29 January, 2004
------------
سه کاری !
------------
۱- آن وعده ای که داد تو را شاه غرنوی !
--------------------------------------------
آدمهای روز مره
به نماز صبح می روند.
شب هنگام ،
که زير چراغها جير جير می بارد
من ،
وعده های شاه غزنوی را
کنار همين خيابان « کوالا لی پيس »
حاشيه ی مسجد « سلطان محمود »
نمک گير می شوم .
۲ - خواب استوائی
---------------------
عشوه به بی نياز مينداز
باز
پيدايت که می کنم
چه زير دست
به دست کسی داده باشی - يا حتی
روی صندلی کناری
فرشته های فروشگاه - يادت هست !؟
زير رژه بالا سرمان
به خنده و - تو
با حرص
مردانگی مسافر چهار شنبه را
قاشق زنان
به هاونگ می کوبی !
۳ - بهشتمن !
----------------
به دريا که نمی رسد
استوائی نيست که اينهمه مست
لبخند بهمن
بازو شکن ارديبهشت شده باشد
بند
بلند
بالا
که راه نيست مگر
حتی اگر جاده
دراز نباشد به قلبی که نمی شناسم،
به دريا
در
يا
بی در ........
۱و ۷ بهمن ۸۲
|
|