|
25 June, 2004
گزارش اعترافات مردي كه دلش
در خطي هاي خيابان افتاد و
نصيب داستانهاي
شاعران شكست خورده ي پشت رل شد !؟
-------------------------------
گناهم اين بود
كه بي گناه ،
هواي تو آمد .
راست همين خيابان را گرفتم
به چشمك چراغها
ابرو انداختم .
باد آمد
و كنار جاده ي قديم
جديد ترين شعر هايم را
به چهار راه اول نرسيده
پياده شدم.
به هوايت
شماره ي خانه ها را
بي هوا
گرفتم
تا بداني
عشق ،
دلي ميخواهد كه من
كنار صندلي پشتي يكي از اين خطي ها
انداختم.
وآزاد ،
كاغذ چروكي برداشتم
پاي نشاني ات نوشتم :
" دوستت دارم " ،
طرح داستان بهم ريخته اي است
كه شاعران شكست خورده
زير خطوط عابر پياده
سوار ميشوند و
به مقصد نرسيده
پياده ات مي كنند.
گناه من
طرح معماي زندگيم بود
كه بي گناه ،
گاه
بيگاه
دل نداشته ام ،
روي صندلي خطي هاي اين خيابان
خط
خط
شكست.
83/4/4
--------------------------
پسنود :
كس نمي گويد كه ياري داشت حق دوستي
حق شناسانرا چه حال افتاد و ياران را چه شد ؟
--------------------------------
پسوند كلمه و تر كيبهاي تازه :
گناه : چيزي كه بعضي ها مي كنند و به جهنم ميروند.
بي گناه : نكردن آن چيزي كه بعضي ها مي كنند ، اما تضميني نيست كه حداقل در اين دنيا باز به جهنم نروند .
هوا : باد - اكسيژن فرهنگ معين اينطور گويد ( در تداول عامه به معني ميل - آرزو - بوي - بويه آيد : امشب دلم هواي سينما رفتن كرده است ) !
راست : سيخ - مستقيم - صاف
خيابان : بر وزن بيابان و زياران و چناران به دروران پس از رشد و بلوغ كوچه گويند و جائي است كه در آن وسايل نقليه در آمد و شد باشند.
چشمك : اينطوري ;) بله !
چراغ : معادل لامپ روشن شده آمده باشد ايضا از آن چيزهائي كه بعضي ها ميزنند و بعض ديگر ميگيرند كه دنيا دست كيست و راه از كدام طرف جاده ي باز و دراز است.
ابرو : هشتي ي بالاي چشم ها
باد : از آن چيزهايي كه هنگام دل پيچه توليد ميشودو نوعي ديگرش در لاستيك ماشنها و جاهاي ديگر موجود است .
جاده : خيابان سنتي و بومي و غير مدرن ايضا جاده ي قديم يعني خيابان ديگه خيلي خيلي سنتي و لوكال
جديد : نو - تر تازه - مدرن ايضا جديدترين يعني خيلي خيلي مدرن يعني از مدرن "جك" اينا هم مدرن تر كه تنها در نوع وطني آن يافت ميشود . گفت معشوق هين جاست بيائيد بيائيد ...
شعر : بعضي آنرا سخن آسماني و اهورائي دانند كه استفاده از آن در قد و قواره ي هر كسي نباشد و گويند : كار هر بز نيست خرمن كوفتن - البت بعض ديگر آنرا نوعي زبان ارتباطي مابين خالق و رعايا دانند و برخي آنرا نوعي حرف اضافه دانسته اند و برخي ديگر آنرا نشانه ي آدمهاي بد و بي ادب سنت مدار دانند - به لحاظ زبان خصوصي و دروني افراد درون گرا -و جماعت ديگري آنرا نوعي بافندگي و زبان پردازي بي حاصل دانند كه تنها وقت گذراني است و چون مردم ما مردم بي كار و بي عار و بي فرهنگ وبي مطالعه اي هستند بنابر اين همه شاعرند !و گويند عده اي از اين آدمهاي بي مطالعه و بي سواد شاعر چه روئي دارند كه هي كاغذهاي پاكي كه به درد دستمال توالت بعضي مي خورد و صفحه هاي بدرد بخور كاغذي و برقي را كه ميشود هزار وجب اندر فواعد توپ و زمين و آسمان و ريسمان و سياست و كياست و چيزهاي ديگر در آن نوشت به شعر آلوده مي كنند - و چه راست مي گويند راستش را بخواهيد منهم از اينهمه تغيير زبان و مردم آزاري خود و شاعران همنسل و غير هم نسل كلافه ام و هر روز كه اين وبلاگ را باز ميكنم كلي اشكم در مي آيد كه چيزهائي از خود و شاعران ديگر مي بينم كه خودم هم نمي فهمم و براي خودم ايميل مي اندازم : كه اي پدر آمرزيده ي مردم نيازار ، آخر مگر بيكاري زبان راحت و همه فهم فارسي را خراب ميكني ، مي چرخاني و يك طوري ميكني كه كسي نفهمد و اسم اين خرابكاري را مي گذاري شاعري و از شما چه پنهان شخص بنده تصميم دارم زين پس دست از اين كار بشويم تا به تير غيب حضرات دچار نشوم و خشمشان مرا از صحنه ي اينترنت - كه خودتان بهتر مي دانيد تمام دنيا در آن خلا صه شده و تمام 70 ميليون مردم فهيم ما به آن وابسته اند و براي همين بايد خيلي خيلي مراقب باشيم با كل و تك تك مردم جهان چگونه حرف بزنيم و چگونه ادبياتي داشته باشيم كه در خور اين مردم دنياي مجازي شناس باشد يكوقت خدائي نكرده اين فرهنگ همه گير را با چهار كلام شعر و فراوده هاي ادبي ديگر خرابش نكنيم كه به ادبيات و مردم و جهان خيانت كرده ايم - بله ،مي گفتم خشمشان مرا از صحنه ي اينتر نت محو نكند. البته لازم به ياد آوري است كه قدماي معاصرين شعر را نوعي هزيان نيز دانسته اند و شاعر را آدم هزيان باف و ماليخوليائي و كيس شيزو فرني و ساديسم ، مازوخيسم و پارانوئيدي كه هر چه ميگويد عكس آنرا بازي مي كند و حرص حضار را اشك مي بارد گويند و البته دسته اي نيز مانند " مهدي اخوان ثالث " - البته شما به اين عناوين و نامها توجهي نكنيد چون امروزيان خيلي بالاتر ، مدرن تر ، و با مطالعه تر از اين جماعت از ياد رفته ي بد و دهه ي چهلي هستند - بله عده اي مانند اخوان شعر را :
حاصل بي تابي آدمي وقتي كه در پرتو شعور نبوت قرار مي گيرد ، دانسته اند.
لازم به ياد آوري است راوي تنها و تنها از كل حضرات ، نظرات نوشته است و در هيچ جرم و باند و عمليات انتحاري و غيره به سمت و سوي ادبيات مدرن پيشرو امروزي و ديروزي و وامانده از پريروزي شريك نمي باشد و گناه آنان كه گفته اند گردن خودشان ....
چهار راه :
نقطه اي كه چهار راه مختلف به آن وصل است و مثلا نوشته بر سر هر يك ، به سنگ اندر / حديثي كش نمي خواني از آن ديگر / نخستين راه نوش و راحت و شادي / به ننگ آغشته اما رو به شهر و باغ و آبادي / دو ديگر راه نيمش ننگ نيمش نام / اگر سر بر كني غو غا و گر دم در كشي آرام / سه ديگر راه بي برگشت ، بي فرجام / من اينجا بس دلم تنگ است و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است ... آهان راه چهارم ؟ خب همون راهيه كه دارم ازش وارد اين چهار راه ميشيم ديگه ( نقل از شيخ كله دوغ )
پياده : نزول كردن از محل جلوس
شماره : از آن چيزهائي كه بعضي سر راه بعضي را سد مي كنند و به آنها رد مي كنند - ايضا عدد و يا جمع اعداد البته مخاطبان عاليرتبه و والا مقام عام - كه ما هر چه داريم از آنها داريم و اگر نظري بر ما نياندازند ما بدبخت و بيچاره و شاعر ورشكسته ايم - الطفات داشته باشند نوع استفاده ي ديگري از شمارگان وجود دارد كه گاه روي تكه فلزي - با اين باور كه ديگر معني فلز را مي دانيد ديگر جون مادرتون - مي نويسند و به بالاي سر در منازل و اماكن ديگر مي آويزند و البته زندانيان در سلولها ( والا بابام دروغ چرا تا قبر آ آ آ آ ماهم كه به چشم خودمان نديده ايم ) و مردگان در سردخانه هاو غسالخانه ( غسالخانه نوعي كارواش سنتي مردگان ) به گردن و يا پا مي آويزند.
خانه : اينجا ^ - يا جائي كه هر موجود زنده اي براي زندن ( بر وزن مردن ) و خوابيدن بر وزن ماليدن مي سازد.
بي هوا : خلاء - نوعي حالت كه در آن به انسان حالت خفگي دست مي دهد ايضا چيزي شبيه حسي كه هم اكنون شاعر از محيط و مخاطب از خواندن اين اراجيف دارد
گرفتم : به بند آوردم - من
بگويم : برايت نوعي صدا از دهان خارج كنم كه بشنوي و هيچ نفهمي البته
عشق : از آن چيزهائي كه وقتي به قلوب آي لاو يو باز تير مي خورد بيرون ميريزد و عده اي آنرا بالاي تخت و كمد و ميز كارشان ميزنند كه از چكه ي آن به عشق آلوده گردند و عده اي گويند كه دروغ بزرگ است و تمام آنچه مردمان و نامردمان از عشق گويند نوعي دروغ ، و مجاز سازي براي فرار از ترسهايشان است و تنها و تنها و تنها اين مدل عشق حس مالكيت طلبي و ارضاء حس خود محوري افراد است و نوعي خود خواهي گسترش يافته است ، و عده اي آنرا كامل درست مي دانند و مي گويند خودشان اين پديده را به عينه ديده اند كه چگونه از كادوي ولنتاين آنكه آنسوي ميز كافي شاپهاي دوزاري تهران نشسته بيرون پريده و به چشم آنان بر خورد كرده است و عده ي ديگر آنرا روي زمين محال مي دانند و اين زمينيها را تنها نشانه اي از آنچه آن طرف خط است توصيف كنند و هدف اين همه علافي دوران حضور در اين زمين بي زمان را تعليم عشق براي باز پردازي آن در آنسوي خط دانند و گويند كه عده اي مي آيند و و بجاي پرداختن به اين مهم اينجا چه كارهاي عجيبه اي مانند سياست ، كياست و غيره انجام ميدهند
ايضا اينجا هم گناه آنان كه گويند گردن خودشان من تنها شنيده ايم و اكنون دوست دارم دو شعر برايتان نقل كنم اما لطفا تفسير و درك نزول از بنده نخواهيد چون نه من مي دانم ايشان چه گفته اند ، نه پدر جدم و البته كه خود شاعر هم ندانسته باري گفت :
عاشق شو !
ورنه روزي
كار جهان سر آيد
ناخوانده درس مقصود
از كار گاه هستي
و باز گفت :
عشق حقيقي است ، مجازي مگيرش
اين دم شير است ، به بازي مگيرش
دلي : يك دل
مي خواهد : احتياج دارد - لازم دارد
من : آي
كنار : پهلو ، بغل
صندلي : چيير
پشتي : عقبي - پس جلو
خطي : نوعي نگاه ، نظر و گذر در جريانات و اتفاقات كه به دسته و گروهي وابسته است . ايضا نقشي كه بر اثر فشار قلم و خودكار روي چيزي بصورت سيخ و مستقيم حاصل شود. البته علامه ابو قلقل بهاالدين شوشتري آنرا معدل ماشينهائي كه از محلي عده اي درونش مي ريزند و به محل ديگر مي برند و پولي البته و سودي البته دريافت مي نمايند آورده باشد.
انداختم : پرت كردم - جا گذاشتم
آزاد : رها - ول - از همان كارهائي كه با پرنده مي كنند البت بعد از چيدن بال و پر
كاغذ : پي پر
چروك : حالتي كه بعد از فشار دادن تكه كاغذ در مشت ، جيب و جاهي ديگر بوجود آيد البت بعد از سعي در بر گرداندن او به حالت اوليه كه امكان پذير نيست ظاهرا
برداشتم : بلند كردم
پاي : زير - پائين
نشاني : نام شعري از سهراب سپهري كه هي ميپرسد : خانه ي دوست كجاست
نوشتم : از اين كارهائي كه الان ميكنم كردن البته توجه داشته باشيد حال كه از صفت چروكيدگي براي كاغذ استفاده گرديده است قدر مسلم نوع كاغذ ، كاغذ برقي ، مانند اينكه حضار مي بينند نبوده باشد.
دوستت دارم : نوعي حرف اضافه كه موجودات دوپا بهم مي گويند و ثانيه اي بعد ( با مقياس مريخي آن ) خلاف آن ثابت ميگردد.
داستان : حكايت ، افسانه - قصه - سر گذشت و مشهور و زبانزد عام و خاص البت بنده از توضييح بيشتر در ايت مقال بنا به دلايل متعدد سر باز مي زنم .
بهم ريخته : تكان خورده - اوضاعي كه بعد از تكان دادن چيزي بوجود آيد كه در اين زمان هيچ چيز تكان خورنده سر جايش نباشد.
شاعران : آنهائي كه از آن چيزها مي گويند كه شرحش رفت كه نه خود دانند و نه غير ايضا شاعران شكست خورده صفتي است كه جميع اساتيد سنتي و مدرن و غيره به داستان نويسان دهند اما راوي از آوردن اين صفت به هيچ عنوان چنين منظوري نداشته است به جان مادرش
زير : بر عكس رو
عابر پياده : كسي كه با پاهايش حركت مي كند كه اصطلاحا آنرا خط يازده گويند اما بايد توجه داشت كه اين خط يازده هوش و حواس مخاطب عام را پرت نكند و آن خطوط عابر چيز ديگري است.
سوار : بر عكس پياده
مقصد : محلي كه قصد رسيدن عابر است - آورده اند فردي اهل دود دمي كه از آن نمونه هايش امروز به هيچ عنوان در جامع ما و خصوصا در اين جامعه ي مدرن و پيشرفته اي ادبي يافت نمي شود و من بنوبه ي خود زدن چنين تهمت هاي بي جائي را به جماعت روشنفكر و اهل قلم و ادب رد مي كنم و شهادت مي دهم در خلوت جميع اين حضرات غير از قلم و دوات و كاغذ و دود چراغ هيچ دود ديگري با چشمهاي خودم نديده ايم و حتي نشنيده ام كسي از آن حرفي بزند - بله آورده اند اين فرد مثلي ، كه هيچ ما آنرا نمي شناسيم چون تا به حال در بين ادب دوستان و هنر پروران نبوده است و ما هم غير از اين محيط آسماني جاي ديگري را نمي شناسيم- بله اين فرد كه خيلي هم دود چراغ خورده بود و زبانش نيز مي گرفت كنار خيابان فرياد مي كشيد : تاكشي تا كشي ( البته ايشان بخاطر گويش محليشان سين را شين مي گفتند و الا دليل ديگري ندارد ) و يك فروند تاكسي پس از شنيدن صداي رسا ي وي بيست قدم جلو تر ايستاد و گفت : كجا داداش ؟؟
بله آورده اندكه حضرت دودي با غذب سر بلند كرد كه : دمت گرم داداش اونجا كه مقصدم بود .
نرسيده : كال - خام - غوره نشده مويز شده
پياده ات مي كنند : پائين مي نمايند تو را
طرح : پلن - نوعي قلمي كردن تصوير روي كاغذ ايضا از بعد گرافيكي نمايش تظاهرات بصري
معما : چيستان - از همانهائي كه روزي روزگاري شاعران سبك هندي در آن چيره دست بودندو شعر را تا مرز معماي پيچيده پائين مي آوردند و امروزه خدارا شكر ايهام زباني و نوعي سر گردان كردن مخاطب براي رسيدن به سر منزل مقصود از راهي نو كه با سرعت و گاه حتي خلاف زمان و مكان در حركت است و شاعران از آن استفاده مي كنند هيچ ربطي به آن ندارد.
زندگيم : زماني كه براي زنده بودن دارم من و احتمالا مال خودم است و به كسي مربوط نيست
گاه : بعضي اغلبات
بيگاه : نه بعضي اغلبات
نداشتن : بي مايع بودن
خط : نوعي ترجمه ي تصويري زبان براي بر قراري ارتباط با خواننده ي آن البت بسيار بي زبانان كه خط هم را نمي دانند و البت بسيار همزبانان نيز گفت :
اي بسا هندو و ترك همزبان
اي بسا دو ترك چو بيگانگان
از زبان همدلي خود ديگر است
همدلي از همزباني خوشتر است
البت بعضي از اساتيد گرافيست مكتب نرفته و نخوانده ملا كه خيلي با هوشندو فهيم خط را فاصله ي بين دو نقطه دانند .
شكست : از آن چيزهائي كه فاصله اندازد بين دو همجنس و همزاد و دلايل فراوان دارد. راوي گويد آندسته از آدمهاي نان به نرخ روز بخور كه منزل روي اين شكستها و دور ماندن خودي ها از اصل بنا كنند روزي با سر به زمين گرم ميخورند و آنروزي است كه تهران تكاني خورد و زلزله اين شكستهاي زمين را به حركت آرد و منازل منفعت طلبان كه متري خدا تومان هم شده و اينهمه طرفدار دارد و روز بروز گران تر و گرانتر شود به زير آوار كند - خدا آنروز را نياورد انشالله
---------------------------------
پسوند اهورائي :
ساقيا مي بده و غم مخور از دشمن و دوست
كه بكام دل ما
آن بشد
و
اين آمد.
|
|
|
|