|
14 October, 2004
ماجراي شليل خوران ِ چهارشنبه ساعت چهار بامداد
................................................................
از اول ِ بيداري شروع مي كنم :
همين نزديكي ها
خروس به جستجوي دست هاي تو
خواب هفت آسمان را
براي راوي
تعبير مي كرد.
آسمان،
از نقطه هاي آنجوري
سوراخ شد
خودت بهتر از من
بهتر از آسمان
و حتي بهتر از پري زاد ِ چهارشنبه ها
غزل ها را از بر مي كني
ومن
آن ته لهجه ي شيرازي را
آنقدر تكرار مي كنم
تا بيدارم كني
از آن شليل هاي شيرين
به خوردم دهي
آب از دهانم
و اشك ِ چشم هايم
راه از كدام طرف كه بگويي
كنار اولين قدم ها
نقطه هاي اين شعر را
به آسمان حواله دهم.
83/7/23
...........................
پسوند اهورائي :
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
دگران هم بكنند
آنچه مسيحا
مي كرد.
.........................
پسوند بي ربط :
حكايت است ملا نصرالدين كنار زمين مستطيلي نشسته بود و چيزهاي گرد و بادي از اطراف و اكناف به سر و صورتش بر خورد مي نمود. جماعت فرياد وا ملايا مرحمت مي نمودند و او از سر احترام پاشنه ي گيوه بر مي كشيد كنار مستطيل مربع مي شد و باز دايره اي شكل زيرش پهن مي شد و مي نشست. پير مردي نصراني از آن جا مي گذشت و گفت : الا ملايا اين چه بساطي است كه باز راه انداخته اي – ملا فرمود توپ مي سازم يا پير مرد. نصراني گفت : آخر ملاويچ ( يا ملايُف ) اين ديگر چه داستاني است ؟ فرمود : مگر نمي بيني جماعت در حصرت اين گردالي ِ بادي چه مي كنند ؟ خوب من به تعداد اين تنابشران ! مي سازم تا هر يكي به دنبال يكي رود و همه به دنبال يكي اندر نيامدي ! سر و كله شان بشكستي و جان مردم به لب آمدي ، خوب !؟ بد مي كنم ؟ نصراني گفت : الحق كه تو ملاي اين شهري و چه خوب مي كني !
|
|
|
|