|
15 June, 2005
فصل نهم، منظومه ي جمعه بيست هفتم خرداد هشتاد و چهار پناه بردن شاعر به كلمات توده و انگشت هاي اشاره اي كه به تاريكي حق كسب و پيشه نمي دهند ............................................
همين ديروز كه يكي از راه كه نمي آيد هم خبر تازه تر ي است براي آدم هايي كه دماغهاشان رو به بالا تر برود و نويسندگان اشعار هزار وجب يك من كه من هم به هزار مدل كلمات توده و تنهايي نقطه ها آرام نشوم.
باور كنيد يا نه نه نگفتن بهتر از نوشتن آري است كه آراي يك انسان نصفه نيمه هم مثل شما نيمي از تخيل بعد از شام ها يتان را كناري اندازد دست خود ِ درونتان را بگيرد پا برهنه لب جدول هاي خيابان هاي دود گرفته ي پايه ي تخت بنشيند نوشابه هاي سياه و نارنجي بي خاصيت به خوردتان بريزد سيگارهاي باريك تر را خشك كند كنار لب هايتان نيش خندي هم شده نيم بند پرت كند بند از بندتان جدا كند بلكه بگوييد كه انسان حاصل تجارب گذشته اي است كه دو هزار و پانصد سال به آرزوهايش نمي رسد بعد حد فاصل چهار سال بزن برقص هاي آن چناني را چنان كه افتد و نداني هم و ندانم كاري ما آدم ها عجب و عجب كه انسان جايز هر خطايي نيز هم
سهم تمام آدم ها از زندگي هاي روز مره از مره گي روز هاي بي مرگ و زنده بودن هاي بدون گي بيست و چهار ساعت در خواب و بيداري است كه يكي مي آيد تمام آروزهاي هزار و اندي ساله را كتابي مي كند لاي دست هاي بيكار ما مردم نجيب مي چپاند در ديزي را مي بندد و حياي گربه را بالا مي آرد خيابان هاي دو طرفه را به پائين يك طرف مي كند بوق مي زنند – آدم هاي روزمره ي بي خاصيتي كه هيچ كاري غير از فروختن تفاخرات ملي وا مانده از بقاياي دوران هوگو هاي دو پا يا جمشيد – شاه شاهان خشايار شاه و شاه هان ديگر هم كه به پا اندازي اردشير دراز دست كه دست كه بالا مي آورد تخم هاي آسمان در كف انگشتانش مي شكست و هزاران هزار تفاخرات ديگري كه از پول نفت و لالا ي نيمه شب پائيز پشت ميله هاي ندانم كاري تاريخ سبز مي شود با شوت دقيقه ي نود هزارم آقاي گل جهان مردان بلند اندام ِ ماه پيشاني كه همت بلندشان بالاي غرور را به ناله وا مي دارد از كار مي اندازند و تمام سهم آدم امروز ِ اين جهان كه من در جهالتش مي جهم بوق زدني است در خياباني رو به بالا كه پائين تر هايش بركت خدا به آدم هايي مي رسد كه حركت در رسم الخط ِ شجره نامه هاي پدران ِ پدر بزرگ ِ پدريشان كه سرمايه هاي بزرگ امروز را به ميراث چندين هزار ساله به آقايان امروزي كه تما دار و ندارشان در دفاتر قانوني دهن كجي مي كند بيكار مي شود. و سهم آدم ِ امروزي كه روز به روز بعد سوم شهر وندي را به تماشا نشسته است خيابان هاي آخر ِ شب و كاغذ هاي تكه پاره اي است كه آقايان محترم به شيشه هاي دكان هاي تجدد آزادي خواهي اصلاح گران بعد از اين كه بنا به روايات منابع خبري سهم الفروش كار نكرد هاي روز هاي اين چنيني را به آقايان نمايشگاهي به ازاي فروش هر لاستيك بنز، بي ام دبليو دبليو دبليو دات كام در وبلاگ هايي كه اين روزه روز نماد آدم متمدن سال هشتاد و چهار هجري شمسي است و امثال ِ من ِ بيكار آن مردم مورد تهاجم ِ بي دست و پاي عمو سام نيستند كه دور پيش به هزار و يك سئوال بي مورد آقايان ماه شب چهاردهم لبخند هاي بي فرم پرتاب مي كرد و خدارا شكر كه چهار سال بعدي، امروز است كه خرداد از راه مي رسد داد مي زند كه پرتره ي آرتيستي دوستان مجازي كه تاره از گرد راه از سيلي كدام باد بهاري است كه اين روزها سرخ تر از مظلمه ي خون سياووش دست هاي بر شده ي چشم انتظار را كه شعار هاي آن چناني هم حالا حالي به حالش نمي دهند كه باز آن كنند كه دوستان گريزان از آن سوي مرز باري به هر جهت ساختگي خود را به چهار بند و بگير و بزني كه ديگر كدام نداشته ايم بند كنند و آخر كاري تمام جوانان بالاي هجده سال اين روزگار را به انحناي كاغذهاي تا شده اتهام خيانت خورانند و آب رنگ هاشان نيز چهره ي بد و بي راه اين منجيان عالم بالا را براي دوستان مو طلايي آن ور كه به يك ورشان هم نيست درد ِ انسان بودن آشفته فرمايند و دست آخر بگويند : آة اين ديگر چه كشور باستاني دو هزار ساله اي است كه شما داريد !؟ بعد يك فروند فانتوم اختصاصي براي آقايان جنابعالي ضميمه ي چهار رنگ تمام صفحه اي در چهارصد هزار نسخه به آسمان اين روزهاي تهران كه ميدان آزادي از زور ِ كم رويي به خيابان مولوي باج ندهد و زير پل حافظ محل جمع آوري سيم هاي فرسوده ي گيتار هاي كلاسيك مانيتورهاي 15 اينچ عهد كوفته تبريزي كي برد هاي راه دور و غيره نباشد آنوقت آقايان بالا بلند قبل رسيدن به فرودگاه مهر آباد صورت هاي درباري را در بارگاه اين مردم حماسه پرور با ماشين هاي فيليپس سه تيغ ِ آخرين مدل از دم تيغ رد كنند و اين بود انشاي من ...
اجازه دهيد مردم هميشه در صحنه حالا كه دو روز ديگر باقي مانده است، خيال مي كنم - شايد جور ديگري هم مي توان گفت !؟ خدا را چه نديده اي – در سال هاي پيش از نجوم تاريخ كنار جاده ي ابريشم دست به خود فروشي خواهد زد معادن انبوه اين مرز پر گهر به گه كشيده مي شود كيسه ي تفاخرات ملي و داستان هاي تكراري دو هزار و پانصد ساله به نيم درصد سود روز شمار كه بانك مركزي به شانزده درصد حق نان و نمك به مردم داده است نيز تخت جمشيد با آن همه ستونهاي سنگي و بالا هاي بلند و فرش هاي چله ابريشم به دست نامي نامداران ِ مقدوني با شماره ي پيرزني شيرازي كه گفت آتش به پايه انداز تا ستون ها كه بي ستون شدند داد مظلوميت حقوق كارگران مبارز را شخصا از دستهاي شهير تاريخ ِ اسكندر قماش بگيرد. ابن سينا در هفت سالگي باز نشسته مي شود و مردم فهيم هميشه در صحنه نمايش ِ بر چسب هاي ستاد انتخاباتي رجل ِ لبخند ژوكند براي سلطان رابطه با نمايندگان ايندين امريكن كه از دست روزگار دست يكي هم اگر بود كريستف كلمب براي رهايي مردم در بند وهزينه ي ساخت مجسمه ي آزادي و اجراي دمكراسي تمام باغات و زمين هاي پدري را خرج اين تاريخ كه مي كرد بهتر از من و شما مي دانست كه ديگر واسكادو گاما ، با آن زبان ِ كوتاه و نگاه پشت عينك زره بيني نيز از شعار هاي دمكراسي و دود بنزين رفقاي بازار بزرگ و ميدان تره بار با آن چهره ي پدرانه ي دختر خانم هاي شعار به راه آور ورزشكارن ، دلاوران ، نام آوران كه چند قدم خرگوشي به جام هاي جهان جهان هاي تو در تو كه دن خوآآن براي كاستانداي بي حواص مي نوشت فاصله هم باشد تنها عكس دريا نوردان پير است و روي جلد هاي زمان كه زمانش كه فرا آيد از دست مردان بزرگ به رسم ياد بود با بهاي چند هزار دلارناچيز تمصال مبارك تمام رخ به غرب و نيم نگاهي به ما مي گيرند آن وقت خيام در مقام شك به آسمان ابرو مي اندازد باد مي پيچد و باران بساط كوزه ي شراب به زمين كه مي زند ياد همه خواهد آمد كه دنيايي كه دو روزه است حافظ شيراز بزرگترين شاعران هم اگر بامداد ي آمد و روشن شد نخواهد نوشت " الا يا ايهاالساقي" و دكه داران كه عشق را ساده انگاشته بودند به واسطه ي خرج و مخارج هاي روز جمعه بيست و هفتم خرداد ماه كره كره هايشان را مي بندد كه خدايي نكرده سكه هاي نيم بندي كه نداشته اند در اين بازار ِ "ادر كاسا" ول به دست من و شما نشود كه چه بايد مي نوشتند و چه آرزو ها كه انسان دارد و نداشتن، سرمايه اي است كه بعضي ها بعتر مي دانند اين اشتباه بزرگ تاريخي را حتي - باهم پول نمي شود خريد يكي از راه به در رود و بعد با چشم هاي خواب آلود به سه شنبه نگاهي اندازد پشت لباس دختر ، پسر هاي آواره كه تمام حق خود را در اين روزها به پشتشان چسبانده اند به تاريخ بفهماند كه تمام سهم من از دمكراسي يك راي است – و راوي باور كند كه دست هاي بر شده اي بودند كه در انتظار روز مبادا كاغذ هاي بي رمق را به سوگند مي گرفتند و ماجراي دريا و تخته پاره اميد دهد فردا هم روز خدا است و تو بهتر مي داني روز هاي خدا چه رنگ هايي دارند و رنگ هر كدام از اين آدم ها كه به جستجوي عدالت تاريخي خطوط جغرافياي شهري و روستايي را به فكر وا داشته بودند از خون هيچ آدم منورالفكر آن جايي كه تئوري هاي خود ارضايي شان - با مخاطب َور مي رود و روي آن همه كتاب هاي " به به چه شيوه ي نگارشي " بالا كه مي آورند – كم رنگ تر نيست. بعد جمعه از راه مي رسد شاعر از دسيسه هاي من در آوردي است كه مي ترسد آغاز روز بيست هفتم با صداي مظلوم فرهاد از رسانه هاي خصوصي كه ارث پدر و مادر آقايان است داد بزند كه جمعه به سر نمي سد و نفس كه در نيايد چه كار ديگري است غير از اين كه هزار مدل كلمات توده را به جان هم بياندازي تا صداي اين فرياد به گوش بينندگان محترم كه با عرض پوزش ادامه ي روشن فكري هايشان گاو را به فكر هاي مجازي وا مي دارد برساني بلكه همين روزي چهل پنجاه نفري كه از روي بيكاري تفعلي بر اين صفحه ي اينچ بر سانتيمتر مربع كه مي اندازند مكعب صدايشان خطوط پشت پرده را به خود آورد زواياي مندرجه به ريش هاي نداشته از خنده روده بر شود دواير بي فرم به مرز اتحاد كشانده شود بلكه هم خدا را چه نديده اي !؟ يكي از اين همه ره گذر مثل من فرياد زند كه : تا اطلاع ثانوي برگه هاي كاغذي را به آتش اين شمع روشن مي كنم تاريكي كه به هاشور هاي نور حق كسب و كار دهد دنيا را چه ديده اي؟ شايد فردا هم روز ديگر خدا باشد و باز اين قصه كه روزي به آخر خواهد رسيد.
26/3/84
|
|
|
|