|
05 July, 2005
نمايش " بهرام بيضايي " را از دست ندهيد، شايد فردا دير باشد ! ....................................................................................
نام بهرام بيضايي كافي بود كه تمام كارهاي داشته و نداشته را رها كنم و با دعوتي كه براي ديدن تئاتر " مجلس شبيه در ذكر مصايب استاد نويد ماكان و همسرش مهندس رخشيد فرزين" در روز سيزدهم تير ماه شده بود هر طوري كه بود خود را به تئاتر شهر برسانم. بعد از نام بهرام بيضايي اولين چيزي كه نظرم را جلب كرد نام طولاني و استعاري اين نمايش بود و طوري من را ياد وسواس هايي انداخت كه براي انتخاب اسم شعر هايم دارم !

اين تئاتركه در بيست پرده اجرا شد در كمال استادي نمايش گرفتاري هاي اين سال هاي خود كارگردان و در حقيقت قشر روشنفكر امروزي است و در كنار آن از تمام فضا، امكانات و پتانسيل هاي موجود استفاده شده بود تا گرفتاري و در گيري هاي مختلف آدم هاي عادي نيز از نظر دور نماند.اين تئاتر در حقيقت نمايشي است از آن همه خواب هاي بي تعبير كه آدم را در آرزوي مرگ و تمام شدن اين كابوس ها زنده نگه مي دارند و بعد در عين خوش بيني، همان موقع كه وسوسه مي شود از مقابل سيلاب كنار بكشد و اگر ديد كسي دارد زير آب فرو مي رود دستش را نگيرد، زمان مرگش فرا مي رسد. در حقيقت كشته شدن شخصيت مرد اين نمايش يعني استاد اخراجي " نويد ماكان" - كه از ابتداي نمايش گرفتار خواب هاي مشتركي بود كه با همسرش مي ديد ودر تمام آن ها سه مرد پالتو پوش در كمين او بودند - نمايش ِ نوعي تداوم بود كه با آمدن بدون برنامه ي دانشجويانش در پرده ي آخر تكميل شد . نويسنده اين شانس را به چهره ي اصلي نمايش مي دهد كه در لحظه ي تصميم گيري دچار وسوسه هاي آدم هاي روزمره براي ادامه ي زندگي باري به هر جهت نشود.
اين تئاتر نمايش ظلم ها و گرفتاري ها و قتل هاي زنجيره اي و ماجراهاي ديگري است كه در اطراف روشنفكر امروز پرسه مي زند وگاهي تنها نوشتن يك شعر براي مرگ مشكوك دوستان، گناهي نا بخشودني است آنقدر كه فضاي حاكم بر جامعه ي داستان اين نمايش، توهمي بوجود مي آورد كه شاعر، قبل از هر كسي حكم اعدام خودش را به مراجع و به مقامات قانوني اعلام كند! نمايش ِ شب هاي بي خوابي و روزهاي خواب آلود ي كه در اين تئاتر بود ناخود آگاه مرا به ياد شعر " آنگاه پس از تندر " اخوان ثالث انداخت:
" اما نمي داني چه شب هايي سحر كردم بي آن كه يك دم مهربان باشند با من، چشم هاي من وآن گاه گه شب ها- كه خوابم برد هرگز نشد كايد به سويم هاله اي يا نيم تاجي گل از روشنا گل گشت رويايي ..."
نمايش در عين طولاني بودن از جذابيت خاصي بر خوردار بود و تماشاگر را تا پايان آن با خود درگير مي كرد . به كار گيري استادانه ي عنصر طنز در گوشه و كنار نمايش و ميان آن همه سياهي و تلخي مجالي بود تا تماشاگر ميان ناراحتي و نگراني از يك طرف و لبخندي معني داراز سوي ديگر در فراز و فرود باشد. روايت استعاري و نمادين داستان، تنوع فرم و گفتار در پرده هاي مختلف، جذابيت هاي ساده ولي تاثير گذار بصري، تعدد بازيگران و اجراي گروهي قابل قبول، روايت مَجازي داستان كه در عين بيان مسايل امروز خارج از هر گونه زمان و مكان مشخصي بود( غير از پرده ي بيستم كه به نظر مي رسيد كار از آن حالت استعاري خارج شده و در حركتي آگاهانه حرف ها رك و بازي ها رو انجام شد با نوعي اشاره مستقيم- كه به اعتقاد من كار را از آن يك دستي خارج كرد و جنبه هاي سمبليك داستان كم شد و حالتي شعاري به خود گرفت ) در كنار المان هاي نمايشي از اوضاع و احوال آشنا ي اين روزگار كه ا به روشي ساده و با همسرايي هايي آشنا و موسيقي مناسب محمد رضا درويشي صورت گرفته بود آنقدر ذهنم را در گير كرد كه بي اختيار به ياد آن روزهاي زيباي گذشته و هنرمنداني افتادم كه امروز بنا به هر دليلي هر كدام از خلق كارهاي آن چناني سر باز مي زنند و هر يك در گوشه اي مشغولند و خوشحال بودم از اين كه بهرام بيضايي هست، مانده و با تمام مسايل كار مي كند و خوشحال تر كه توانسته ام اين كار را ببينم.
نمي خواهم بيشتر در مورد اين تئاتر و برداشت هايم از آن بنويسم و فقط باز تاكيد مي كنم : اگر مي توانيد به تئاتر شهر برويد و توان ديدن اين نمايش تاثير گذار را داريد آن را از دست ندهيد. امروز مژده شمسايي كمر درد و گرفتگي عضله داشت و بيم آن مي رفت كه از ادامه ي كار باز بماند و فردا را كه ديده؟ شايد طوري شد و خدايي نكرده كل گروه گرفتگي و كوفتكي عضله پيدا كنند ! زمان را از دست ندهيد، شايد فردا براي ديدن اين نمايش دير باشد !............... پ.ن : عكس ها از سايت خبر گزاري ميراث فرهنگي مي باشد
|
|
|
|