|
03 July, 2004
شعر خواني دختر آفتاب گردان
در فرعي به اصلي ميرداماد ،
تغيير نام تابلو خيابان
و حق تقدم آقاي آدرس گيرند !؟
...................................
1- از همين خيابان
نشانت را گرفتم
پرتم كردند ،
چشمم افتاد
در نگاه همسايه ، ديدم
ياسهاي روي ديوار
داستان زندگيم را
باز نويسي مي كردند.
2- بلد راه كه نباشي
به نشانه ها بند مي كني
بند كفشت باز ميشود
رد پاي عابران
به طرح پاهاي از ما بهتران
مي بندي .
3- خيلي ساده تر از اين
كه مي نويسم ،
گرفتار شدم :
شماره ي خانه ات را كنده بودند
روي چنار كنار خيابان
پيدايش كردم.
4- پنهان نمي كنم :
آدمهاي اين خيابان
بي كلاه بودند و
من ،
نشان دختري را مي گرفتم
كه از دانه هاي آفتابگردان
كلاه
مي بافت.
5- يكي گفت :
" انتهاي همين خيابان .... "
پشت چراغي ايستادم
وبه چشمكهايش ،
گوشه ي ابرو گره زدم.
6- تمام اين خطي ها
قرمز راه راه به آنجا مي آمدند
با چشمهاي آبي و
من ،
با چشمهاي قرمز بي خط
آبي بر مي گشتم.
7- عين خوابي بود
كه از اول بر داشتي
و مرا
به راه بندان اين خيابان انداختي
تا زير ديوار اين فرعي
به اصلي بنويسم :
" عين "
هويت نام عشق بود
كه كنار خيابان ميرداماد
زير برگ هاي پائيز هشتاد
زرد شد .
83/4/4
................................................
پسوند اونجوري !؟ :
اي كه از كوچه ي معشوقه ي ما ميگذري .....
.............................................
پسوند كلمه و تر كيبات تازه :
خيابان : بر وزن بيابان جائي كه ماشينها و وسايل نقليه از آن عبور كنند – بر عكس كوچه- بن بست نباشد و ته اش به هزار جاي ديگر راه مي دهد .
نشاني : آدرس – ايضا شرعي از سهراب سپهري
گرفتم : پرس و جو كردم من !
افتادم : يعني هلم دادند و با يكجائي خوردم زمين البت شيخ واعظ بهي بالاي شيرازي افتادن را با سر به زمين خوردن نيز آورده باشد اما راوي براي انكه خيال مي كند سر منشاء تفكرات و سلطان بد ن مي باشد دوست تر دارد كه با ته به زمين بخورد – ته اش بشكند بهتر از سرش است . البته در همان رسال آمده باشد بسته به اينكه از كدام يك از اين اندام بيشتر استفاده گردد هر كسي دوست دارد كم كارتر را بشكند از ميان سر و ته ليك دختر همسايه روي ديوار نوشت تمام اين ماجرا ها سر و ته يك كرباس يا كلباس يا كالباس است .
نگاه : از آنهائي كه عده اي مي كنند و عده اي ديگر آه مي كشند.
همسايه : كسي كه سايه اش روي سر كس ديگري سنگيني كناد.
ديدم : نگاه كردم.
ياس : نوعي گل ريز – سفيد و خوش بو كه البت بيشتر به خاطر سفيدي به آن مثال آرند اما راوي گفت اگر حضرات كور هم باشند و سفيدي را نبينند يا نخواهند ببينند هم بويش را كه ديگر ميفهمند !؟
ديوار : از آن چيزهايي كه حريم آدمها را از هم جدا كند اما دزدان بخود اجازه دهند از آن درون پرند و ببرند و بكشندو ارث پدر طلب كنند.
داستان : نگاه كنيد به درسهاي پيشين
زندگيم : زندگي من – مال من – من – من –من –من شير فهم شد ؟
باز نويسي : نوعي نوشتن باز كه اجازه ي ورود هر چيزي در آن آزاد باشد
مي كردند : مي نمودند – انجام مي دادند.
راه : از همان چيزهائي كه باز است و مقابلش جاده اي دراز است تا خيلي ها را به آن بسپاري و نظاره گر رفتنشان گردي – برايشان آينه و آب آري و دلت شور رفتنشان را بزند.
بلد : نوعي شهر به زبان از ما بهتران
نشانه : نماد – علائم تصويري كه با آن معني و مفهوم چيزي بيان شود البته ملا عمر بهرالديني آنرا معادل نوعي علامت داند كه حضرات بر اندام آنكه حرف حق زند گذارند و به آن تير اندازند تا زبان دراز راوي از حلقش كنده شود و ايمان داران به امامزاده هاي پربيننده و پر شماره كه حتي روزي هزارتا ( باور كنيد راست مي گويم حضار محترم ) روزي هزارتا بيننده دارند شك نكنندو خدايي نكرده در صف مصمم اين عاجزان دخيل بند كنار و حاشيه ي صفحه خللي وارد نشود. البته ستونهاي پنجم براي ششم ها بازگو كنند كه اين آقايان از ترس بازگشت تركش تيرهاي نا كارمد به شاعر تمام جمع شده و جميع جماعات پشت دامن گلدار نسوان پناه گيرند بدين روي كه دانند شاعر براي نسوان خصوص - نسواني كه به قلم ور ميروند احترام خاص قايل بوده و از تير پراني حضرات در ميگذرد و روي ديوار مي نويسد به فان كه مي بينيد سلام مرا هم برسانيد !؟
بند : نوعي نخ كلفت كه با آن رخت آويزند
بند كفش : نوعي نخ نيمچه كلفت كه توي سوراخهاي كفش كنند جهت اتحاد دو سو- طرف و صفحه ي ( البته كفش ) با هم
باز شدن : شكستن قفلها و حصارها و سر منشاء ورود هر چيز به درون كه گاه شاعر به آه در آيد مانند آن شاعري كه ده سال پيش نوشت :
گناه اول ما افتتاح پنجره بود
گناه ديگر ما انهدام ديوار است !
رد پا : از آنها كه روي ساحلهاي شني مي افتد و يا روي برف و ديگران راست آنرا ميگيرند و مي آيند غافل از اينكه شايد اين راه به بيراه رود و تقليد از بزرگان خطا باشد مر دوست را و عده اي ديگر دوست دارند به راه – به باور آن ديگران بي راه – خود روند تا نه جاي پاي كسي باشد نه كسي به جاي پاي آنها آيد بقول اخوان : خويشتن هم گوسفند و هم شبان بودن
عابران : آنها كه روزي هزار تاشان از راهي مي آيندو رد ميشوند و دست آخر خيابان مي ماند و تنهائي و علي مي ماند و حوض كاشي
طرح : خط ساده و قلمي از كس يا چيزي
پاها : جمع منكش ايضا مناكش يا من كشاها يا من كشان – تا نظر بزرگان چه باشد ؟
از ما بهتران : اونهائي كه مي دانند براي چه به اين دنيا آمده اند از كجا آمده اند و براي چه و به كجا ميروند خصوص در اين دنياي مجازي خوب دانند چه گويند و چه بشنوند تا هم خود دانند و هم ديگران نه مانند جماعت شاعر الدنگ بيكار كه هي نويسد و خود نداند و نفهمد و نه ديگران حتي بعد از اينهمه كلمات و تركيب نويسي كه روح مرحوم دهخدا از قبر برون آيد و بالاي سر بنده ي حقير به زاري در آيد كه پدرم سوخت اي بيغيرت بس كن و اينهمه جماعت را با معاني خود ساخته مرنجان ....
مي بندي : يعني از آن بندها دورش مي كشي
خيلي : بسيار زياد
ساده : از آن كراماتي كه امروز ه روز معني تحمق دهد
مينويسم : خط خطي مي كنم كه نه خود دانم و نه كس بله آورده اند ملا نصرالدين دامت بركاته نزد اكابر برفت و به معلم گفت : اي ملا تر از من مرا علاجي كن كه خواندن ندامي اما نوشتن همي بسيار زياد – معلم گفت : يا ملا ( يعني اي ملا ) آيا تو نيز شاعر باشي ؟ از آن جماعاتي كه چيزي مي نويسند اما خود هم ندانند آنچه نويسند چيست ؟ ملا گفت شاعر كه نه اما چيزي در اين حدود روزي نوشته باشم مانند : يه عالمه توپ – يه زنبيل كاكائو – يه بغچه چرا من پس شاعر نميشم و اينها ... معلم گفت اي ملاي مكتب نديده نخوانده ملا و تئوريسين و خوش آوا كه خانمها برايت غش مي كنند و آقايان برايت ضعف آخر اين كه شعر نباشد و ملا گفت شايد نباشد اما بالاخره منكه شعر را دوست مي دارم كه ؟ خوب ملايم ديگر ... الغرض معلم گفت يا ملايا بنويس تا ببينيم چيست ؟ و ملا خط خطي بيربط بر كاغذ بگذاشت ، معلم بديد و فرمود اين چيست ؟ الا ملاي دولا مانده به زير بار اينهمه افاضات كه مي كني و زيرش مي زائي ؟ ملا گفت بخدا بخدا كه خود ندانم – گفتم كه من خواندن ندانم اما نوشتن همي زياد . اينهم از آن نوشته هاست كه خود ندانم آن چه باشد !؟ ... و برق از ته معلم پريد و چهر ه ي ملا نوراني گشت .....
گرفتارت : دچارت – وابسته ات مريدت شدم
شماره : نامبر
خانه : هوم
چنار : بر وزن منار و خيار نوعي درخت كه نماد تهران باشد
خيابان : استيريت
پيدا كردم : يافتم – جستم
پنهان نمي كنم : يعني جرات و شهامت كار ، حرف و حركتي كه كرده ام يا زده ام را دارم و اگر چيزي گفتم و كاري كردم هوچي گري نمي كنم و پاي لرزش هم هستم و يا توضييح يا پوزش ديگر ... بگذريم گفت : اوري بادي / دانكي بزه / ايتينگ كنه / پاي لرزش هم / سيتينگ كنه !
آدم : همان موجود بيچاه اي كه گول وفريب حوا بخورد و به زمين پرتاب شد
بي كلاه بودند : چيزي روي سرشان نبود
دختر : انسان مونث – مشيانه – ماده البت از نوع مجرد بدون اتصال علايم نمادي كه بين قدماي معاصرين نيز مرسوم بوده و باشد.
دانه : خوراك مرغ
آفتابگردان : نوعي گياه كه گل آن پر از تخم باشد انسانها تخم آنرا بكنند و بخورند و خود گل نيز به جستجوي آفتاب كله اش پنكه باشد بامداد گوبد : اي كاش مي توانستم / يك لحضه مي توانستم ، اي كاش / گرد حباب خاك بچرخانم اين خلق بيشمار را / تا با دو چشم خويش ببينند كه خورشيدشان كجاست – و باورم كنند.
يكي : وان نفر
انتها : اند – آخر
چراغ : از آن چيزها كه عده اي ميزنند و عده اي مي بينند و ميپرند
ايستادم : روي دو پا قرار گرفتم من
چشمك : از آن چيزها كه بعضي براي بعض ديگر زنند تا بدانند در مقابل اجتماعات خرابكاري نكنند و حساب كار دستشان باشد ايضا از آن كارها كه استار براي خورشيدكنند
گوشه : كنار
ابرو : موهاي بالاي چشم
انداختم : پرت كردم
خطي : نوعي اتومبيل كرايه كه مابين دو مسير مشخص بروند و سالهاي سال در همان راه باشند و سر آن حيوان نجيب را اندكي از مسير نگردانند.
مي آمدن : در مسير بودند
قرمز : رد
راه راه : داشتن نوعي خطوط موازي روي بدن
چشمها : آيز
آبي : بلو
بي خط : ساده و راست و حسيني
بر مي گشتم : هنگام گشت و گذار برگردان و سر و ته ميشدم من
عين : چشم
خواب : اسليپ
اول : فرست – ايضا ابتداي هر چيزي
برداشتن : بلند كردن
راه بندان : ترافيك – اتفاقي كه هنگام بازديد از صفحات پر بيننده ازدحام كننده پيش آيد
انداختي : گير انداختي تو
فرعي : متضاد اصلي
اصلي : نوع مرقوب – ايضا راوي فرمود شايد بعضي بخواهند خود را در كاري و موضوعي به عنوان استاد و صاحب نظر و حتي دشمن فهيم جابزنند ليكن دوستان عنايت فرمايند هنگام خريد – محصول را سر و ته كرده و پشت يا آندر ور آنها را ببينند چه محصول بازار مشترك اين روزها فراوان باشد و شنونده بايد خودش عاقل باشد =- چي شد ....
عين : از حرف الفبا
هويت : ماهيت – ذات وجودي – با حقيقت توفير مي دارد
نام : اسم
عشق : حقيقي است مجازي مگيرش / اين دم شير است به بازي مگيرش ! .......... از ما گفتن بود.
ميرداماد : امير دامادهاي دنيا – گنده لات دامادها كه بر دلالت ذاتي الفاظ تاكيد داشته بوده باشد و مر خوانندگان شعر راست كه ايدون خيال نمايند و از شعر تقاضاي واگويه هاي معنايي نداشته باشند و سعي كنند به اهليتي مفهومي برسند و از بار معنايي الفاظ حس وافر ببرند و دست از تعابير ملا لغتي بشويند كه شعر نقش بازمانده ي ذات معنايي كلمات است نه نوعي ديكشنري زبان به زبان و برعكس –
بله نيما گويد :
ميرداماد شنيدستم من
كه چو بگزيد بن خاك وطن
بر سرش آمد و از وي پرسيد
ملك قبر كه : من ربك من ؟
مير بگشود دو چشم بينا
امد از روي فصيحت به سخن
" اسطوقوسي است " بدو داد جواب
" اسطوقوسات دگر زو متقن "
حيرتش آمد زين جمله ملك
برد اين واقعه سوي من رب
كه زبان دگر اين بنده ي تو
مي دهد پاسخ ما در مدفن
آفريننده بخنديد و بگفت :
" تو بر اين بنده ي من حرف مزن
او در آن عالم هم – زنده كه بود
حرفها زد كه نفهميدم من !
( نقل از حافظه بود طبق معمول اگر حرفي پس و پيش شد اعدامم نكنيد )
برگ : بر وزن مرگ نوعي محصول بي حاصل كه از شاخه ها آويز باشد
پائيز : پادشاه فصلها
هشتاد : ايت تي
زرد : يلو
.......................................
پسوند اهورائي :
اينهمه شعر و شكر
كاز ني كلكم
ريزد.
اجر صبريست
كاز آن
شاخه نباتم ،
دادند.
....................................
پسوند بيربط :
نه هر كس دعوي ياري نمايد
تواند او وفاداري نمايد.
|
|
|
|