|
23 February, 2004
پزتيو !؟
-------
فايده ای ندارد که
از نقطه تا خط اشاره ای است که قلم
به فرمان آنکه می گويد
تسليم زر و زور
يا آنکه زورش بيشتر است و سکه به کيسه ات می بندد،
نمي شود - يا نمی داند بشود يا نه!
به هر خطی هم که باشی
قلمی برای آنچه دلت می خواهد
يا کُند باشد بدهی برايت تيز کنند
به نوک تيغی که بر گردن که می گذاری !؟
فرقی ندارد ،
اينجا گوسفند اندازه ی عناوين اخبار شما
که روزها
قبل از صبحانه ،
کنار دسته گل زنبق سر ميز ميخوانيد
پيدا می شود.
بليط و رفت و برگشت هم
اندازه ی يک روز - کمتر و بيشتر نگير
کسی چه می داند !؟
بلکه گوسفندها که بسمل خوان شدند
لکه ای به دکلته ی شما بچسبد
آنوقت جواب دمکراسی را از کجا بياوريم !؟
نگران چه هستيد ،
بهمن تمام شد و روسياهی
از گوشه ی چشم زنها چکيد.
بيد به دست باد سپرديم و
مجلس آراستيم.
هفت شبانه و هفت روز و هفت ساعت و هفت دقيقه
به قاعده ی چهار سال ديگر وقت هست
تا در آغوش هم رقص « مبارکباد » کنند ...
اجازه ...
اجازه دهيد لطفا؛
باور کنيد اين دم غروب زمستانی
صدای بوق راننده های « پارس تی وي » و « ان آی تی وی » ببين بگذارد
فکرم را جمع می کنم
پرت می کنم لای دستهاتان
تا خميازه ی درازی که آنها را به عقربه ساعت
و زمان و مکان را
زير چرخه ی زندگی کشيده به اشاره ای
ميهمان شب نشينی بيد و باد کنم، اما
تو چه ميدانی که اينجا
اينجا ،
اضطراب اولين روز ماه
به بال کدام قاصدک که نبستم !؟
باران می آمد
سر پناهی نبود تا غم تنهائی را
بگوش نسيم
که « شيخ عطار » را به َترکِ دکه گرفتار کرد بسپارم.
حالا هم
نسخه ی هيچ متخصص آنور آبی
که آبروی رفته را
با عکسهای فيگوراتيو ضميمه ی صفحه های اينترنت می کنند
و فلسفه های ايندين - امريکن
به خورد « منطق الطير » می بندند
به درد بی دوای صندوقچه ها نمی خورد.
باران خواهد آمد
و چاه نفت آبادان هم يک روزی
وقتی « ولکان » آنسوی « نپتون » به چشم رصد خانه ها آمد
و تمام ستاره شناسان مهر و امضا کردند
خاموش می شود .
آنوقت
« خيام » از خنده ريسه می رود،
علی می ماندو حوضش و
دستهای برشده ای که
لکه ها ی سرمه ای راه راه
روی سبابه دارند.
تو هم ديگر بر نگرد
فرش قرمز جمع کرده ام
گوسفندها هم توی همين بازار تهران
پروار شده اند و پسرهاشان
با آزادی تمام ِروی سکه ها
که ضرابخانه ی حاصل تقارن خيابان « شريعتی » به « پاسداران » زده است ،
به عقد دختر های متمدن در آمدند.
حالا ديگر
پشت ميزهای دانشگاه هم گوشت حلال هست
تا روز قربانی
سر به تيغهای مجلس آرا باشند - يا
بيد به آغوش بادها واگذار کنند
و به افتخار نودمين گل « علی دائی »
که در بازی دوستانه ای وارد دروازه ی آمريکا می کند
لنگ مادر و پدر « پوشکاش » را جر بدهند.
منهم هفت شبانه و هفت روز ديگر
عين روزهای اول مهر
مدادهايم را می تراشم
دفتر نقاشی را جلد سه رنگ می کنم
ساعت رياضيات که گذشت
و حساب و کتابها تمام شد،
رياضت ايستادنهای بی ثمر را
که پشت جعبه های مقوائی ای ايران خواندم
با آبرنگهای وينزور انگليسی
نقاشی کنم
و يک نسخه هم برای شما بفرستم
با حواشی « داروگ » نيما شايد ،
بلکه باور کنی
يک دست بی صدای من
هنوز جوهرش خشک نشده بود
که در انتظار دست تو پژمرد .
۸۲/۱۲/۴
|
|
|
|