|
12 July, 2005
سر زده آمدي و هنوز همان آدم سال هشتاد كمي با اداهاي تازه - دات كام ......................................
به هم ريخته بودي براي آشفته بودن خودت مي كشيدي شعرهاي بنفش ِ من براي خاطر آدم ها بود كه اسم ها دور سرت مي چرخاند. باز كه شروع كردي اسمي ما بين "گلسرخي"ِ آن روز ها و "گنجي "ِ امروز ديدي – داد مي زدي گفتم: شعرها سهم خودم مي ماند براي آرزوهايي كه خواب ندارم. به اسم ها كه لج مي كردي تمام نمي شد. كم نمي آوردم گفتم:ببين! اين فلاني كه مي نويسد منم شعر ها براي خودم باشد باقي را بردارو روي تمامشان برقص.
يادش به خير شبي كه رفته بودي براي شيطنت شعر ها رنگم كني! شعاع چشم هايت دماغ گنده ات مثل دگر شكلي كه نقاشان مدرن را به وسوسه هاي آنطوري مي اندازد. در گير شده بودي و بعد از قرني باران گرفت رنگ از تمام نقاشي هات نقطه نقطه نقطه به خودت كه آمدي همه چيز را به هم ريخته بودم.
فرقي نكرده ام حالا از روي اتفاق است اگر گاهي نشاني ات را بالاي اين صفحه مي گذارم. حالا همه چيز اين دنيا مثل آينه هاي مقعر خيال است اگر فكر كني چه داري، فرقي نكرده! براي خودت هم كه شده يك روز خيالي – همين امروز – تمام را كه رديف كني هنوز، كه هنوز هم نيست مرا كمي كم تر از روزهاي مبادا كم داري.
21/4/84
...........................................
پسوند اهورايي:
تسبيح و خرقه لذت مستي نبخشد ات همت در اين عملطلب از مي فروش كن.
|
|
|
|