|
21 June, 2004
------------------
دو شعر تازه - و
افتتاح مجدد پسوند كلمه و تركيبات تازه - جهت احترام به درك مخاطب عام .
-----------------------------------------------------------------------
1-
باب آمدن پرنده در تنهائي شعر
همهمه ي حضار براي پرتاب سنگ
و سكوت كشدار شاعر
................
- به انتظار كه نشسته اي !!؟
پرنده اي مي آيد
روي شانه ام
تخمي مي پاشد.
مست مي كند ،
پر
پر
پر
مرا به انتظار تو
رها مي كند .
2-
نامه ي خانم لوكال
به آقاي اينتر نشنال استوري
و داد و ستد بر سر عنصر اصلي داستان
-------------------------
سلام !
آقاي گيس بلند !
عنصري تنها
كنار خانه ي همسايه
داد مي كشد.
من كجا ؟
شما از كجا پيدايتان شد ؟
نكند فلفل و نمك هايي كه زنان عشاير
به زندگيم تكاندند
تكاني داده باشد،
تكان خورده باشيد
شلوارتانرا خيس تكانده باشيد
و موهاتان
خاكستري رو به سفيد شده باشد !!؟
نكند حرفهاي ته گلوئي آنجائيها
شما را
از فلس ماهي هاي اينجا
كه از كله ها شان
فسفر مي تراود
غافل كند ؟
نكند شما را هم
غزلهاي حافظ مست كند
به چشم عنصر اصلي
همچشمي كنيد
سر تان گرم آسمان شود
دنبال ريسمان
چشمتان به خرمالوهاي لبانم بند شود
مخاطب را گيج كنيد ؟
من و مستي گويش محليتان :
كاغذ از من
قلم از شما
فشارش دهيد.
...................................
پسوند كلمه و تر كيبات تازه :
انتظار : از آن كارها كه بعضي ها از بعضي ديگر ندارند و بعضي ها از بعضي ها دارند و براي همين هر حرف غريبي از بعضي ها مي شنوند به جائيشان بر نمي خورد.
كه : چه كسي
نشسته اي : تو نشسته اي - ايضا نشستن گذاشتن ته آدم روي زمين ، صندلي ، تخت و هر چيز سخت و نرم ديگر( توضييح اينكه اين علامت ؟ علامت سئوال مي باشد و با آوردن آن كل جمله بصورت سئوالي تبديل مي شود.)
پرنده : نوعي موجود زنده كه پر دارد و پرواز مي كند. چيزي مانند گنجشك و كلاغ اما احتمال قريب به يقين راوي در اين كلام آنرا معادل موجودي ريز تز و ظريف تر و دوست داشتني تر از كلاغ آورده باشد.
مي آيد : از راه مي سد.
روي : نوعي فلز است اما همين جا از خوانندگان گرامي تقاضا ميشود با توجه به آوردن شانه آنرا معادل بالاي چيزي چيز ديگري گذاشتن - بگيريد.
شانه : چيزي كه موهايشان را با آن صاف مي كنند ايضا شانه ام يعني شانه ي من - البت شيخ بهاالدين شيرازي آنرا معادل جاهائي كه دستها از آن آويزان باشد آورده است.
تخم : از آن چيزهائي كه خيليها مي خورند. معمول بيضي شكل بوده ليكن قدماي معاصرين گرد آنرا ديده اند كه بعضي بچه هاي شيطان آنرا با ابزاري غريب به هم پرتاب مي كردند و حضرات هر چه گشتند منزل مرغ گذارنده ي آنرا نيافتند و لا جرم همانرا خوردند و مردند . چون آن تخم حاصل كار انساني بود
انساني كه آنرا به جهت بازي با راكتهائي ساخته بود و كودكان در حال بازي غريبه ي پينگ پونگ بودندي...
مي پاشد : استمرار پاشيدن در حال ايضا پاشيدن پرتاب چيزي از شخصي بر شخص ، محل و يا جاي خاصي و به منظور خاص ديگري
مست كردن : از آن دسته اعمال خلاف شرع و عفت عمومي كه عده اي انجام مي دهند ، حبس مي شوند و شلاق مي خورند و با اينكه شديدا مراقبند كه به گوش كسي نرسد از شما چه پنهان كه كلاغه براي راوي خبرش را مي آرد !!
ايضا مستي انواع ديگري دارد كه در ظاهر با هيچ شرع و عرفي منافات نداشته و حتي گاهي شرع آنرا تائيد نيز مي كناد . از آن دسته است مستي از طريق چشم ، ابرو و گوشه ي نگاه يار و البته نوع آسماني آن آنست كه در اشعار حافظ و مولانا ديده مي شود از آن قسم كه شاعر را به مرغ خواني و رقص ستون وا مي دارد.و شعرهايي مي خواند كه احتمال بعضي به هيچ سراطي مستقيم معنا ومفهوم آن نمي شوند و از آن هم آوايي لفظ و شعور كلمات چه شلاقها كه نمي خورند.
پر : بر وزن بر ، خر و كر نوعي تن پوش طيور كه آنرا مي كنند و درون بالشت جاساز مي كنند.
مرا : من را
رها : ول ، آزاد
ميكند : مي نمايد.
توضييح : چون شعر دويوم از آن قسم اشعاري است كه شاعر خود نيز از معني آن سر در نمي آرد. بنابر اين حاضر است همين اكنونات در اين محل مقدس ... بله ؟؟؟ بعله ، در اين محل مقدس اعلام عدم فهم كناد و خود را از بند كلمه و تركيب نويسي آن كه خيلي خطري است برهاناد.
امضاء - شاعر مالك اين دفتر شعر
..........................................
پسوند اهورائي :
من اين دوبيت نوشتم چنانكه غير ندانست
تو هم ز روي كرامت ، چنان بخوان كه تو داني
يكي است تركي و تازي در اين معامله حافظ
حديث عشق بيان كن به هر زبان كه تو داني
.........................................
پسوند بي ربط :
آورده اند ملا نصرالدين - خدايش بيامرزاد - چون در زمانه اي ميزيست كه مانند اين زمان ما قانون مدار و با حساب و كتاب نبود كه هر كسي كار خودش بار خودش باشد . بله
در زماني زندگي مي كرد كه مانند اين روزگار درست مدار امروز نبود و كسي به كسي احترامي نمي گذاشت مگر اينكه كاري باري با او داشته باشد و روزي روزگاري سر و كارش با اين جماعت گير كند و از روي ترس و باند بازي خود را غلام حلقه به گوش دسته و رسته ها نمايد - بله
در زماني نفس مي كشيد كه مانند امروز آزادي بيان و انديشه نبود و در آن زمان بي مكان هر كه هر كاري از دستش مي آمد براي ضايع كردن شخص ديگري كه مظلوم و بي زبان بود مي كرد . بي احترامي و دهن دريدگي رواج داشت و حضرات تا تنبانشان دو تا مي شد توهم نو شدن و نو نگاري برشان مي داشت و تا كسي از اندوخته هاي عظيم سالها رنج ديگران دم بر مي آورد به جرم سنتي و متحجر بودن تير باران مي شد.- حتي اگر حرفهاي آن گوينده را كه از زمان آنها ساعتش كمي جلوتر بود رااصلا نمي فهميدند و حتي اگر آن گوينده ي بي نوا هزار يك جور ريز و درشت در عمرش براي همان دوست تير باران كننده شنيده بود-باز هم پاي چيزهاي ديگر كه ميان مي آمد همه از ياد مي رفت- نه مرامي ، نه رفاقتي ، نه حرف حقي - بله
و مانند امروز نبود كه همه سرهاشان به گريبان خود باشد و به هم كمك كنند براي پيشرفت - حرف حق و حساب ديگري را اعلام جنگ براي خود نگيرند و روابط را با ظوابط بهم نياميزند و.باز هم مانند امروز نبودكه خواندن براي فهم بيشتر و كاري بهتر باشد.زماني بود كه تا كسي دو جلد كتاب مي خواند دور برش ميداشت كه فهمم از مدار حوصله ي انديشه ي ديگران بالا زده و آدمهاي آنروزگار مانند آدمهاي ما نبودند كه آدمهاي بي ادعاي پر كار باشند وهزار صفحه حرف مي زدند پيرامون موضوعي،بعد يك حرف مي نوشتند كه آنهم هيچ ربطي به آنهمه انديشه و نظر پراكني كه را ه انداخته بودند نداشت - كه هيچ ربطي به نظرات خود حتي ،كه آنهمه برايش دفتر سياه كرده اند - نداشت- بله
چون ملا نصر الدين در آن روزگار هرج و مرج و بي انصافي و بي ادبي و اهريمني مي زيست به فكرش رسيد:
حال كه همه حرفي و نقلي و جار و مجالي دارند ، چرا من داعيه ي پيامبرانه نكنم ؟
الغرض ظاهر بياراست و در شهر جار بر آورد كه آآآآآآي جماعت حاضر من پيغمبر تازه ي شمايم.
- اين حرف بگفت و بالاي منبر برفت و شروع به هزار و يك حرف بي ربط تو در توي كودكانه كرد. غافل از اينكه مخاطبي چموش كناري نشسته كه داد مي آرد :
آهاي ملا ! اگر تو پيامبر مائي پس كتابت كو ؟... اينهمه سخن ماحصلي بايد داشته باشد انگار ؟
ملا كه از رو داري شهره ي عام و خاص بودي به جهت پاسخ لبي گشود كه تنها موجب خنده ي حضار در ظاهر و در دلهاشان گرديد و آن جمله چنين بود :
كتابم را داده ام سيمي كنند ، ليكن بخدا بخدا كه من پيغمبرم مرا بباوريد !
از شما چه پنهان كه بنده با خواندن اين حكايت بسيار خوشحال شدم كه در آن قرن نمي زيستم و در بين همفكران و همنسلان و هم روزگاران روشنفكر و مدرن سال 2004 ميلادي هستم و آن جو خفقان آور حال بهم زن از سر ما گذشته
ايدون باد
ايدون تر باد.
تمام
|
|
|
|