31 March, 2004
روز دوازدهم !؟
--------------
۱- آخرين عابر ِ سلام گو
به انحنای خيابان که ميرسد
من ،
نقل و نبات مبارک باد
روی کلاه می پاشم.
۲- انگار هم نه ،
شعر برای بيمار
حکم خربزه و لرزش پا دارد
بنشينی کنار چهار زانو يش
تخمه بشکنی در آرزوی زبان مستقل
هی ببافی به آسمان
ريسمان فرو آيد و
آرزوی انداختن « آری »
زير لبه ی پهن کلاه پنهان شود.
و عابران ِ دعا گو در زمان جاری شوند.
۳- سلام گويان که برگشتند ،
ساعتی نبود که به ميمنت تکامل اعداد
سلام روز دوازدهم را
بدرقه شان کنم.
نشستم و ...
زير سنگينی کلاه با فرياد
غزلهای حافظ از بر کردم و از صدای پای عابر
خنده ام گرفت.
اينجا ،
صدا به صدا نرسيده پَر ميکشد
زمين ميگردد و عابر
با سلام و صلوات
ع
ب
و
ر
خواهد کرد.
۸۳/۱/۱۲
-------------------------------------------
پسوند :
* از ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست !؟
|
|