پرنده گفت: َاه.... !
چه آينه ي بي فرمي است دنياي شما !
..............................................
" براي اكبر گنجي "
دان اش دادند
گفت:
از آسمان و ابرهاي سياهش
از باد
ناله كه مي كند
براي اين روزهاي مثل هميشه
آ َبش دادند،
گفت:
از دريا هم قرمز تر
از رود
براي سبزي هيچ درختي هم
انگار كه اندازه ي بند انگشتي
دل من و اين تو
آينه آوردند،
گفت:
بلد كه نباشي مرا به روياها ببري
شعر
سرت را بخورد
اتاق كه راه راه مي شود
آينه از غصه دق مي كند
در گشودند،
نشست
به ابرهاي باراني نگاهي انداخت
قافيه هاي تكراي را
رنگ هاي امروزي زد
خواب،
ميان بال هايش
غزل هاي عاشقانه از بر مي كرد.
سيزدهم مرداد هشتاد و چهار
..........................
پسوند اهورايي:
ز مهرباني جانان
طمع مُبر - حافظ !
كه نقش جور و
نشان ستم
نخواهد ماند.
........................
پسوند بي ربط:
نكته اول اين كه
در روز چه زماني را به مطالعه اختصاص مي دهيم؟ شايد بهترين راه براي شناساندن انديشه هاي انساني كه به هر حال صاحب قلمي است خريدن چندين جلد از كتاب هاي او و هديه دادن به آدم هاي ديگري است كه شناخت دقيقي از او ندارند. اين طور هم خودمان آن آدم را بهتر مي شناسيم و هم او را به ديگران بيشتر مي شناسانيم. حرف هاي نوشته شده در اثري مكتوب به جا، حساب شده و به هر جهت منطقي تر از صحبت هايي است كه از آدمي در شرايطي بحراني و متشنج سر مي زند و بر عكس، عامه ي مردم آن صحبت ها بيشتر يادشان مي ماند و شناختشان از ديگران بر اساس حرف و نقل ها و جمله هاي شفاهي است. خريدن كتاب ِانساني صاحب انديشه كنار شناخت و شناساندن او كمك مالي و اقتصادي نيز براي او محسوب مي شود و از آن جايي كه در خواند ن كتاب، مخاطب مستقيم مقابل صاحب اثر قرار مي گيرد و انديشه هاي او را حلاجي مي كند مجال درك بهتري از انديشه هاي نويسنده خواهد داشت.
نكته دوم اين كه از آن جايي كه اين پسوند در كل بي ربط است! شعر بي ربط تري به ذهنم رسيد كه در آخر اين پسوند بياورم :
چه خوش است حال مرغي كه قفس نديده باشد
چه نكوتر آن كه مرغي ز قفس پريده باشد
پر و بال ما بريدند و در قفس گشودند
چه رها؟ چه بسته؟ مرغي كه پرش بريده باشند ؟
تمام.