|
06 June, 2004
شاعري در دقيقه نود !!؟
-----------------------
درست است كه شاعران امروزي از رسالتي كه بر دوش شاعران مقدم سنگيني ميكرد بگونه اي معاف گشته و
ديگر رسالتهاي آنچاني و وظايف مردمي خواسته و نا خواه براي صاحب قلم حكمي بعيد و جامع به نظر ميرسد. درست است كه شعر امروز از مرز موعظه – نصيحت – پند و امثال و حكم و آموزش يا گنده گوئيهاي خاص زمانهاي پيشين خالي شده و و ظيفه ي شاعر امروز ، فقط به فقط پرداختن به زبان ، تكنيك و حالات شعري است. اما بواقع يك شاعر مانند هر انسان ديگري تا چه حد مستقل از زمان و محيط و پارامترهاي اجتماعي ديگر تعريف پذير است وتا چه اندازه اجتماعي و مدني و تا چه حد زاده ي زمان خويش است و اصولا ابن الوقت بودن و به تعرف امروزي روز آمد بودن و از نسل امروز بودن چه تعاريف و منزلتي دارد ؟
اگر شاعران گذشته يا يك تنه ( ابر انساني ) بودند كه مثلا هم حكيم بودند و هم شاعر و هم عالم و هم ريش سفيد و البته در مواردي مدافع حقوق توده و يا بر عكس مديحه ساز سكه و بازار و چيزهاي ديگر اما در حقيقت اين ديد جامع العلومي و و حكيمانه در قبال شاعر بودن به آنها واگذار شده است.يعني شاعران در ابتدا شاعرند و بعد تبديل به حكيم – خواجه – شيخ الرئيس – مولانا – و حضرت ميشوند و به نوعي اين افتخاري است از جامعه ي مريد و مراد زده و محور مدار كه به انساني اينگونه تعلق گرفته است . شايد براي اينكه شعر زبان احساسات مردم وگاه نيز زبان انسان اثيري آدمي است .اينكه شعر از كدام لايه هاي احساسي و فرا احساسي به آدمي منتقل ميشود و تفاوت نظم و نثر ( در ادبيات كلاسيك ) از چه منشاء بوجود آمده است احتياج به زمان و بحث بيشتري دارد. شايد اينكه شعر تركيبي از مويسقي – زبان و حده ي آسمانها – و كلمه كه برگردان آن در طبقات فيزيكي است نوعي زبان آسماني و احساسي به آن داده تا آدمي از اين زبان براي بيان احساسات دروني و حجيم خود بهره برند و آنجا كه قالب مستعمل كلمات از بيان و شرح حروف باز ميماند زنگ شعر به صدا در مي آيد.
اينكه امروزه وظايف مردمي شعر رنگ باخته و شعر تا حدودي از تفيليهائي مثل موسيقي – خصوص موسيقي بيروني و عروض – وزن – قافيه – رديف و قواعد هندسي و تعريفي و فرومولي فرماليزم كلاسيك خارج شده و وظيفه تخصصي آن مشخص تر شده است نه تنها آسودگي خاطري براي سرايند است بلكه كار تخصصي و حرفه اي شاعر را دوبرابر كرده است.از طرف ديگر بحران ديگري بنام كمبود مخاطب زايده ي همين پديده ميباشد. در واقع خروج شعر از موسيقي هاي عروض و برون بتني و بازيهاي وزني تكرار شونده مخاطب عام را از نوعي لذت پوسته اي و آوايي كه زاده موسيقي پوسته اي شعر بود محروم كرده است و شايد اين تخصص اتفاقي باشد كه به باور اينگونه مخاطبين شعر را از منظر زيبائي شناسي ظاهري خارج كرده است.در حقيقت اين خروج از هم آوايي و هم ريتمي ظاهري و فرار از بار مسئوليت اين تفيلي و رساندن شعر به كمترين حد ريتمهاي تكراري و استفاده ي بجا از هم آوايي و پرداخت ريتم و پراكنده آوازي دروني شعر امروز – كه ابزاري بجا براي شاعر است و نه اينكه وبال شاعري شاعران باشد – جمع كثيري از مخاطبان رومزه شعر – آنهائي كه از آهنگين بودن شعر و هم وزني و هم رديفي شعر لذت ميبردند را جا گذاشته است و خود با عث حالات فرار شعري شده است. امروز ديگر مجال براي شاعران موزون باف و تكرار پرداز بسيار كم بوده و شاعر همه خوان و همه گير بودن بدون خروج از قواعد شعر امروز كار بسيار سخت و نفس گير است و البته نبايد فراموش كرد اين خروج از بار آهنگ بيروني شعر كه عدم تكرار به همراه دارد در كل شعر را از موهبت ياد ماندن به لحاظ ريتم در حافظه بلند مدت توده بي بهره گذاشته است و شاعر اين روزگار بايد كارستاني داشته باشد تا از نظر تا ثير گذاري و تكنيكهاي شعري به حدي باشد كه در حافظه ي بلند مدت نسلها جاي داشته باشد.
اينكه شاعران امروز با مشگلي بنام عدم قوانين همه گير و فرمال شعري روبرو هستند غير قابل چشم پوشي است. اگر شاعران گذشته از نظر وجود قوالب همه گير مشگلي نداشتند و در عوض تمام اين قوالب به گونه اي دست و پا گير به نظر ميرسيد – شاعران امروز تغريبا حالتي بر عكس اين ماجرا را دارند. يعني همان اندازه دستشان از نظر بكار گيري قوالب باز است به همان اندازه هم تعريف از قوالب شعري وجود دارد كه گهگاه هيچدام با هم كه نمي خوانند هيچ – در تضاد با هم نيز قرار دارند. در واقع گاهي به اندازه ي اشعار سروده شده تعاريف فرمال و اينفرمال وجود دارد و گاه دو گروه موازي از نظر درون مايه هاي شعري نيز از نظر فرميك با هم در جدالند و يكديگير را به عدم ارائه ي قالبي شاعرانه متهم ميكنند و طرفين اين دعوا هنوز به تعريف جميع الطيفي براي قالب و فرم شعر نرسيده اند.
منابع كلا سيك با توجه به سرعت حركت امروز در سيگنالهاي زماني براحتي تفاوت فاحش در ديدگاه قدما و معاصرين را نمايش مي دهند كه اين وسعت فاصله مابين شاعران امروزي با شعراي پيشين و پيروانشان را نشان ميدهد. حال آنكه شاعر امروزي زماني ميتواند از غناي زباني و داشتن كلامي مانا دم زند كه كوله باري از زبان و تعاريف فرهنگي چند صد و هزار ساله زبان كلاسيك – كه از قديمي ترين فرهنگ ها و زبانهاي جهان است – بار زده و نگاهي به اكنون و نيم نگاهي به آينده داشته باشد. اينكه از زمان حال باشيم به اين معني نيست كه تمام گذشته را زير سئوال ببيريم. نقد صحيح از كارهاي گذشتگان تنها با درك زمان و مكان و نوع فرهنگ و باور آنها امكان پذير خواهد بود و جداي از آن قضاوتي نا بجا و بيراه است. درك امروز ما از زمان ميتواند ما را به داشتن ديد و نگرشي صحيح از همان نيم نگاهمان به آيند برخوردار سازد. در واقع خروج شعر از مرز زبان و مكان نوعي رندي خاص همراه با نگاهي ماورائي به كلام ميخواهد تا شاعري مانند حافظ بي بيزماني و بيمكاني برسد و به نوعي جهان وطني دست يابد و مانا شود.
شايد بد نباشد براي دانستن درك زبان و ديد قدما و داشتن زير بناي مناسب براي راه يابي به ادبيات مدرن منابع كلاسيك موجود را بررسي و باز خواني كنيم . اينكار نه تنها ما را به درك صحيح از تعارف موجود و اركان شعري در نزد قدماهدايت ميكند و تنها با دانستن آن است كه ميتوان به نوعي ساختار شكني و معماري جديد كلام رسيد – بلكه فاصله ي ديد ما با قدما و البته نوعي قدماي معاصرين كه بصورت لا ادري تفكري سنتي و پير دارند و تنها به ارائه ي پوسته بسنده كرده اند را نشان ميدهد .
مثالي از قابوس نامه مي آورم :
(( .... اگر شاعر باشي سعي كن تا سخن تو سهل و ممتنع باشد . بپرهيز از سخن و چيزي كه طولاني گردد و ديگران آنرا به شرح تو حاجت گردد مگوي كه شعر را بهر مردمان گويند نه از بهر خويش و به وزن و قافيه تهي قناعت مكن و بي صناعتي و ترتيبي شعر مگوي كه شعر راست ناخوشنود بود .... باصناعتي به رسم شعرا چون مجانس و مطابق و متضاد و متشكل و متشابه و مستعار و مكرر و مردف و مزدوج و موازنه و مضمر و مسلسل و مسجع و ملون و مستوي و موشح و موصل و مقطع و مسمط و مستحيل و ذوقافيتين و.... اما اگر خواهي كه سخن تو عالي نمايد بيشتر مستعار گوي و استعارات بر ممكنات گوي و اندر مدح ( ! ) استعارات بكار دار. اگر غزل و قصيده گويي سهل و لطيف و تر گوي و به قوافي معروف گوي تازيهاي سخت و غريب مگوي حسب حالهاي عاشقانه و سخنهاي لطيف و امثالهاي خوش بكار دار و چنا ن كه خاص و عام را خوش آيد تا شعر تو معروف شود. وزنهاي گران عروض مگوي .. اما اگر بخواهند بگوي ( ! )
.... و لكن علم عروض نيك بدان و علم شاعري و القاب و نقد شعر بياموز تا اگر ميان شاعران مناظره بيفتد يا با تو كسي مكاشفه كند يا امتحاني كند عاجز نباشي ... سخني كه اندز نثر نگويند تو اندر نظم مگوي كه نثر چون رعيت است و نظم چون پادشاه و آنچيزي كه رعيت را نشايد پادشاه را هم نشايد. و غزل و ترانه تر و آبدار مگوي و در مد ح قوي و بلند و بلند همت باشدسزاي هر كس بدان و مدح چون گويي قدر ممدوح بدان (!) كسي را كه هرگز كاردي در ميان نبسته باشد مگوي كه تو به شمشير شير افكن و نيزه كوه بيستون برداري و به تير موي بشكافي... اما بر شاعر واجب است از طبع ممدوح آگاه بودن و بدانستن كه وي را چه خوش آيد (!) و آنگه وي را ستودن كه وي خواهد تا آن نگويي كه خواهد تو را آن ندهد كه تو خواهي ..... اما از زهد توحيد اگر قادر باشي تقصير مكن كه به هر دو جهانت نيكو دارد....
و اندر شعر دروغ از حد مبر هر چند دروغ در شعر هنر است (!) و مرثيت دوستان و محتشمان واجب دار .... اگر ممدوح طلبي و اگر كار بازار كني مدبر و ري و پليد جامه نباش و دايم تازه رو باش و خنده ناك باش و حكايات و مضحكه بسيار ياد گير ... ))
راستي تعريف شعر و شاعر و فاصله ي ميان گذشته و حال اين تعريف چه اندازه است ؟ درست است اين روزگار زماني براي مدح و حمد و تسبيح انچناني شاعران باقي نمانده است كه مثل فلان كس از سيم زر كماجدان زني و عمري مجيز شخصي را گويي يا برا ي خوش آمد ديگران شعر بافي اما شايد امروز هم كم نباشند شاعراني كه براي خوش آمد اين و آن و يا گشودن دري و رسيدن به اعتباري كاركها كنند و طبع شعر را هبازي آغوش اين و آن كنند.فرقي هم نمي كند اين جريان چقدر همراه جريان حاكم و يا بر جريان حاكم باشد. چقدر شاعر ميتوان يافت در همين روزگار كه به قول نگارنده ي قابوسنامه براي كار بازار ظاهر آراسته ي جايي و يا رنگهاي جاي ديگر فرم نمي بندند ؟ تنها براي طرح چهر ي كمرنگ شعري خود ؟
فاصله ي ميان شعر حسي و شعر اجتماعي چه اندازه است ؟ درست است كه شعر بيان احساسات است اما دريافت كار شاعري و تكنيكهاي شعري تا چه اندازه ميتواند فواصل ميان سيلاب احساسات تا آبراه كنار گذر باغ و سبزه و چشم انداز را كم كند و تصويري از احساسات جريان گرفته و هدفمند شده ي ما بدهد ؟
درست كه وظيفه ي حكيم بودن و علامه بودن از سويي و بار موسيقيائي جلدي شعر از سوئي ديگر بر عهده ي فلاسفه ، روشنفكران ، حكما ، سياسيون و يا موسيقي دانان نهاده شده است و اكنون مجالي براي پرداختن صرف به ادابيات و شعر خارج از سيطره ي هر مسئوليت خود خواسته يا نا خواسته جامعه بر شاعر است . اما بواقع يك انسان تا چه حد موجودي مدني است و دامنه ي تاثير و تاثرمدنيت و اجتماع بر او چه اندازه است و به عبارتي تا چه اندازه ابن الوقت است ؟
اصلا آيا هنرمند امروز خارج از تاثرات و تاثيرات اجتماع معني دارد ؟ شاعر تا چه حد امكان استفاده از جريانات روزگار را دارد و حد فاصل زمان و مكان تا بي زماني و بي مكاني و جريان سيال كدام است ؟ اگر امروز ما در دايره اي حلقه بسته ايم و نام آنرا شعر پيش رو – امروز يا نو و هر چه ميگذاريم تا ثيرات ما از اين پيشروي در مقايسه با گذشتگان در كدام بتن كار نهفته است ؟چنانچه اصل را در اندوختن گذشته ، تاثير از حال و نيم نگاهي به آينده بگيريم بايد از زباني بهره بگيريم كه در عين داشتن زمان و مكان اكنون از بي مكاني و بي زباني خاصي بهرمند باشد و بطور مثال المانهاي مدنيت امروزي ، كلان شهري و دنياي ارتباط بگونه اي ترسيم شود كه پرت ترين مخاطب – منظور مخاطب حرفه ايست – با آن هم ذات پنداري كند و يا زبان آنرا بدون ارجاء به دائره المعارفها دريابد. تبديل زبان بومي به زباني جهاني و بهره گيري از احساسات فردي به روح جمعي هنر مستقلي است كه در حاشيه ي هر كار هنري نهفته است.
درست كه عمر شعر و نثر و ادبيات آرمانگرايانه و شعارگون تمام شده است و آن تريبون اهدايي مردمي از هنر سلب شده است و حد اقل اينكه شاعران دانسته اند كه اشعار سازماني و سياسي صرف محتوم به جا ماندن از سرعت زمان هستند و دچار گوشه نشيني مكان ، اما چگونه شاعري ميتواند با تيز بيني هاي خاص خود تاثيراتي از جريانات موجود داشته باشد و هم به مرز شعارگرائي و ايده اليستهاي غير حقيقي و گاه سورئال نرسد ؟
درست است كه نمي توان حكمي كلي براي احساسات هنرمند و يا شاعري داد و از او خواست كه در زمانهاي غير متعارف رفتاري متعارف از خود نشان دهد اما براي رسيدن به منطقه ي تعادل از چه راهي بايد گذشت ؟ تئوريهاي موجود تا چه اندازه دست و پاي هنر مند را باز ميكند و گاه تا چه اندازه دست و پا گير او ميشوند ؟ من شاعر تا چه اندازه اي توان پرداختن به احساسات و دلمشغوليهاي خود را دارم و تا چه اندازه در جريان زمان جاري بايد باشم ؟ تا چه اندازه بايد پابند احساسات شخصي و بكار گيري هنر در زمينه ي دلمشغوليها را در نظر گيرم و تا چه اندازه بايد با روح جمعي در آميزم ؟
اينها سئوالاتي است كه پاسخ درست آن تنها با تيز بني خاص خود هنر مند تعرف ميشود چرا كه تمام تئوريها با وجود اينكه براي رهائي جريانات فكري از چتگ بيراه رفتن پديد آمده اند اما اگر تبديل به قالبهاي خشكي شوند كه هر اثر هنري بايد در يكي از آنها جاي گيرد خود زنجيري براي كار هنري و از جمله شعرخواهد شد. بايد پذيرفت كه تئوريهاي هنري از دل آثار بيرون آمده است نه آثار بر مبناي تئوريها...
استفاده ي زبان بجا تا چه اندازه در كار شاعر مفيد است ؟ زبان امروز ما با قدما و حتي دهه هاي پيشين چه تفاوتهايي دارد و طرق ارتباط ما با مردم امروز از چه زباني بايد باشد ؟ اصل ( ذاتي بودن دلالت الفاظ ) كه ميرداماد بر آن تاكيد داشت چقدر ميتواند به شاعر در استفاده از زبان و معني نهان آن بكمك شاعر بيايد ؟ آنچه شعر نو را از اشعار ميرا متفاوت كرده جدا از قواعد شعري خارج شدن كلمات از مرز موسيقي سطحي و هم آوائي كلمات و پناه آن به دلالت ذاتي و موسيقي دروني و هم آوايي نا منسجم و باروري معنائي و معنا گريزي است. معنا گريزي كه گاه با معني ستيزي اشتباه شده و جاي خود را به خط نگارهاي آنچاني با هدف ساخت بافتي پسامدرن ميدهد. اينكه مثلا بيان درشتي و نرمي الفاظ براي بيان حسي و برون ريزي بار شعوري كلمات در شعر چه امكانات عظيم تكنيكي به شاعر ميدهد انكار ناپذير است و اين بر شاعر است تا از بعد سوم كلمات و زبان تازه ي اشياء استفاده اي بجا كند و در باور مخاطب دريچه اي جديد باز نمايد.
فرق زبان عصر حاضر كه عصر تكنولوژي و سرعت و يا عصر دلو ناميده اند با زبان عصر شاهنامه و حتي دهه ها ي پيش كدام است ؟ شاعر آگاه امروز بايد دريابد در عصري زندگي ميكند كه در هر دقيقه افق تازه اي از علوم بر انسان گشوده ميشود و انسان گرفتار چرخهاي ماشين – خوب يا بد – چه اندازه زمان براي دريافت واژگان ناب شعري دارد ؟ فرق شاعر عصر ارتباطات و فواصل كوتاه با سراينده ي با كاروان حله برفتم زسيستان كه روزها و شبهاي فراوان و گوشهاي بدهكار بيشماري براي پرداختن نوشته هايش داشته در چيست ؟ زبان نو در كنار انديشه ي نو تر كيبي بوجود مي آورد كه در ذهن و جان انسانها نفوذ كرده و استفاده ي بجا از كلمات و حتي هجاها و بسامدهاي شعري در گرو شناخت زمان و زبان نسل روزگار است. شايد براي همين باشد كه جريان زبان در تكنيكهاي داستان رو به تكثر دارد و بر عكس در تكنيكهاي شعري زبان رو به تمركز و درون مايه شدن ميرود.
بايد توجه داشت سهل و ممتنع نويس اشعار سراينده را به سهل انگاري زباني نكشد.شايد جريانهايئكه نوعي ساده نويسي بي قاعده را ترويج ميكنند و آنرا نهايت شعر ميدانند فهميده اندكه اين ساده انگاري با آن ساده و ممتنع گفتن فرقهاي فراوان دارد و ساده نويسي صرف در شعر بسياري از ظرايف اصولي و شاعرانه را از شعر سلب ميكند . ظرايفي لازم الوجود كه گاه با آنها حد فاصل شعر و نثر مشخص ميشود. ظرايفي كه با حذف آنها آن بعد عاطفي ، حسي و اهورائي شعر از بين ميرود شعر را تبديل به كلامي مكانيكي ميكند كه خالي از هر نوع روح درونمايه و لفظي است . ترس ار نخواندن و ندانستن مخاطب نبايد سراينده را به ساده انگاري عوامانه بكشاند.
شاعر آگاه بايد درك كند كه زبان شعر تفاوتهاي آشكاري بازبان عوام دارد و زبان مادري هر قومي با زبان دير فهم شعري متفا وت است و اگر شاعري با داشتن علم و آگاهي و يافتن روح زمان و آموختن تكنيكهاي شعري در زبان امروز چنگي انداخت نبايد نگران دير فهم بودن كلام شاعرانه نزد توده مردم باشد. براي دانستن و اهليت شعر بايد آشنائي هر چند محدود با زبان شعر داشت تا بتوان با انديشه و تخيل شاعر به پرواز در آمد و چنانچه مخاطبي توان اين پرواز را ندارد حق انتخاب ميماند و تلاش...
براي همين است كه حتي آشنائس زدايي در اشعار مدرن نيز نوعي آشنائي درون بتني ميخواهد و نوعي ارتباط با فرهنگ عامه و توده كه بتوان اين آشنائي را بر هم ريخت و به باور جديدي رسيد كه مورد قبول قشر متوسط مخاطب باشد.
براستي چرا چراغهاي شعر براي برخي روشن است و نگارش برخي را در حد همان داستان درون مايه ي شعر – كه عمر آنهم سر آمده – يا بازيهاي سطحي خالي ازجرياني دروني نگه ميدارد ؟ چرا درك عميق شعر بسيار سخت تر و دور دسترس تر از داستان است و حد فاصل اين دو هنر كجاست ؟ آشنائي با جهان شعر هنري وراي روزمرگي ميخواهد و براي درك شعر فهيم و حتي خطي سرودهاي جلدي اهليتي لازم است كه بايد با درك حدود و بيان شعر و دلالت الفاظ و دانستن جريانهاي موجود ادبي و فرهنگي به آن دست يافت.
شايد براي همين است كه شعر را هنري دير فهم خوانده اند و دركش را در گرو اهليتي حسي و زباني دانسته اند.
تمام
----------------------------------------------------------------
متن فوق قسمتهائي از مقاله ي به نام:
Des Sornettes doets amateurs !?
منتشره در مجله ي بين المللي شعر :
LES POETS MARACHANDS DE FOURRAGES !
به قلم نويسنده ي اين وبلاگ ميباشد ضمنا لازم به ياد آوري است كه اين نشريه تا بحال منتشر نشده و تاسيس نگشته است !
|
|
|
|