندان و هنرشناسان حرفه ای که با آنهمه بگير و ببند کار قابل ارائه کردند نمی دهد تا به دور از جنجال و هوچی گری بازاری کار کنند و البته فرصت که چه عرض شود اکثرا در اين آشفته بازار عطا به لقا می بخشند و قصد رحيل می کنند و صحنه ی نمايش را برای حضرات خالی می گذارند.
از بحث دور شدم - نشريات الکترونيکی امروز ما با توجه به آزادای نسبی، گذاشتن سرمايه کم نسبت به چاپ ، نداشتن دقدقه های حرفه چاپ و نشر ، سرعت عمل بالا ، داشتن سوژه های فراوان ، باز شدن درها برای داد و ستد اطلاعات و ديدن آثار هنری مرزهای ديگر و حد اقل کپی از آثار خوب آنجاها !! و داشتن خيل عضيم جوان و طرفداران اين روزهای ادب و هنر با اينهمه بلاگهای ادبی ، فرهنگی چه می کنند !؟ من منکر گرفتاريهای مالی و نداشتن سرمايه و ندادن آگهی و اينها نيستم و بواقع زياد هم آدم ايده آليستی نيستم اما يک چيزی را می دانم: اگر قرار است برای جمع کردن بيننده و پر کردن صفحه سراغ غرشمال بازی و جنجال و هياهوی پوشالی بريم و از بررسی و يا استفاده ی بجا از دريای منابع ادبی که پشت سر داريم دوری کنيم و اصلا روش بازی را بلد نباشيم - صادقانه ميگم - کرکره را پائين بکشيد و تعطيل کنيد و امر بهتان مشتبه نشود که در اين آشفته بازار دکه ی شما کانون ادبی، فرهنگی ، هنری است و شما هم پيامبر اين گله ی بی چوپان.
۳- باز هم وبالگهای ادبی .... خواهش می کنم يه چرخی در اين بلاگهای مثلا فرهنگی ادبی و يا حتی بلاگها معمولی و روزانه بزنيد. انگار ما براستی خبر نداريم که برای چه می خواهيم بنويسيم يعنی خودمان نميدونيم که حالی مخاطبمان بکنيم ! حتی بلاگهائی که بعنوان سر رسيد روزانه می نويسند و يا در حد خاطرات هستند :
مثلا خانمی از بقول خود شمال تهران می نويسد عکس و شرح و مشخصات از خود و خانه و کوچه محل زندگی می اندازد و مثلا در مورد سوژه ای بنام « پشمولوژی » يا يه چيزی تو اين مايه ها می نويسد که مثلا در مورد بدن پشمالوی آقايان است ! - آقای ديگری با اطلاعات جالب و عجيب کامپيوتری و اينترنتی و بلاگ پر بيننده ای دارد که بدون هيچ ربطی به موضوع خانه اش هر دفعه عکس يک نوزاد و بچه ی بسيار زيبا را می گذارد و به به و چهچه قزوينی وار ( بقول خودش ) می کند ! آدم از هرچی کامپوتر و وبلاگه حالش بهم می خوره که اينهمه حماقت رو يکجا می بينه ! - دوستی که گهگاهی دستی در هنر داره بخودش اجازه می دهد برای اينکه مثلا ماشينش تو چاله خيابان افتاده بقول خودش با دهن روزه فحش زن و ناموس بده به احمدی نژاد شهردار تهران !
من مخالفتی با نوشتن وبلاگهای خصوصی و دستنوشته های روزانه ندارم و اصلا هم به نظرم ايرادی نيست هر کی هر چی می نويسه اما زمانی که ادعاها با لا می گيره و گروه های يک نفره ! يا چند نفره راه می اندازيم و دوره می گرديم که بله من و فلانی و فلانی کسی هستيم و يا مثلا نوشته های ما و ديگران رو تنها ما می فهميم و مابقی هويج ! - بله اينجا من حرف دارم ، خيلی هم زياد !
۴- بر ميگردم سر وبلاگهای ادبی و چگونگی نگارش و سبک آنها. آقا ۲۵۰ کيلو ژل و ۲۰۰ ليتر عطر رو خودش خالی کرده ، خط ريشش اگر ۲۰ سانت مثلا از ريکی مارتين کوتاه تر باشد شب خوابش نمی برد و خانم هر چی رنگ در آفرينش هست را روی صورت خود کار کرده ! روسری و مانتو آخرين مد روز شلوارها تا زده ، کيف و کفش و .... خلاصه ظاهر کاملا امروزی و اگر قياس با امروز ما ايران و شمايل قالب باشد کاملا فرا امروزی ! اما نوشته هاشان را بخوانيد : انگار قل قل ميرزا دهه ۵ و ۶ هجری نوشته ! گيرم فرم و قالب هم نو يا نيمائی يا حجم يا گفتار باشد. اما محتوا از نظر مفهومی به کنار - دوره ای هزار باره از قدما است.
دوری در صفحات موجود بزنيد و نگاهی عميق روی واژه ها بندازيد : نخجير - منکوب - مقبور - جلپوش - آبنوس - فاجر - سيطره - زی بازی - اخترک- لاکن - کاتب و.....
آنوقت انصاف دهيد حافظ شيراز قرن هفتم مدرن تر است يا حضرات !؟
يادمان رفته شعرايی مثل نيما اگر چه واژه هائی سنگين در اشعار داشتند اولا تجربه می کردند ، دوما هنوز اتفاق تحول کلامی و گذار از زبان درباری و قاجاری از توده مردم صورت نگرفته بود و سوما پشتوانه زبان محلی مثلا يوش را بهمراه داشتند و گاهی نيز اصراری در کار بود تا مشخص شود از کدام خطه می آيند.
اگر اخوان ثالث آنهمه سنگينی در کلام آورد و يا واژه های مستهلک قدمائی را در شعر امروزی و نيمائی ريخت هنر خاص خود داشت و بار اطلاعاتی اشعار کهن و البته شناخت کامل سبک ن نيما . چرا بعد از او کسی نتوانست در حد او از پس اين کار بر آيد !؟ شاملو نيز اگر توانست لغاتی از توده بيرون آورد و به زبان شعر بياميزد فرم و محتوا اکثرا آنقدر با هم همخوانی داشت که هيچ احساس کهنگی نمی داد حالا ما بيائيم مثلا صرف اينکه بامداد گفت : « جخ امروز از مادر زاده نشده ام
عمر زمان بر من گذشته ... »
جخ را در کنار کوهی از واژه های نا همگون بکار بريم !
تازه از نوعی نگاه ،بامداد نيز آنرا چه سالی گفته و شاعر عمده چه سال و نسلی است و ما در چه سال و نسلی هستيم و زبان و خواهش ما چگونه است !؟
اگر در سبک کهن می گوئيم بلکه کلام خاص خود را بپذيرد بگذريم که کسانی مانند سيمين بهبهانی سالها عمر خود را برای امروزی کردن سبکهای قدمائی مانند غزل گذاشته اند و انصافا هم به راهکارهای تازه ای رسيده اند.
آنوقت ما بيائيم و در قالب نو و يا حتی نيمائی طوری نويسيم که شمس بادقيسی هم جلومان لنگ اندازد!
۵- موضوع و مفهوم شعر يا نوشته و داستان ما چيست !؟ من بواقع مخالف نگارش و نوشتن هيچ چيزی نيستم بشرطی که آنرا برای استحکام در نگارش و يا مثلا استفاده از موضوعی ناهنجار برای نشان دادن دردی يا نمايش زخمی باشد. گاهی نوشته ها يا اشعار بعضی از دوستان نشان می دهد نوع نگاه متفاوتی دارند و يا درد عظيمی دارند که قالب انتخابی برايش فرسوده است و يا چگونگی بيان آنرا نياموخته اند و آنوقت است که دلت می سوزد که چرا اين دوست عزيز بجای آموختن و شاگردی کردن و کاناليزه کردن استعداد و نبوغ گرفتار هوچی گری و رنگ و لعاب فضای ۱۵ يا ۱۷ اينچ مانيتور شده است !؟
سئوال اينجاست : آيا می شود راه و رسم و سبک و سياق زندگی شخصی هيچ دخلی مثلا به عرفان نداشته باشد و از مولانا تغزيه کند !؟ - آيا می شود در جهان بينی و نوع نگاه به مثلا قرآن هم شکاک بود و آنوقت از شمس و مولانائی دم زد يا بهتر بگويم استفاده ابزاری کرد که به فنای في الله رسيده اندو وصل به اصل را تجربه کرده اند !؟
می شود مثلاآقائی با کله گرم و خوردن عرقی مبسوط از حال خود با حافظ و مولانا بنويسد يا ژستهای روشنفکرانه آنچنای در وبلاگ بگيرد و يا مثلا خانمی بفرض محال - ماهی يک دوست پسر عوض کند و داستانها و چها با او نيز داشته باشد و يا خبر آورند در آن واحد و همزمان با دو نفر .... و مثلا با هر دو روابط نزديک و به هر دو ابراز عشق و آنگاه مثلا در نگارش دم از عشق و مولانا و شمس و .....
چرا نمی شود
ظاهرا اين پديده برای اين امامزاده مريدانی هم درست خواهد کرد !
می شود يک روز در عمر در دل اين مردم نبود ، درد نداشت ، گرسنگی و بدبختی مردم به فلان هم حساب نکرد ، زندان و بگير ببند ديگران را چشم برگرداند که مبادا گوشه دامن ما گير بيفتد و انوقت از کلام انشائی و لطيف نويسی و چه چه بگوئيم !؟و درد دلهای دختر بچه ۱۴ پسند و عده ای آدمک هم دور خود قطار کنيم و يه چيزی بده يه چيزی بگير - فرض کنيد کامنت - راه بندازيم تا دورمان کنند و با اين جماعت که حداکثر به ۲۰ يا ۳۰ نفر هم نمی رسند دچار خود بزرگ بينی شويم ؟
بعد هم سالگرد و روز گرد و ماه گرد برای تولد اراجيفهامان !!! روی سخنم تنهای تنهای تنها به خودم است که يک سال شد دارم نوشتن در وبلاگ را تجربه می کنم دوستان با خواندن اين مطالب به خود نگيرند ! منظور بنده فقط شخص شخيص مجيد ضرغامی است.والسلام!
می خواهم بگويم بجای جنجال و باند بازی و تعارف در کامنتها و غيره و غيره کمی هم بهتر است عمق مطالب را بياموزيم و خود را در مقام ارزياب گذاريم و ببينيم اين وقتی که از آدمها می گيريم برای خواندن و نظر دادن و چها به همين اندازه اطلاعاتی هم در مورد اين محتوائی که می نويسيم داريم ؟ اعتقادی به اين نوع مطالب داريم يا دور دور عرفان و قرآن نويس است و خواننده می پذيرد و ماهم بازی !؟
اصلا اينقدر که می نويسيم راجع به آن موضوع می دانيم <؟
من اصلا و ابدا موافق مقايسه کردن زندگی خصوصی هنرمند با زندگی فرهنگی او نيستم اما زمانی که کسی دنبال گنبد و بارگاهی برای خود در اين آشفته بازار ادبی و بلاگی و اينتر نتی می گردد بايد ديد به همان اندازه قدر و منزلت واقع و البته حقيقی برای خود قائل است که بوغ و کرنا دست گرفته و دوستانش نيز برايش می رقصند !؟
۶- صحبت استفاده ابزاری از بزرگان شد بياد دوست محترمه ای افتادم که البته روزی نخ بادبادکی که بدست داشت به پايش آويختم و به بادها سپردمش تا از آسمانم گذر کند - باری شعری برايش خواندم گفت چه بی ربط گفتم از فروغ است گفت اااااااااإه اگر مال فروغه زيباست !!!!!
بعد هم خودش را کشت تا نمايشگاهی از نقاشيهايش که البته تنها چهره فروغ فرخزاد بود راه اندازد برای ياد فروغ نمی دانم و يا زنده نگه داشتن ياد خود. مشابه اين عزيز در نت زياد ديدم که تا صحبت زن و آزادای زنان می شود از فروغ مايه ميگذارند و عکس او را پلا کارت خود می کنند و از شاملو برای داستانهای ديگر خود.و يا گروه راه می اندازند با نام فروغ فرخزاد مثلا و اصلا هم کاری که ارائه می دهند دخلی به فروغ ندارد و در حد نام او يا بزرگانی از اين دست نيست و در مجموع هم هيچ کدام از اين کارها چنگی به دل نمی زند !
خيلی چيزها و البته مطالب گوناگون از ذهنم می گذره که دوست دارم بنويسم اما ازشون گذر ميکنم برای روزی ديگر . شايد روزی وقت داشتم و اين نظرات را ويرايش کردم - اما الان وقت و حوصله اينکارها را ندارم و شما هم همينطور که هست بپذيريد. تمام
|
|
|
|