|
06 October, 2005
به خاك دست زدم طلا شد نام تو را نوشتم كيميا شدي ..................
به خاك، صداي كسي آمد آفتاب به خواب قبل از سحر خنديد به راه ِ انگشت هايم روز نو شد باران طلا آمد. به آهن، زمين نگاهي انداخت خاك به سبزي دست مبتلا مس از زمين روئيد. به رنگ، كه خودت بهتر مي داني كاغذ به سكه ابرو انداخت عشق پيدا شد خواب از سر آدم پريد. به چوب خشك شده اي – حتي آب به لب هاي بر آمده چشم انداخت برگ براي سر ِ انگشت غزل هاي عاشقانه مي بافت. به نام تو در ني كه دستم نوشت صداي باد مي آمد در جستجويت بودم كيميا شدي ...
15/7/84
.............................
پسوند اهورايي:
غبار خاطر ما چشم خصم كور كند تو ُرخ به خاك بنه حافظا ! بسوز و بساز ......................پسوند بي ربط:چهاردهم مهر است - تولد سهراب سپهري است. نمي دانم با برنامه ريزي و طرح و انتخاب و توليد آثار مختلفي از سهراب( حدود پانزده تصوير ) در اين چهارده پانزده سال كاري براي شناختن ِ بيشتر سهراب ِ شاعر و شعر او كرده ام يا خير- نمي دانم آن كاري كه مي خواستم انجام دهم شده است يا خير اما به هر حال فكر مي كردم اين كاري بوده است كه توانسته ام. مهر و ارديبهشت هر سال فكر سهراب بيشتر مي آيد و همه ي حال و حكايت هاي به هر جهت در اين سال ها رژه مي روند.شعرش را مي خوانم - مي خواند :من چه سبزم امروزو چه اندازه تنم هشيار استنكند اندوهي سر رسد از پس ِ كوه ...
|
|
|
|