|
20 March, 2004
سال جديد است و غمم جامه ی نو می پوشد !
---------------------------------------------------
۱- سال نو بر تمام دوستان ، دشمنان، هنرمندان و بی هنران ، وبلاگ داران و بی بلاگان، سنتي ها و مدرنها، همراهان و ناهمسويان !، دل آرامان و حسودان .... و همه و همه مبارک حتی شما که سايه بنده را با تير قلم ميزنيد !
۲- نوروز را دوست دارم نمی دانم و می دانم چرا ... شايد برای اينکه انرژی سرشار آفرينش زمين و زمان را در اين روزها منفجر می کند و آسمان و زمين و جماد و نبات می شکفد. شايد مثل نياکان از فرارسيدن اعتدال ربيعی و همتراز شدن روز شب خرسندم و مانند آنها بر اين اعتقادم که چيرگی بر نور و روشنی است. زيبائی نوروز اين روحيه ی طبيعی و وحشی و غير مهار انسانی است و جشن نوروز از معدود جشنهائی است که حدوث آن ارتباطی به تولد و آمدن کسی ندارد ، ارتباطی به تولد حکومت و قومی ندارد و ارتباطی به سياست و کياست زمينی ندارد و تنها و تنها حرکت موزون طبيعت منشاء پيدايش آن است و شکر و سپاس و شادی فطری آدمها از اين تغييرات زيبای خداوندی ....
۳- اين روزها بيشتر بيکاری دارم و ساعت ديدن تلويزيون بيشتر است . خانه ی دوستی ماهواره فرح پهلوی شهبانو !!!! ی سالخورد بی يال و کوپال گذشته را نشان می دهد و حرفهای تکراری و خنده دار او و چهارتا آدم بيکار پشت تلفن و قربانت گردمهای ايرانيهای افسوس خور بيکار ..... اما صدا و سيما !؟ انگار نه انگار سال نو و عيد است اين روزها. هر طرفی می زنی مراسم مذهبی و کنار هر مجری يک ملا . شايد برای محرم است نمی دانم اما آرزو می کنم اين يک چيز ملی را ديگر خراب نکنند. درست است که رنگ دين و مذهب ايرانيان به تمام آداب بومی و سنتی ديده ميشود. درست است که حتی « يا مقلب القلوب و الابصار » را ايرانيان برای سال نو گفته اند . اما اعتقادات مردم را بازيچه کردن درست نيست ... اما زمانيکه برنامه ای از سيما پخش ميشود و چهره ی باستانی دکتر « مير جلاالدين کزازی » با آن گويش زهوار در رفته ی ۲۰۰۰ سال پيش می بينی فکر ميکنی شايد ديدن آقايان دستار به سر بهتر از شنيدن کلمات زير خاکی استاد باشد. من نمی دانم ايشان چه سماجتی دارند که با کلامی غير مرسوم و به خيال امروزين مضحک با بيننده ارتباط بگيرد ؟ مجری برنامه مردی مسن است که که تا پر ناف ريش دارد . آقای استاد يکساعت در مورد نوروز و البته « در گيری اين آدم گرفتار در چمبر ونيم چمبر و مغاک گيتی يا گيتيگ ! » داد سخن می دهد و دست آخر به اين نتيجه می رسد بهترين راه فرار از اين چمبره !!! جادوی زير و بم خيال يعنی شعر و موسيقی است. بعد آقای مجری تمنا می کند او را که سالهاست در انتظار شعر استاد است را بيش از اين در انتظار نگذارند و شعری بخوانند . بعد استاد کلی سرخ و سفيد نميشود و شعری بقول خود : يکسره پارسی و البته شعر نه ، چامه می سرايد !؟ دو بيت آنرا بخوانيد :
جشن نوروز جشن ايران است
برترين جشن بيگمان آن است
گر که ايران مهين کشورهاست
برترين جشن جشن ايران است !!!
آفرين از اينهمه استعداد بعد از آنهمه استفراق لغات قلمبه و نا آشنا.. دلم برای« نيما » ميسوزد. نمی دانم استداد دکتر کزازی که محقق با سابقه ای است و در زمينه ی فرهنگ ايران باستان تحقيقات زيادی دارند چرا بايد خود هم به سبک و سياق مرده های زير خاکی ۲۵۰۰ سال پيش حرف بزند و ما چه گناهی کرديم که بايد اين اراجيف را گوش کنيم !؟
دوست دارم بدانم حضرت آقای کزازی در رختخواب با همسر گرامی به چه زبانی گفتگو ميفرمايند و آنجا گرفتار چه چمبره ای ميشوند !؟ زبان ما زبان و خواب بيداری بايد باشد .....
۴- پرت شديم .... گفتم نوروز پيروز، شعری بجای تبريک اختتام می آورم سال ۱۳۶۸ انگا راينرا نوشته ام از ادعای درون شعر ميشود سال آنرا تخمين زد ! و البته سن و سال سرودن شاعر را !:
کقتر خوش بال قلم ، خسته و آزرده منم
سال جديد است و غمم جامه ی نو می پوشد !
صد سال به اين سالها.۸۳/۱/۱
|
|
|
|