01 November, 2004
عجالتن غروبِ پائيز
............................
به صداي آب
دست به سوي من كه آوردي
دكمه هاي اين پيراهن
غزل هاي عاشقانه مي خواندند.
و من چگونه بگويمت ؟
حوصله ي حروف
از انتهاي نام تو
به ابتدا نرسيده خميازه مي كشند
كولي مي شوند،
هشتي ِ نگاه بالا مي اندازند
غروب از راه مي رسد
در هاي آسمان باز مي شوند
و من راحتت كنم
تمام تمرينات شبانه را
فوت كه مي كني
آب مي شوم
باران مي بارد
و كنار اولين خطوط اين كتاب
حساب هايم را چوب حراج مي زنم
دست مي آريد
دكمه هاي يكي يكي سبز مي شوند .
روز نو مي شود
روزي نو تر
83/8/11
............................
پسوند اهورائي:
جان رفت
در سر مي و
حافظ ،
به عشق سوخت.
عيسي دمي كجاست
كه احياي ما كند !؟
..............................................
پسوند بي ربط :
توانگرا دل درويش خود به دست آور
|
|