10 December, 2004
به عبارت ديگر
...................
خوابم را گم كرده ام !
جيب هايم بوي بيداري مي دهند
و تمام كتاب هاي دنيا
نام تو را از ياد برده اند.
حواس آسمان ابري است
ومن
در كوك ساعت ها رفته ام
تا ثانيه ها را
به خواب رفتن معرفي كنم.
خوابم را
بيدار كه مي كردي گم كردم
وخودت بهتر از درنا ها
بهتر از تحرك نيمه شب
و بهتر از پتوي قرمز چهارشنبه ها، حتي
حساب تمام ستاره هايي را
كه در خواب هايم شمرده بودم
رسيده اي،
رويا ها يم را پنهان
و دست آسمان را
از بيداري مژه ها
كوتاه كه مي كني
بلند مي شوم،
چشم هايم را مي بندم،
و از تمام رهگذران
كه چتر هاي ليمويي به سر گرفته اند
سراغ تو را مي گيرم
اما،
الفاظ بوي غربت خاك مي دهد.
هيچ كتابي حرفت را نمي زند
ومن
خواب تو را گم كرده ام.
83/9/21
.........................
پسوند اهورائي:
بدان هوس
كه به مستي
ببوسم آن لب ِ لعل،
چه خون كه در دلم افتاد
- همچو جام ونشد !
|
|