30 June, 2004
شعر خواني آدم ابوالبشر
كنار ساختمانهاي " آ اس پ "
و گيج ماندن راننده ي تاكسي
.........................
به در كه ميگويم سلام ،
ديوارها
جلوي باد در مي آيند.
چراغها
به زبان از ما بهتران
ريسه مي روند.
عطر بهار نارنج مي پيچد
در مست مي كند و
من ،
سلامي به يكشنبه ميرسانم.
نشانه
روي سر ميگذارم
اشاره به بازو
آب ميزنم.
شعر تازه اي از در عبور مي كند
و ديوارها
به طرف بادها
در حركتند ....
10/4/83
.............................................
پسوند اهورائي :
خرقه ي زهد و
جام مي
گر چه نه در خور همند
اينهمه نقش
مي زنند
از جهت رضاي تو ...
|
|