|
04 April, 2005
با بهره ي روز شمار .......................................
كيسه ي خليفه سوراخ است و بخشش از تمام بزرگان عالم
ماه به خواب كوچه مي آمد عابران ِ هميشه به روزمرگي لب ها مبتلا و كودكان نابالغ سپرده هاي خود را به قلب من مي انداختند. راه ، باز نبود و جاده از ترس ناتواني كفش ها كوتاه مي آمد. مسافران ِ ندانم كار در سوراخ هاي كيسه ي خليفه و من براي صرفه جويي بزرگان و مهرباني چشم هاي قرمز مادر ِ اين خرج ِ بي حساب شدم. قلب را دو نيم كردم. نيمي براي كودكان نابالغ مابقي به ازاي هشتاد و چهار ِ منهاي پنجاه و در كمال شرمندگي ، باد كه روز مبادا مباد
84/1/15
...............................
پسوند اهورائي:
حديث عشق زحافظ شنو – نه از واعظ اگر چه صنعت بسيار در عبارت كرد.
...........................
پسوند بي ربط: ....................
ملانصرالدين از كوچه اي مي گذشت. اهالي به استقابل وي نه روز و نه دي به خواب و بيداري و او به راه اندر – دست به خورجين وصله مي كشيد و باز كه مي آورد چشم جماعت به دست او شده بود. القصه خود ِ اين قصه كه مي شنويد حكايتي شده است كه ملا گفت : الا ملايا! ببين و برگذر و در گذر همچنان جماعت ِ بي تاب به حركت دستهاي ملا در كيسه معلق و قافل از اينكه ملا از روي عادت دست به كيسه برد و باز كه آورد يكي در ميان مي گفت از هر يكي ، يكي خالي است و از اين ميان كاتبي برخواست كه : اي ملا !!!! باز اين چه بساطي است كه راه انداخته اي مر بيچارگان اين شهر قصه را ! آخر مگر تو كار و زندگي نداري ؟ بله ! آورده اند ملا – از آنجائي كه بسيار ملا بود انديشيد . دستي بر ريش بلند بر كشيد و ايدون نگاشت : دوستان عزيز ! كار دارم اما زندگي را چه عرض شود !؟ وآورده اند كه خلق الله ، از شنيدن اين حرف ملا سر به بيابان گذاشتند مر تفكري براي روز ديگر و حكايتي ديگر ....
|
|
|
|