|
31 December, 2004
تسونامي
................
حباب ها ،
سفر به آسمان را ديده اند
- و من
خواب خوشي براي تمام كساني
كه تمام ِ كسان من بودند.
تمام ِ كساني كه تمام،
به خواب من كه مي آمدند
ابرو هاي پيوسته داشتند
و چشم هاي باداميشان
مثل مينياتورهاي ايراني
از عمق تهي بود
و سلام كه مي گفتند
در نام هايشان
الفباي تمام حروف عالم موج مي زد
و معني اسم هايشان
تفسير غزل هاي حافظ بود
كه انگار،
كنار دلتنگي الفاظ
اشعار عاشقانه
به آسمان هفتم حواله مي دهد و
حباب ها
حباب هاي خسته ي سر گردان
براي تمام ِ كسانم
داستان ِ سفر به آسمان را
بازنويسي مي كنند.
83/10/11
...............................
پسوند اهورايي:
حافظ !
انديشه كن از نازكي ِ خاطر ِ يار
برو از در گهش
- اين
ناله و فرياد،
ببر ...
................................
پسوند بي ربط :
1- اولا بنده از همين جايگاه مقدس اعلام كنم اين كلمه " تسونامي يا نومي " كه عنوان اين شعر است هيچ حرف بدي نيست- ايضا هيچ متلك و فحش ناموسي و اين جور چيز ها هم نيست – تحريك و تحرك و آتش راه انداختن هم به خدا نيست – ايضا سمبل و نماد چز هايي تو مايه ي دوستت دارم و آي لاو يو و اينها هم نيست – لذا خواهشمنديم دوستان محترم و محترمه با ديدن اين نام، مانند آن امواج اونجوري يه جوريشون نشه و گمان نبرند كه شيخ شاعر ِ اجل مي خواسته چيزي بگه و لطفا به خودشان نيز نگيرند كه مثلا : ميخواسته بنويسه دوستت دارم روش نشده !
2- آورده اند كه ..... ملا نصرالدين خبر دار شد در عالم نا ممكن اهالي شهر قصه شخصيتي داشته اند به نام صمد كه خود شخص شخيص خود را صمد آقا نام نهاده بودندي – لذا ! نصرالدين جنت مكان خلد آشيان به خود فرمود : يا ملا ! تو چرا چنين نكني كه كرد صمد ؟ و قصد سفر نمود مر آبادستان ِ شهر قصه را و از آنجايي كه داستانهاي فراوان از آن شخصيت خوانده بود براي خود ماجراها مي بافت و نام هاي جنجالي خبر انداز ي چون " ملا معلم مي شود " يا " ملا كتاب مي نويسد " يا " ملا مشق مي نويسد ، " ملا مي رود " ،" ملا مي آيد " و الخ ... و خلاصه در اين حال و روزگار سر گردان و در عوالم رويا برو بيايي راه انداخته بود اهالي شهر قصه را كه نا گهان بويي به مشامش رسيد كه عقل از سر بربود اين بو كه چيزي ما بين عطر ِ خوش ِ " ويش " ، قرمه سبزي و حلوا بود و چون به پرس و جو بر آمد اهالي خانه را، دانست كه خانم خانه حلوايي شيرين پخته و دستور نموده است كه اين شيرين حلوا تا فردا كه قوم خويش خانم ِ ملا به خانه مي آيند به هيچ عنوان خورده نشود تا ملا مجبور شود براي كسب مخارج حلواي مهمانان اهالي شهر قصه را منتظر گذارد و اضافه كار رود براي تهيه مخارج حلوا ...
القصه آورده اند ملا از عالم رويا بر زمين پرتاب شد از اين بوي خوش و از آنجايي كه ملا خيلي ملا بود به فكر رفت كه چه كند مر خوردن اين حلوا را در نيمه شب ! از اين روي زن از خواب بيدار كرد كه اي زن ! چه نشستي كه راز بزرگي در سينه دارم كه حتي از رفتن به شهر قصه و خبر سازي آن نيز مهم تر است و حتما بايد اين راز با تو بگويم كه ملايك آسمان ها را خوش آيد و خواب به چشمان من باز آيد .
زن كه بسيار هيجان زده و از شما چه پنهان فضول مرگ شده بود چشم ها بماليد و ايدون گفت : بگو ملايا اين چه راز ي است آخر نيمه شب زمستاني بي خوابي آورده تو را ؟
ملا به چهار زانو بنشست و گفت : اي زن ! تو اول آن حلوا به من ده بخورم ، چاق و چله شوم و فكر و هوشم باز آيد تا گويمت – زن ، بي تاب از شنيدن آن، حلوا سرا سيمه بياورد ملا تا ته بخورد و ايدون گفت :
زن ! راز من اين باشد كه وقتي حلواي به اين شيريني ، به اين خوش طعمي و به اين لب مكي در خانه داري حرام است كه آن نخوري و شب سر به بالين آري !
القصه ، آورده اند كه ملا آن شب كتك مبسوطي از دست زن بخورد و فردا روزگار ، با بدن زخمي و كله ي شكسته به اضافه كاري برفت و از گرفتن عكسهاي جنجالي براي خبر نامه هاي آنچاني آن بلاد انصراف داد.
تمام
|
|
|
|