|
17 June, 2004
----------------------------------------------------------------------------------------
دو شعر تازه - و
قسمتهائي از مصاحبه اي با سيد علي صالحي( شاعر و دبير انجمن نويسندگان ) در مورد جريانهاي نثر وداستان وشعر فارسي و تفاوتهاي ذاتي آنها -علل رسوب شعر در ميان مردم -جريان مدرن شعر ايران- عدم استقبال ناشران از چاپ كتب تازه كارها و نداشتن جوايز مستقل و غير گروهي براي شعر و داستان در ايران و حرفهاي ديگر
----------------------------------------------------------------------------------------
1- حكايت شاعران بي دفاع
چاقوي آشپز چپ دست
و حكومت شعر
پشت شيشه هاي مجازي
-----------------
ضمير ملكي ( من )
ملك سليمانتان.
شعري
به بي زبا ني شيشه هاتان
پرتاب ميكنم.
خط نگاهتان را
نقطه
روي حروف اين شعر
پخش ميكنم.
از معني كه وامانديد ،
شعر نان
شعر ايمان
شعر ،
پناه من است.
تكيه گاه من است.
2- فاصله ي شاعران مفنگي
تا ارديبهشت
و هواي تازه ي شاعري
----------------
دلم براي شعر ميسوزد.
شعر
دلي ندارد
براي كه ميسوزد ؟
از من ،
تا حوصله ي حروف
چند ارديبهشت
شعر.
از شما
تا من ،
خوشه هاي خشخاش
قطره هاي انگور ...
83/3/27
---------------------------------------------------------
قسمتهائي از مصاحبه ي سيد علي صالحي
نقل از آفرينش - سه شنبه 12 تير 1378
---------------------------------------------------------
** مدتهاست يك سئوال خاص اما بي پاسخ با من است ، با خود گفتم شما شايسته ترين پاسخ را - حتما ارائه خواهيد كرد ، چرا در روزگاري كه ادبيات داستاني، به ويژه - رمان - داراي فرهنگي غالب و جرياني پر خواننده تر است ، باز تعداد شاعران و توليد شعر در جامعه ما اينهمه وسعت و گستردگي دارد؟ اين مسئله را مي توان نوعي نقيضه پنداشت ؟ چه عاملي اين موقعيت را پيش آورده است ؟
- من فكر مي كنم براي رسيدن به يك پاسخ وسيع نبايد به جستجوي يك عامل بپردازيم ، اين موضوع ، اتفاقا حكايتي حساس دارد، ما بايد همزمان از چند منظر متفاوت به آن نگاه كنيم نزديكترين جايگاه و محل رصد چنين حادثه اي ، اتفاق تاريخي آن است. شما در سرزمين و ميان ملتي زندگي مي كنيد كه حتي داستانهاي خود را به زبان شعر خلق كرده است. طلايه داران رمان منظوم ما فردوسي و سپس نظامي گنجوي است. امروز هم ما وارثان خلف همين فرهنگيم.
ايران ما سرزمين نفت و قالي و شعر است. طبيعي است كه مناسبات زيستس و معادلات رواني - فرهنگي ما به هر سو كه گرايش بيابد باز به همين دليل بيشتر داستانهاي كوتاه و معاصر ما تن به شعر مي زنندو در يك تعادل طبيعي شاعراتن ما نمي توانند از همدلي با داستان دروني شعر پرهيز كنند. نيما در منظومه ي افسانه ، شاملو در ضيافت ، فروغ در كسي مي آيد كه مثل هيچكس نيست ، منوچهر آتشي در عبدوي جط و آشكارتر از همه مهدي اخوان ثالث در كتيبه و زمستان ، داستان سراست. درست مثل نظامي گنجوي و مولوي در مثنوي معنوي .
** در مقايسه با نويسندگي چطور ؟
- جدا از اين تعابير ، اساسا نويسندگي و در مقام يك داستان نويس ظهور كردن ، مستلزم امكانات و علايق ويژه اي به داشته ها و آموزش هاي فني و كاملا بيروني است. داستان ، مكانيزم ديگري در توليد دارد. درست بر عكس شعر ، نياز به نگاهي عيني تر ، بيروني تر و واقعي تر دارد، در صورتي كه ما شرقي هستيم ، آن هم از نوع ايراني آن ، با پشتوانه اي عرفاني و به شدت دروني ، اين روحيه تاريخي ، به صورت طبيعي ما را به جانب سرودن سوق ميدهد و نه نوشتن فيزيكي . نويسندگي در ابعادي ويژه به معني كاركردهاي فني و كپسولي ، آموزشي و تحصيلي ، مثل فن خوشنويس است، نه تمام هويت خلاقه ي آن كه البته در بخشهاي جدي آموختني با واسطه است. در صورتي كه شعر ابدا با آموزش و تلمذ سر تقابل دارد. جدا سري شعر از اين شيوه هاي كلاسي ، اتفاقي شناخته شده است كه به خصوصي ترين دستاوردهاي ذهني و فردي بدل ميشود. فيزيك و شخصيت و داستان به گونه اي است كه دو و يا چند نويسنده مي توانند در خلق يك اثر مشترك تشريك مساعي داشته باشند، اما در باب شعر ، چنين پديده اي غير قابل تولد است و اگر هم كساني دست به تجربه ي سرودن يك شعر مشترك بزنند ماحصل نهائي به درد صحنه هاي كمدي در تئاتر خواهد خورد.
.... موضوع پنهان مانده ي ديگري هست كه به كثرت شاعران و بارش كلام شعر در جامعه ي امروز ما دامن زده است و به راه خود نيز ادامه خواهد دادو آن قداست پيامبر گونه ي شاعري از سوي مردم است. ما بر اين باوريم كه شاعران رسولان روشنايي اند، از آنها با احترامي به اندازه حرمت مقدسين و شهداي تاريخ ياد مي كنيم. به القاب گرامي و پيشكشي مردم به اين پيام آوران دقت كرده ايم ؟ حكيم ، پير ، استاد ، حضرت ، شيخ ، عارف ، مولانا ...
طبيعي است كه جامعه ي شعر ما با چنين پشتوانه ي مادي و معنوي حتي امروز و حتي به شرط غلبه ي جريان رمان مثلا ، باز از توسعه باز نمي ماند. من با قيد قبول عواقب آن باور خودم را اعلام ميكنم. هنوز هم شاعرانند كه محبوب به شمار ميروند ، داستان نويسان موفق ما از كسب كامل اين حمايت دروني و عاطفي بر خوردار نيستند. اهل داستان مشهور است اما شاعر : محبوب !
هدايت يا جمال زاده مشهورند اما نيما - فروغ - شاملوو يا سپهري محبوب اند .درست به مثابه ي طبيبان دلسوزي كه حضورشان از عطر نجابت لبريز است. چنين مناظر روحاني در ژاپن و آمريكاي لاتين نيز قابل جستجو ست. جوامعي كه با ذات طبيعت نزديكترند، شاعران خود را از صف سياسيون ، اين جهاني ها ،و اهل تجسد زندگي جدا مي كنند.اين همه اشاره ، تنها پاره اي از عظمت تاريخي است كه امكانات گرايش به شعر و كلام روح را پيش روي ما مي گذارد.
.... در گذشته شاعران از تلمذ به طبع مي رسيدند و امروزه نبود يك كپسول فني ، اتفاقا در دراز مدت ، كارساز خواهد بود. آرامش مولود آزادي بي حصر است.خلاقيت و بدعت نيز دستاورد هنجار گريزي است.نبايد نگران اين مشكل بود.در قديم از ميان چهارصد شاگرد مكتبي كه در كنار يكديگر از فرمولها مي آموختند ، تنها يك حافظ از مدرسه ي جرجاني بيرون آمد. حالا هم از اين ميان خيل شاعران امروز كه ابتدا غريزه ي خود را بكار ميگيرند، كمتر كساني به دانش و ممارست ، زبان و تسلط و حتي فنون شخصي و كلامي خود دست مي يابند ، اما او كه نخست قرار بوده بيايد ، مي آيد !
** من مجاب شدم اما خواننده ي اين گفتگو مي پرسد چرا ميزان آفرينش شعر در ايران امروز با امكانات ارائه آن در سطح ملي ، نا هماهنگ است؟ اين ضعف و بحران را در كجا بايد يافت ؟ چرا ناشرين از چاپ دفتر شعر شاعران امتناع مي كنند؟ براي رفع اين معضل پيشنهاد و ارزيابي شما چيست ؟
- گمان مي كنم اين مشكل به نوع ارائه و عرضه ي شعر در طي صد سال اخير باز مي گردد ، يه ويژه نيمه ي دوم و نهائي آن. ما در هر دوره به ابزار و امكانات تازه به جهت عرضه ي شعرنياز داريم. در گذشته اين سلاطين و دربارها بودند كه با حمايت خود حيات و تكامل و استمرار شعر را رقم زدندحالا به استقلال ( سيف فرغاني ) و يا ( ناصر خسرو ) نگاه نكنيد، موضوع عام است. اين شيوه تا دوره انقلاب مشروطيت مي پايد، اما آرام آرام شعر به منزل نخست خود ( پيش از اجاره ي دربار ) يعني در دل مردم باز مي گردد. دردوران پهلوي اول به اوج خود مي رسدتاثير و گسترشي خارق العاده مي يابد ، اما تمام آن به تعريف ما ، شعر نبوده است .نوعي شعار بومي و شكوائيه بوده است كه به دلايل انقضاي زمان مصرفش، و اصرار بر استمرار آن ، به بحراني منجر ميشود كه يك روستائي هوشمند به نام ( علي اسفندياري ) مرگ نهائي آن شيوه ي منشعب از ذات شعر كلاسيك را اعلام ميكند. نيما عليه قواعد شعر مولوي يا حافظ اعلام راه نكرد بلكه در مقابل سوء استفاده ي عاميانه از فنون شعر گذشته به اعتراض برخاست ، چاره ي ديگري نداشت مگر اينكه از نقض قواعد مقدس مابانه اي كه هر چرتي رادر جامه ي خود به گونه ي شعر ارائه مي داد ، نترسد.
به محور بحث بر مي گردم ، دو نشانه ي روشن به من خبر مي دهد كه اين ناهماهنگي ميان عرضه ي آن در سطح ملي و توليد مهار گسيخته ي آن ، اول به نقض در عرضه و نوع ارائه ي آن باز مي گردد ، سپس همين عدم اسلوب عرضه خود به فاصله اي ميان مردم و شعر پيشرو ما دامن زده است. مسلم است كه لا بلاي اين منگنه ي دو سر هر ناشري دست به ريسك نمي زند. مگر به فروش آن دفتر و آن نام يقين داشته باشد و ما در اين 78 سال مگر چند نام، چند دفتر قابل اعتماد - از نظر فروش و بعد مادي آن - داشته ايم ؟
من از يك سو متا سفم كه شعر شاعران ما همچنان در محاق مانده است و از جانب ديگر پرهيز ناشرين از درج اين شيوه را نيز نكوهش نمي كنم ، چون همه ي ناشران كه آرماني عمل نمي كنند ، يك صنف است با خصوصيات اقتصادي و تاريخي خاص خود.و در جامعه اي كه همه چيز به نوعي با دولت گره ميخورد ( و اين غلط هم هست ) نگفته پيداست كه در حوزه فرهنگ و قلمرو انديشه ما با معضلاتي پيچيده روبرو مي شويم. من با دخالت نهادها حالا تحت هر عنوان مخالفم ، اگر آنها خود را عقب بكشند مشكلات سريعتر حل ميشود. اما چه كنيم كه در اين جامعه دولت به معناي پدر سالار تعبير مي شود، و حالا كه چنين تحميل لاجرمي رخ داده است من مي پرسم چرا دولت براي ادامه حيات تئاتر سرمايه گذاري بي بازگشت ميكند و در هزار راه ديگر ، گوشه چشمي نشان مي دهد ، اما در باب مهم ترين ميراث فرهنگي و ادبي يعني شعر آن هم در اين روزگار بحراني بي اعتنا و خاموش مانده است.
.... شاعران جدي اين ديار تنها دو سه نام مكرر نيستند. لااقل يك مجله ي مستقل و حرفه اي براي شعر ، تشكيل كانوني با پشتوانه ي مالي قوي در كنار دايره ي پخش كتاب در سطح ملي براي نشر دفاتر شعر و ديگر شعب كناري آن و همچنين تامين اعتبار براي طرح جايزه اي ملي ، منطقه اي و جهاني ويژه ي همين سوژه مورد نظر بدون هر گونه تفتيش عقيدتي و جداسازي ( لازم است).
.... همه ي حيات و علايم شهودي به من اميد ميدهند به زودي جايزه ي نوبل در ادبيات نصيب ملت فرهنگ ساز ما خواهد شد. اما هيمن جا عرض مي كنم جاي تاسف است كه قاره ي كهن آسيا از بنيادي مشابه نوبل بي بهره است. دولت هاي اين قاره تنها غر زدن و صدور نفت و گازو طلا را آموخته اند، بخش هاي خصوصي كه توان تاسيس چنين بنيادي را ندارند. همه در مشرق دلار جمع مي كنند تا در مغرب زمين خرج كنند. ما چه كنيم كه مبتلاي كهن سالي آسيا شده ايم . اموال ملت ها ، هزينه ي ساز و برگ نظامي و رقابت هاي سياسي ميشود. ما در آسيا نياز به پارلمان مشترك اهل قلم داريم. ملت ما در منطقه تنهاست ، ورنه ظرفيت و استعداد طلايه داري و تامل فرهنگي اش در اين حوزه خارق العاده است... من پيشنهاد مي دهم نبايد منتظر فلان وزارت خانه يا مسئول و نهاد دولتي ماند ، جامعه ي ناشرين فهيم ما مي توانند ، سنگ نخست بنا را با دست خود آغاز كنند. چرا جامعه ي ناشرين آلمان مسئول يكي از معتبر ترين جوايز ادبي سال اروپا باشد و ما خاموش ؟ چرا انجمن ادبي دانشگاه هاي سراسر كشور - خاصه در مركز - نتواند به صورت مستقل ، هر سال به يكي از نويسندگان و شاعران زبده ي ايران ، دكتراي افتخاري بدهد ، اين روند نياز به سازمان دهي دارد ، حتي با وجود خصوصي و اندك بودن خود اين انجمن ها.
** چرا مجلات، رسانه ها و مطبوعات در يك رايزني مشترك كاري چنين سترگ را شروع نمي كنند ؟ مگر جوايز ي به نام نيما - هدايت - فروغ - شاملو - جلال - يا با نام حافظ ، اصلا با نام ( زبان پارسي ) حرام است !؟
- اين بي عرضگي متوجه ي همه ماست. تا كي مي خواهيم ملتي واكنشي باشيم ، بااين همه ادعا ، كو ماحصلي ؟ اين همه را گفتم ، اضافه مي كنم كه به شرط استقلال و عاري از تحميل عقايد و تفتيش عقيده ، و حذف سانسور و حذف فرهنگ حذف ، چنين اتفاقي ميسر است.
|
|
|
|