|
13 April, 2004
کيش .... فيش !
---------------
برداشتي آزاد از ماجراي شيخ عطار !
1-
کيش
کيش
کيش ...
نگاه به آب و دانه که سبز
سبز
دشتهاي بهار نارنج و گلاب
در آينه مست مي کند .
گنجشک حوض کاشي!
هواي يار مي آيد.
برسم دوست
باز کن و
سوار باد صبا
پ
ر
و
ا
ز کن .
2-
نشلن يار که از دهان مي پرد
کلاغهاي کور هم بيتاب
در آب و آتش
به در مان مي دوند و من
بدو
او
بدو بدو تا بيخ ديوار
تا بند قبا باز کنم
چه ميکشم از دستهاشان.
فيش
فيش
فيش
راه که افتاد
از بيخ ديوار شتک نزده به پاچه
چه ها که به خيالشان،
ديوانه
نگاه ندارد که !؟
تنهايت نگذاشته هنوز
آزادي را به خرمالوهاي زود رس همسايه
آواز گل گدم ميخوانم.
83/1/25
------------------------------
پسوند عطاري :
آورده اند که شيخ عطار که طبيب عطار و عارفي در حد کمال بوده است بهمراه شاگرد و مريدي به بازار ميرفت. هواي بهاري دل نرم عطار را با ديدن گنجشکي نيمه جان بدرد آورد . پس گنجشک بگرفت و رو به آسمان گفت : «خداوندا!
فصل بهار است. منکه براي خود چيزي از تو نخواسته ام تا اکنون . اما حيف نيست اين پرنده ي بيمار از اينهمه بخشايش تو در اين فصل محروم شود . » پس گنجشک به آسمان پرتاب کرد وکيش گويان ، بالهاي او باز شد و پرواز کرد و رفت و رفت.
عوام چون اين صحنه ديدند به پاي شيخ آمده و ملتمسانه تقاضاي درمان کردند. يکي بند قبا بگرفت و شفاي عاجل دردي و ديگري پابوش وي به طلبي و چه ها که بر سر راه او آمد. شيخ عطار چو ديد راه خروج و خلاصي نما نده اش پس ديوان و دفتار به شاگرد داد و کنار ديوار ايستاد، بند قبا گشود و
مشغول ( بي ادبيه ها ) شاشيدن شد. پس مردم که اين صحنه ديدندي يکپارچه داد زدند که :
ديوانه است
ديوانه است
و راه خود گرفته و دور شدند.
شيخ که از دست عوام به تنگ آمده بود رو به مريد نگاهي گشود و گفت :
درس امروز تو اين بود
اين مردم . به کيشي مي آيند و به فيشي مي روند.
« اگر جور ديگر اين داستان را شنيده ايد شرمنده ماجرا همان است و نگارش من ايراد دارد.»
------------------------------------
پسوند شفيعي کدکني :
شاعر بي حاشيه و محترمي است « دکتر شفيعي کدکني » از هم مسلکان مهدي اخوان ثالث و از معدود تحصيلکرده هاي ادبياتي شاعر موفق اين روزها است. کتابهاي تحقيقي و علمي او مانند « موسيقي شعر » کارگشاست و هر چند
از استاد ديگري شنيده ام که اشعارش کاريکاتور « اخوان » است و هر چند از همان نيمائي نويسي پا خارج نکرده ، امابعضي از شعر هايش مانند :
به کجا چنين شتابان / گون از نسيم پرسيد / دل ما گرفته اينجا/ هوس سفر نداري /ز غبار اين بيابان
و يا مثلا شعر قصد رحيل :
من عاقبت از اينجا خواهم رفت
پروانه اي که با شب ميرفت
اين فال را براي دلم ديد.
و از اين دست اشعار او بسيار تاثير گذار و ماندگار و بياد ماندني است.
باري ، خبر آمد شفيعي کدکني « منطق الطير » شيخ عطار رابا شرح و بر رسي و تصحيح خود در هفتصد صفحه توسط انتشارات سخن در نمايشگاه کتاب امسال روانه با زار مي کند.البته پيش از اين « زبور پارسي » کتابي در تجزيه و تحليل اشعار عطار از او به بازار آمده بود.
---------------------
پسوند بزرگداشتي :
کتابخانه ي شيخ نجم آبادي و کتابخانه و خانه فرهنگ مهر آباد در بزرگداشت شيخ عطار مراسمهاي جدا گانه اي بر گزار ميکنند.
دستشان درد نکند.
امروز از صبح اول يازده ياد اين کيش و فيش بودم که اخبار عطاري پشت سر هم آمد.
نمي دانم چطور اين تقارن شکل گرفت. اما خيال کردم حکما بايد اين باز سرائي از حکايت عطار امروز بيايد.نمي دانم چه خبر است که جاهاي ديگر دراند روي عطار کار ميکنند و اين روزها بزرگداشت است
اما فکر عطار بدون مقدمه آمد و اهورا او را و انديشه هاي اهورائيش را دوست دارد و آنها را پاسداري مي کند.
---------------------------
پسوند بيربط:
اسم پاسداري آمد بنده عرض کنم هيچ نسبنتي با پاسداران و نيرو هاي انتظامي و نظامي ندارم- ايضا هيچ گوني وابستکي به سازمانها ، نهادها و ارگانهاي دارو سازي
و داروخانه هاي مجاز و غير مجاز و ناصر خسروئيو عطاريها نيز نداشته و ندارم و احيا نا خيال نشود شخص بنده از آندسته ادمهائي هستم که با حراست و مامور و ناظم و شلاق
قصد دارم در عرصه ي ادبيات ! دکه بازاري را ه اندازم -
ايضا براي کساني که اعتقاد به ناظم بازي و حضور و غياب و ناخن ديدن و تنبيه و شلاق زدن در مجامع ! و کارگاههاي ادبي هم دارند احترام قائل بوده و از همين مکان مقدس به حضرات شلاقي اعلام ميکنم
عزيز جان !
تخنه ي پشت ما آماده ي زدن شلاق شماست آخر از قديم و الآباد گفته اند :
چوب استاد به ز مهر پدر !
چي .............. !؟ استاد؟
بعله.
تمام.
|
|
|
|