|
26 May, 2004
سي و سه قطعه
براي خسرو گلسرخي
و
ديوارهاي يك و نيم متري
-----------------
1-
كلاهت را ميخرم
سر ماه ميكشم
تا
از آن بالا
به ريشمان بخندد.
بسكه بزرگ است
جا ميشويم
جا ميشويم
آنوقت ،
ديوارهاي يك متر و نيمي هم
نمي توانند.
ديوار هم
نمي تواند
نمي تواند.
2-
پس چرا كاري نمي كني ؟
چرا صبح كه مي آيد
از كارستانت خبري نمي آيد؟
مرد !
مرد است و قولش
چرا ؟
چرا ؟
حالا كه همه سواره ايم
بازنده ايم،
پس چرا كاري نمي كني ؟
مرد است و قولش،
مرد است
كبريتت نم بر نداشته !؟
3-
شكستمت
روزهاي سرد زمستاني
بستمت.
از كه دفاع ميكني
حالا !؟
شهر را ديده اي اين روزها !؟
حصاري نيست
دري
ديواري
دردي هم
دردي
هم.
4-
از پنج سالگي
تا بيداري امروز
چه روزها
چه شبها
اما ،
شعر هم
فريب بزرگي بود.
مي دانم،
تو
برويم نيار
آبها كه از آسيا افتاد،
سي و سه قطعه
مينويسم
دورت ميكشم.
كتابهايت فروش مي رود ،
كلاهت را ميخريم
بر سر ماه ميگذاريم.
تو و اينهمه صبوري
نگاه انداز :
باز هم
باز هم
باز
هم
....
83/3/6
…………………
پسوند خسرو گلسرخي ئي :
الف - خواب يلدا
شب كه مي آيد و مي كوبد پشت در را
بخودم ميگومي:
من همين فردا
كاري خواهم كرد
كاري كارستان ....
و به انبار كتان فقر كبريتي خواهم زد،
تا همه ، نا رفيقان من و تو بگويند :
فلاني سايه اش سنگينه
پولش از پا رو بالا ميره
.....
و در اين هنگام است
و در اين هنگام است
كه به مادر خواهم گفت:
غير از آن يخچال و مبل و ماشين
چه نشستي دل غافل، مادر
خوشبختي ، خوشحالي اين است
كه من و تو
ميان قلب پر مهر مردم باشيم
و به دنيا نوري ديگر بخشيم...
شب كه مي آيد و مي كوبد پشت در را،
بخودم ميگويم
اگرر از خواب شب يلدا ما بر خيزيم
اگر از خواب شب يلدا ، بر خيزيم
ما همين فردا
كاري خواهيم كرد
كاري كارستان...
ب- هيمه
نه آنكه فكر كني سرد است
كه من
در تهاجم كولاك ،
يكجا تمام هيمه هاي جهان را
انبار كرده ام
در پشت خانه ام...
و در تفكر يك باغ آتشم به تنهائي
من هيمه ام
برادر خوبم،
بشكن مرا
براي اجاق سرد اتاقت.
آتشم برن ...
من هيمه ام
برادر خوبم ...
ج-سرودهاي خفته
....
ثقل زمين كجاست؟
من در كجاي جهان ايستاده ام؟
با باري از فريادهاي خفته و خونين
اي سرزمين من !
من در كجاي جهان ايستاده ام ...؟
د-
او سوار آريا ، بنز است ...
و-
در دادگاه نظامي :
من از خودم دفاع نمي كنم
از خلقم دفاع ميكنم.
|
|
|
|